هفتم صفر؛ تولد امام موسی کاظم (ع) و به روایتی شهادت امام حسن مجتبی(ع)
امام حسن مجتبی (ع) امام بزرگواری است که متاسفانه مقام شامخ آن حضرت در پرتوی از مهجوریت و غربت در میان مسلمانان قرار گرفته است، چه برسد به دیگر آحاد مردم در ملل مختلف جهان؛ و مانند ایشان نیز شخصیت امام موسی کاظم (ع) چه در زمان حیات آن بزرگوار و چه پس از شهادت آن حضرت در زندانی از غربت و فراموشی قرار گرفته است.
به گزارش خبرنگار دین و اندیشه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، هفتم صفر بنا بر روایتی مصادف است با ایام شهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع) و نیز تولد امام موسی کاظم (ع) که در زمینهی این اختلافی که در میان مورخان و منابع تاریخی در این زمینه وجود دارد نظر بسیاری از علمای بزرگ این است که در این روز به رنجها و مصائب زندگی امام حسن مجتبی (ع) و شخصیت آن امام همام پرداخته شود و همچنین به جهت رعایت مقام شامخ امام موسی کاظم (ع) در این روز به بیان معارف موجود در زندگی و سیرهی آن حضرت پرداخته شود.
تواضع امام حسن(ع)
روزی امام حسن هنگام عبور، چند نفر فقیر را دید که روی خاک نشستهاند و با هم به خوردن نانهای خرده و خشک مشغولند، آنها تا آن امام را دیدند گفتند:
بفرما از غذای ما بخور.
امام حسن کنار آنها رفت و فرمود:
“خداوند متکبران را دوست ندارد.”
با آنها غذا خورد … سپس آنها را به خانه خود دعوت کرد. آنها به خانه امام حسن آمدند و غذا خوردند. هنگام رفتن، امام حسن به هر کدام لباسی عطا فرمود.
تشویق امام حسن از یک کودک نیککردار
روزی امام حسن کودکی را دید که نان خشکی در دست دارد، لقمهای از آن میخورد و لقمه دیگری به سگی که در آنجا بود میدهد و آن کودک از فرزندان یکی از بردگان بود.
امام از او پرسید: پسر جان، چرا چنین کاری میکنی؟
کودک جواب داد:
من از خدای خود شرم کردم، که غذا بخورم و حیوانی گرسنه به من نگاه کند و من به او غذا ندهم.
امام حسن از روش و سخن زیبای این کودک بسیار خوشحال شد. بنابراین دستور داد غذا و لباس فراوانی به آن کودک عطا کردند و سپس آن کودک را از اربابش خرید و آزاد کرد. به این ترتیب امام حسن(ع) آن کودک مهربان و خداپرست را به خاطر کار نیکش تشویق کرد.
معنی سیاست از دیدگاه امام حسن (ع)
شخصی از امام حسن پرسید: نظر شما درباره سیاست چیست؟
آن حضرت در پاسخ فرمود:
“سیاست آن است که: حقوق خدا و حقوق زندگان و حقوق مردگان را رعایت کنی.”
سپس رعایت حقوق آنها را چنین توضیح داد:
“حقوق خدا آن است که آنچه را خواسته (و واجب کرده) انجام دهی، و آنچه را که نهی کرده (و حرام نموده) ترک کنی.”
“حقوق زندگان آن است که: وظایف خود را نسبت به برادران دینی انجام دهی و در خدمتگزاری به همکیشان، درنگ نکنی و نسبت به رهبر مسلمین، تا وقتی که نسبت به مردم، اخلاص (پیوند خالصانه و بیشائبه) دارد، اخلاص داشته باشی، و هرگاه از راه راست منحرف شد، فریاد اعتراض خود را نسبت به او بلند کنی.”
“حقوق مردگان آن است که از نیکهای آنها یاد کنی و از بدیهای آنها چشم پوشی زیرا آنها خدایی دارند که از کردارشان حسابرسی میکند.”
امام موسی کاظم(ع)، آفتابی در نقاب زندان
منصور دوانیقی در سال 158 ه ق از دنیا رفت، او در سالها یا ماههای آخر عمر، کلیدهای یکی از خزانههایش را به عروسش، همسر مهدی عباسی به نام “ریطه” سپرد و به او وصیت کرد که تا زنده هستم آن خزانه را باز نکن و بعد از من با حضور خلیفه من (مهدی عباسی) آن را باز کن.
منصور از دنیا رفت، ریطه گمان میکرد در آن خزانه، جواهرات و گنجینههای بسیار و بینظیری وجود دارد، سرانجام پس از مرگ منصور، همراه شوهرش به سوی آن خزانه رفت و در آن را گشود، ناگاه دیدند پیکر مقدس بیش از صد نفر از سادات علوی که کشته شدهاند در آنجا کنار هم چیده شده و نام و نشان هر کدام در کنار آنها نوشته شده است… .
منصور با این وصیت میخواست پسر خود را بر ضد علویان تحریک کند و به او بگوید که اگر میخواهی در سلطنت باقی باشی، همین سیاست خشن را نسبت به امامان اهل بیت (ع) و منسوبان آنها اختیار کن.
اینک میپرسیم: آیا برای امام کاظم (ع) در چنان عصر و شرایطی، انتخاب چه راهی بهتر بود؟ و آیا بهتر نبود که با تربیت شاگرد و نهضت فکری و زمینهسازی به افشاگری و آگاهی بپردازد؟
قرائن و شواهد تاریخی بیانگر آن است که راه معقول و نتیجهبخش همین راه بود و آن حضرت نیز همین راه را برگزید.
جلوس عید، و هدیه به مرثیهخوان امام حسین (ع):
از حوادث تلخ و شیرین زندگی امام کاظم (ع) در عصر منصور اینکه منصور از امام کاظم (ع) تقاضا کرد که در جشنی به طور رسمی در مجلس دربار، برای سلام و شادباش بنشیند و هر چه مردم به عنوان هدیه میآورند، بپذیرد، امام (ع) این تقاضا را رد کرد ولی منصور گفت که این مراسم را به خاطر سیاست و تدبیر امور ارتشیان انجام میدهیم؛ تو را به خدای بزرگ سوگند میدهم در این مجلس بنشین. بنابراین امام ناگزیر در محل تهنیت نشست و سرلشگران، اعیان و رجال کشور به محضرش میرسیدند و تبریک میگفتند و هدایایی را تقدیم میکردند.
امام (ع) خادمی را معین کرده بود که صورتحساب آن هدایا را ثبت کند، در ساعت آخر پیرمردی صافدل آمد و به امام عرض کرد:
ای پسر دختر رسول خدا، من فقیر هستم و دستم از مال دنیا تهی است، سه شعری را که جدم در رثاء جدت امام حسین سروده میخوانم و آن را به شما اهداء میکنم، سپس آن سه شعر را خواند. ترجمه آن اشعار به شرح زیر است:
“در شگفتم از آن شمشیرهای برندهای که تیزی آنها در روز درگیری عاشورا بر روی پیکر غبارآلودت وارد شدند.
و نیز در شگفتم از آن تیرهایی که در برابر چشم بانوان حرم در پیکرت فرو رفتند، در حالی که آن بانوان، جدت را صدا میزدند و چشمانشان پر از اشک بود.
چرا سر و صدای آن تیرها از پیکر مقدس و باشکوهت دور شدند و به جای دیگر نرفتند؟”
امام کاظم (ع) به او فرمود:
“هدیهات را پذیرفتم در اینجا بنشین، خداوند به تو برکت دهد”
آنگاه امام به خادم فرمود:
نزد رییس (منصور) برو و مجموع هدایایی را که آورده شده به او گزارش بده و بگو آنها را چه کنم، خادم رفت و بازگشت و گفت: منصور میگوید همه آنها را به تو بخشیدم، اختیار آنها با خودت. امام کاظم(ع) همه آن هدایا را به آن پیرمرد بخشید.
به این ترتیب امام با اتخاذ این روش، هم به منصور و درباریانش فهماند که ما به هدایا و زرق و برق دنیا دل نبستهایم و هم پیرمرد شیعه و نیازمند را که خاطره امام حسین(ع) قهرمان و نماد مبارزه با طاغوتها را تجدید نمود، شاد کرد و به این ترتیب امام کاظم(ع) در عید نوروز، در درون کاخ طاغوتیان با بیان مظلومیت حسین(ع) طاغوتیان را محکوم کرد.