اینفوگرافی عزاداری و حق الناس
خداوند حقوق بندگانش را مقدم بر حقوق خود قرار داده است …
خداوند حقوق بندگانش را مقدم بر حقوق خود قرار داده است …
در روايات و كتب اهل شيعه و سني آمده است كه بعد از شهادت سالار شهيدان كربلا ۱۱ اتفاق باورنكردني رخ داده كه در نوع خود معجزات شهادت امام حسين(ع) محسوب مي شود.
معتبرترين كتابها، احاديث و روايات معجزاتي را از سالار شهيدان كربلا منعكس كرده اند تا حجت بر آنانيكه راه انكار را بر واقعه كربلا پيش گرفته اند به يقين تاريخي ترين حادثه عالم خلقت پي ببرند. معجزاتي كه حتي در كتب اهل سنت هم به آن اشاره شده است.
۱. برخورد ستارگان آسمان با يکديگر
عيسى بن الحارث الكندي مي گويد: هنگامي حسين بن على(ع) را شهيد كردند، تا هفت روز ، هر گاه که نماز عصر را مي خوانديم مي ديديم آفتابي كه بر ديوارهاى خانه ها مي تابيد به قدري قرمز بود که گويا چادر هاي سرخ است که بر آن کشيده اند، و مي ديديم که برخي از ستارگان همديگر را مي زدند(با يکديگر برخورد مي کردند).
منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۲ - ۴۳۳ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص ۱۵ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۲ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۷.
۲ . آسمان خون گريه کرد
نضره ازديه گويد: هنگامى كه حسين بن علي(ع) شهيد شدند، آسمان خون باريد و ما همچنان مي ديديم كه تمام اشياء و اسباب ما مملو از خون است.
همچنين جعفر بن سليمان، روايت كرده كه خاله ام، ام سالم، گفت: بعد از شهادت مولا حسين(ع) باراني همانند خون بر ديوارها و خانه ها مي باريد. به من خبر داند که همين باران خون، در خراسان، شام و كوفه نيز باريده است.
منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۳ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۲، ۳۱۳ و الثقات، ابن حبان، ج ۵، ص ۴۸۷ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۷ - ۲۲۸.
۳ . اشک ريختن آسمان
ابن سيرين گفت: آسمان براي هيچ کسي جز يحيي بن زکريا و حسين بن علي(ع) گريه نکرده است.
منبع: سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۲ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۵ - ۲۲۶
۴ . تاريک شدن دنيا
خلف بن خليفه از پدرش نقل مي کند که گفت: زماني که امام حسين(ع) به شهادت رسيد، آن قدر آسمان تاريک شد که هنگام ظهر ستاره هاي آسمان ظاهر شدند؛ تا جائي که ستاره جوزا در عصر ديده شده و خاک سرخ از آسمان فرو ريخت.
منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۱ - ۴۳۲ و تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج ۲، ص ۳۰۵ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۶
علي بن مسهر از جده اش نقل مي كند كه مي گفت: هنگامي كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد من دختري نوجوان بودم، آسمان چند شبانه روز درنگ نمود كه گويا لخته خون بود.
منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۲ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۶
۵ . سرخ شدن آسمان
علي بن مدرك از پدر بزرگش اسود بن قيس نقل مي كند كه گفت: پهنه آسمان پس از شهادت امام حسين(ع) به مدت شش ماه سرخرنگ شده بود كه ما آن را شبيه خون در آسمان مشاهده مي كرديم، علي بن محمد مدائني از وي سؤال كرد: چه نسبتي با اسود داري؟ گفت: او جد مادري من است گفت: به خدا سوگند كه او راستگو و امانتداري بزرگ و و ميهمان نواز بود.
منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۲ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص ۱۵ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۲ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۷.
يزيد بن ابي زياد مي گويد: من چهارده ساله بودم كه حسين بن علي به شهادت رسيد گياه ورس در بين لشكر به خاكستر تبديل شد و پهنه آسمان قرمز رنگ شد. شتري را لشكريان ذبح كردند آتش از گوشتش زبانه مي كشيد.
منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۴ - ۴۳۵ و تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج ۲، ص ۳۰۵ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۳ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص۱۵ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۳۰.
۶ . ديوار دار الإماره خون گريه کرد
حدثني أبو يحيى مهدي بن ميمون مي گويد: هنگامى كه سر مبارك امام حسين(ع) را در برابر ابن زياد نهادند، ديدم كه از ديوارهاى دارالاماره خون جارى مي گشت.
منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۳ - ۴۳۴ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۹.
۷ . گرفتن خورشيد
هنگامى كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد، خورشيد گرفت و آن قدر تاريك شد كه هنگام ظهر ستارههاى آسمان ظاهر گرديدند. از اين اتفاق چنين پنداشتم كه قيامت برپا شده است!
منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۳ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۸ و تلخيص الحبير، ابن حجر، ج ۵، ص ۸۴ و السنن الكبرى، البيهقي، ج ۳، ص ۳۳۷.
۸ . جاري شدن خون تازه از زير سنگ ها
ابو بكر بيهقى از معروف روايت كرده كه وليد بن عبد الملك از زهرى پرسيد سنگهاى بيت المقدس در روز كشته شدن حسين بن على چه حالتى به خود گرفتند؟ زهرى گفت: به من خبر دادند كه در روز شهادت حسين بن علي هر سنگى را كه از زمين بر مي داشتند در زير او خون تازه مي ديدند.
منبع: تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج ۲، ص ۳۰۵ و تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۴ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۴ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص ۱۶ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۹
از ام حيان نقل است كه گفت: روز شهادت حسين اسمان سه شبانه روز تاريك شد و هر كس دست به زعفران مي زد دستش مي سوخت و زير هر سنگي در بيت المقدس خون ديده مي شد.
منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۴ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۹
۹ . خاکستر شدن گياه ورس (اسپرک)
يزيد بن ابي زياد مي گويد: من چهارده ساله بودم كه حسين بن علي به شهادت رسيد گياه ورس در بين لشكر به خاكستر تبديل شد.
منبع: تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج ۲، ص ۳۰۵ و تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۴ - ۴۳۵ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۳ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص ۱۵ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۳۰.
ابن عيينه از مادر بزرگ پدري اش نقل مي كند كه گفت: هنگام شهادت حسين(ع) گياه ورس را ديدم كه تبديل به خاكستر شد و در گوشتها آتش مي ديدم.
ورس: همان اسپرك است كه گياهى است شبيه به كنجد با برگ هاى سبز رنگ كه از رنگ آن براى رنگ كردن لباس ها استفاده مي شود و در يمن زياد مي رويد و لباس ورسى، لباس سرخ رنگ را گويند.
۱۰. تلخ شدن گوشت شتر غنيمت گرفته شده از امام
جميل بن مره گويد: شترى از لشكرگاه حسين بن علي را در روز شهادت او غارت گرفتند، و سپس او را نحر كرده و طبخ نمودند، راوى گويد: گوشت او آن چنان تلخ شد که آنان نتوانستند از آن گوشت استفاده كنند.
منبع: تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج ۲، ص ۳۰۶ و تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۵ - ۴۳۶ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص ۱۶ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۳۱.
۱۱ . ديده شدن آتش درگوشت شتر غنيمت گرفته شده
از حميد طحان روايت شده است كه در قبيله خزاعه بودم، از جمله چيزهائى كه از امام حسين(ع) چپاول شده بود و به آن قبيله آورده بودند، يك شتر بود. مردم آن قبيله گفتند: اين شتر را نحر كنيم و يا معامله نمائيم؟ كسى كه شتر را آورده بود گفت: مي خواهم آن را نحر كنيد.
منبع: وقال محمد بن عبد الله الحضرمي: حدثنا أحمد بن يحيى الصوفي، قال: حدثنا أبو غسان، قال: حدثنا، أبو نمير عم الحسن ابن شعيب، عن أبي حميد الطحان، قال: كنت في خزاعة فجاؤوا بشئ من تركة الحسين فقيل لهم: ننحر أو نبيع فنقسم ؟ قالوا : انحروا ، قال : فجعل على جفنة فلما وضعت فارت نارا.
منبع:افکار نیوز
در ایام پایانی دهه اول محرم به دلیل نزدیک شدن به روز تاسوعا و عاشورای حسینی خیلی زودتر حسینیه پر می شد و خادمین به دلیل پرشدن حسینیه از جمعیت درب های ورودی را می بستند و همیشه عده ای پشت درب ها ملتمس بودند که بتوانند بیایند داخل حسینیه و از اینکه در گلزار شهدا و در حیاط بشینند راضی نبودند.
از آخرین روز ماه ذیحجه تا پایان دهه اول محرم، هر روز چهار پنج کیسه از باقیمانده تغذیه عزادارای امام حسین (ع) را که در هیئت نشسته اند، جمع آوری می کرد و گویی سرتیم تشریفات یک مراسم با شکوه است. همیشه کیسه ای مشکی به دوش داشت و از جلوی منبر شروع می کرد به جمع آوری زباله ها، گاهی هم صدا میزد: “بچه ها آشغال و زباله هاتون رو بدید”
گاهی هم تا عزادارها آمدنش رو میدیدند، خودشان سریع آماده تحویل زباله ها می شدند. میدیدم که چقدر از این کار خرسند است و با آرامش و اعتماد به نفس خاصی مشغول این کار بود.
فرصتی پیدا کردم تا بتوانم با او صحبتی داشته باشم. کناری نشستیم و سرصحبت را باز کردم. درست متوجه شده بودم، او به این کار افتخار می کرد و می گفت، از من روسیاه اگر ارباب به همین اندازه هم قبول کند، برای یک سال عمر تا محرم سال دیگر کافیست.
از او در مورد عزادارها پرسیدم، اینکه اکثرا اهل کدام شهر هستند، پاسخی عجیب اما مورد انتظار شنیدم. این حسینیه از همه جای ایران مسافر دارد. از اصفهان، قم، مشهد، سیرجان، قزوین، کرمان، تربت جام و تربت حیدریه، کرج و دیگر شهرهای دور و نزدیک.
حتی می گفت، دوستی ایرانی الاصل داشته است که از آمریکا برای مراسم دهه اول محرم، خود را به این حسینیه می رسانده است، اما الان دوسالی است که به علت تغییر ایام تعطیلات شان نتوانسته است به ایران بیاید.
برای من بسیار جالب بود، چه چیزی می تواند این طور این پیر و جوان ها را از سرتاسر شهر و کشور و جهان، یک جا زیر یک پرچم جمع کند و با چنین نظم و شوری عزاداری کنند.
می گفت، بسیاری از این عزادارهای امام حسین(ع)، نیت سفر ده روز می کنند تا نماز روزه هایشان کامل باشد و بتوانند به بهترین نحو از این ایام بهره ببرند. حتی به نقل از مسئول هیئت تعریف می کرد، از آنجایی که اداره اوقاف اجازه اسکان در امام زاده را نمی دهد، گاهی این بندگان خدا شب ها را تا به صبح در اتوموبیل هایشان تا صبح سحر می کنند و با بخاری ماشین خودشان را گرم می کنند تا بتوانند هر روز در مراسم شرکت کنند.
و باز از قسمت های زیبای این داستان این بود که بسیاری از مردم، این افراد را به منزل های خویش دعوت می کنند تا این دهه میهمان شان باشند. نمی دانم تا به حال قسمت تان شده است در پیاده روی اربعین شرکت کنید یا خیر، این خاطره من را یاد مهمان نوازی خالصانه مردم در مسیر پیاده روی کربلا انداخت، لحظه هایی که خادمین پیاده روی اربعین با اصرار بسیار، زائران امام حسین(ع) را برای استراحت به خانه ها و موکب های خود می برند و با افتخار به نحو احسنت از آنها پذیرایی می کنند.
در ایام پایانی دهه اول محرم به دلیل نزدیک شدن به روز تاسوعا و عاشورای حسینی خیلی زودتر حسینیه پر می شد و خادمین به دلیل پرشدن حسینیه از جمعیت درب های ورودی را می بستند و همیشه عده ای پشت درب ها ملتمس بودند که بتوانند بیایند داخل حسینیه و از اینکه در گلزار شهدا و در حیاط بشینند راضی نبودند. من هم که همیشه در حال حرکت بودم از اطرافیان می خواستم که جای نشستن من را تا شروع مراسم حفظ کنند. حالا تصور کنید که من با یک کیسه حجیم و پر از زباله باید از میان این همه جمعیت به درب اصلی نزدیک و از بین این همه جمعیت جا مانده و مشتاق به ورود حسینیه، رد شوم. جالب بود که هر کسی این کیسه را در دست من می دید راه را برایم باز می کرد و خادمین هم که من رو سیاه را شناخته بودن برایم راه می گرفتن و من رد می شدم و هنگام برگشت مجدد تا کیسه مشکی و خالی را در دست من می دیدند مرا به داخل راه میدادند. این کیسه زباله ی مشکی برای من کلید باز شدن مشکلات شده بود.
و در ادامه با افتخار تعریف کرد: در روز مخصوص حضرت علی اکبر(ع) بین همه عزادارهای داخل حسینیه پیشانی بند قرمز و بیرون حسینیه پیشانی بند سبز پخش شد که روی آنها اسم زیبای حضرت علی اکبر (ع) نوشته شده بود. من تازه در حال آماده شدن برای جمع کردن زباله ها بودم و دوستی در سمت راست من در حال پخش پیشانی بند به اطرافیانش بود که رنگ اون با همه متفاوت بود، رنگی که به روی من خیلی شباهت داشت. سیاه، و من با افتخار آن را به پیشانیم بستم و کیسه مشکی در دست شروع به کار کردم.
از او خواستم تا از خاطره های خودش در برخورد با عزاردان حسینیه تعریف کند، می گفت: یک روز که سرگرم جمع آوری زباله ها از گوشه کنار هیئت بودم که پسری از دوتا صف عقب تر که از آن گذشته بودم، صدایم کرد. برگشتم و دستم را به دستش دراز کردم که کیسه یا بطری آب که در ذهنم متصور شده بودم را بگیرم. با کمال تعجب دیدم یک سرنگ را به من داد، وقتی ظاهر متعجب مرا دید، بلافاصله گفت، تنرس، سرنگ تزریق انسولین است.
من که جا خورده بودم، خجالت کشیدم، سرنگ را در یک بطری آب معدنی قرار دادم و در دلم برای شفای همه ی مریض ها، بخصوص جوان ها، دعا کردم و در فکر فرو رفتم.
می گفت گاهی در بین جوان های هیئتی، جوانانی که مشغول خوردن غذای مختصری بودند خالصانه تعارف میکردند و رد کردن آن دست ها اصلا امکان پذیر نبود. در بین جمعیت که حرکت می کردم خواسته های جالبی از من داشتند. گاهی از من التماس دعا داشتند و من هم آرزوی خودم را با آنان تقسیم می کردم و به آنها می گفتم: انشالله با هم شهید شویم و بلافاصله با عکس العملی زیبا از اونها مواجه می شدم.
گاهی به دوستانی که با هم جایی نشسته بودند می رسیدم و تا صدا می زدم آشغال و زباله ها را بدهید به شوخی دوستی را به من نشان می دادند و می گفتند: می شود این را داخل کیسه بیاندازی و ببری؟ من هم از ته دل با همان لحن شوخی و لبخند می گفتم جای این دوستمان تو کیسه نیست که رو سر ما جا دارند. وقتی این جمله رو می گفتم آن فرد با حالت جالب به دوستانش فخر فروشی می کرد.
یکی از روزهای آخر دهه اول محرم که ساعات تجمع در حسینیه برای شروع مراسم بیشتر می شد در بین جمعیت که راه می رفتم اتفاق جالبی پیش آمد که ذکرش خالی از لطف نیست. از کنار کسی عبور می کردم که گفت اینجا ناهار نمی دهند؟ من گفتم من کارم جمع کردن آشغال هاست ولی ندیدم کسی اینجا ناهار بده و از کنارش رد شدم و در حالی که در ذهنم به گرسنگی او فکر می کردم، دیدم چند ردیف جلوتر جمعی مشغول خوردن ناهار هستند. به آنها رسیدم و گفتم بچه ها ناهار اضافه ندارید برای یه بنده خدایی میخواهم؟ خیلی سریع گفتند چرا نداریم و یه ساندویچ به دستم دادن و من نیز به عقب برگشتم و به آن بنده خدا اشاره ای کردم و چون فاصله بینمان شلوغ بود و برگشتن با این همه آشغال سخت، آن ساندویچ رو برایش انداختم. این نوع رفتار و دوستی و رابطه راحت را من تا به حال در جایی غیر از این عزاداری ها ندیدم.
در میان خاطره هایی که آرام آرام برای من تعریف می کرد، یکی توجه مرا به خود جلب کرد. می گفت یکی از روزها حاج آقا هادی از مسئولین هیئت، پشت بلند گو و بعد از گرفتن ذکر صلوات از جمعیت، بیان کرد که دو یا سه گونی لباس و وسایل در هیئت جامانده است و از افراد خواست که برای وسایل گم شده خود به دفتر مراجعه کنند و آنها را تحویل بگیرند.
در بین آنها وسایلی مانند کفش، پیراهن، عینک و… به چشم می خورد، اما آنچه که نظر مرا جلب کرد، وجود کروات در بیان آنها بود. همه چیز را می شود درک کرد. جز کروات!
من که غرق در گوش کردن خاطره های او بودم، به یاد یکی از سفرهایی که به عتبات عالیات مشرف شده بودم افتادم. بعد از زیارت امامین موسی الکاظم و جواد الائمه در کاظمین، وقتی به زیارت مقبره شیخ مفید (ره) رفتیم، دیدیم که اطراف مقبره ایشان فندک و سیگار و پاکت های بسیاری ریخته است. بعد از اینکه جویای امر شدیم به این نتیجه رسیدیم، افرادی که می خواهند این رفتار زشت را ترک کنند، به این مکان آمده و با انداختن سیگار و فندکشان در این منطقه، شروع می کنند. شاید هم اینجا، در این حسینیه و هیئت، جایی و بهانه ای است برای برخی که از گذشته خود فاصله بگیرند و به این دستگاه نزدیک تر شوند.
صحبت های این خادم این طور به پایان رسید و رفت تا به کارهایش برسد: در این ایام که ما بین این همه عزادار در حال رفت و آمد هستیم، حال و هوایی از آن ها می بینم که در هیچ جای عالم تکرار نمی شود. رفاقت ها و دوستی هایشان. این همه جوان و نوجوان اینجا یک دست مشکی پوش شدند و در کمال سادگی با یکدیگر و در کنار هم عزاداری و گذر عمر می کنند و بارها و بارها از آنها شنیده ام که می گویند، چه خاطره ها که با
ذکر “یا حسین” داریم.
به نقل از فرهنگ نیوز
شخصی به محضر مبارک امام حسین (ع) رسید و پس از سلام گفت: ای فرزند پیامبر (ص) سوالی دارم.
امام فرمود: بپرس
اوپرسید:” بین ایمان و یقین چه قدر فاصله است؟”
امام فرمود: به اندازه چهار انگشت”
اوپرسید: چگونه؟
اما فرمود:” ایمان، آن چیزی است که شنیده باشیم و یقین چیزی است که آن را ببینیم وبین گوش و چشم، چهار انگشت فاصله است.”
او پرسید: بین زمین و آسمان چقدر فاصله است؟
امام فرمود: به مقدار استجابت یک دعا.
او پرسید: بین مشرق و مغرب چه قدر فاصله است؟
اما فرمود: به اندازه سیر یک روز خورشید.
او پرسید: عزت انسان در چیست؟
امام فرمود: در بینیاز از مردم.
او پرسید:زشت ترین چیزها چیست؟
امام فرمود: فسق و گناه در پیرمرد، سخت گیری و تندی در فرمانرول، دورغ از فرد سرشناس و بزرگ، بخل از ثروتمند و حرص و آزاد دانشمند.
او عرض کرد: ای فرزند پیامبر (ص)! راست فرمودی، اینک از تعداد امامان آگاهم ساز
امام فرمود: آنها همانند برگزیدگان بنی اسراییل، دوازده نفر می باشند.
او عرض کرد: نام آنها را بشمار
امام حسین (ع) اندکی درنگ نمود و سپس سرش را بلند کرد و فرمود:” ای برادر عرب! نام آنها را برای تو می شمارم؛ امام و خلیفه بعد از رسول خدا (ص)
1 امیرمونان علی بی ابیطالب،2 برادرم حسن،3 خودم و 9 فرزندم می باشیم که آن 9 نفر عبارتند از:4 پسرم علی،5 محمد بن علی، 6 جعفربن محمد،7 موسی بن جعفر، 8 علی بن موسی،9 محمد بن علی، 10 علی بن محمد،11 حسن بن علی و پس از او فرزندش مهدی (عج) که نهمین فرزند من است و در آخرالزمان برای زنده کردن دین، قیام خواهد کرد.
برگرفته از کتاب کرامات امام حسین(ع)
نماز پايه اساسي اسلام بلكه اساسي ترين پايه آن پس از ولايت، ستون خيمه دين و يكي از مظاهر آشكار عرفان و معنويت است. اميرالمؤمنين(ع) آن را محورتنظيم امور زندگي معرفي كرده و فرمود: همه كارها بايد تابع نماز باشد وخودش در ليلةالهرير كه يكي از شب هاي بسيار سخت صفين بود حتي نمازشب را ترك نكرد.
امام حسين(ع) با همه سابقه اي كه در طول عمر شريف خود در نماز و عبادت داشت، عصر تاسوعا از برادرش حضرت ابوالفضل(ع) خواست يك شب از امويان مهلت بگيرد تا در آن يك شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نياز باخدا داشته باشد؛ «فهو يعلم أنّى كنت قد اُحبّ الصّلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار». لذا بعد از صحبت ها و اتمام حجت هايي كه با اصحاب خودش كرد به خيمه خود برگشت و تمام آن شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع گذراند؛ «ورجع(ع) إلي مكانه فقام ليلته كلّها يصلّى ويستغفر ويدعو ويتضرع».
چنان كه اصحاب آن حضرت نيز اين چنين بودند؛ «وقام أصحابه كذلك يصلّون ويدعون ويستغفرون». آنها در آن شب در جوار امام حسين(ع) همانند زنبورعسل،شهد شيرين شهادت را مزمزه و نام خدا را در حال ركوع و سجود و قيام و قعود زمزمه مي كردند؛ «لهم دوىّ كدوىّ النحل ما بين راكع وساجد وقائم وقاعد».
در ظهر عاشورا كه تنور جنگ به شدت گرم و درگيري و نبرد به نهايت درجه حدّت خود رسيده بود، وقتي صحبت از نماز شد، به فكر اقامهٴ نماز افتاد و فرمود: «ذكرت الصّلاة جعلك الله من المصلّين نعم هذا أوّل وقتها ثم قال: سلوهم أن يكفّوا عنّا حتي نصلّى»؛ نماز را به يادمان آوردي خدا تو را از نمازگزاراني قرار دهدكه به ياد او هستند، بله اكنون اول وقت آن است، از دشمنان بخواهيد كه دست از جنگ بشويند تا نمازمان را بخوانيم. و چون آنها حاضر به تعطيل كردن جنگ نشدند، سعيدبن عبدالله حنفي و زهيربن قين پاسداري از جان امام(ع) در حال نماز را به عهده گرفتند و در نهايت، اين دو شهيد سعيد فداي نماز شدند. اين نماز سه خصوصيت برجسته داشت: جماعت، اول وقت بودن، علني بودن.
با آن كه امام حسين(ع) مي توانست اين نماز را به صورت انفرادي، اندكي ديرتر و در خيمه بخواند، ولي چنين نكرد و آن را با سه خصوصيت ذكرشده بجا آورد. لذا در غالب زيارتهاي آن حضرت «أشهد أنّك قدأقمت الصّلاة» به عنوان يكي از نقاط برجستهٴ زندگي آن حضرت ذكر مي شود.
پی نوشت:
(برگرفته از کتاب حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی،ص243)
منبع:مهر