• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

  • سخن حضرت آیت الله بهجت درباره مقام حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در جمع طلاب :" شما در جوار گنج الهی هستید قدر آن را بدانید ***

حکایتی تازه درباره "خاک های نرم کوشک"

29 آبان 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


«خاک‌های نرم کوشک» عنوان اثری است از سعید عاکف که توسط انتشارات ملک اعظم به چاپ رسیده و تاکنون قریب به ۱۹۰ بار تجدید چاپ شده است. این اثر خاطرات و زندگی سردار شهید عبدالحسین برونسی، فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه(ع) را روایت می‌کند که در قالب خاطراتی به نقل از خانواده و همرزمانش گردآوری شده است.

خاطرات شهید برونسی علاوه بر اینکه در ایران توجه مخاطبان بسیاری را به خود جلب کرده، از سوی مخاطبان در بیرون از مرزها نیز مورد استقبال قرار گرفته است. حسین یکتا، فرمانده قرارگاه خاتم الاوصیاء(ص)، به علاقه رزمندگان حزب‌الله به این اثر اشاره می‌کند و می‌گوید: بچه‌های حزب‌الله می‌گفتند که در جنگ ۳۳ روزه هنگامی که کار درگیری قفل می‌کرد، کتاب «خاک‌های نرم کوشک» را می‌خواندند تا ببینند شهید برونسی چگونه به حضرت زهرا(س) توسل کرده بود.


خاک های نرم کوشک

 


مقام معظم رهبری، در تاریخ ۲۶/۳/۱۳۸۵، در جمع فیلم‌سازان و کارگردانان سینما و تلویزیون درباره این اثر فرمودند: «الآن چند سالی است که کتاب‌هایی درباره سرداران و فرماندهان باب شده و می‌نویسند. بنده هم مشتری این کتاب‌ها هستم و می‌خوانم. بعضی از این‌ها را من خودم از نزدیک می‌شناختم؛ آنچه درباره‌شان نوشته شده، روایت‌های صادقانه و بسیار تکان‌دهنده است.

این هم حالا آدم می‌تواند کم و بیش تشخیص بدهد کدام مبالغه‌آمیز است و کدام صادقانه است. آدم می‌بیند برخی از این شخصیت‌های برجسته، حتی در لباس کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا عبدالحسین برونسی، قبل از انقلاب، یک بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود. شرح حالش را نوشته‌اند. من توصیه می‌کنم و واقعاً دوست می‌دارم شماها بخوانید. اسم این کتاب، «خاک‌های نرم کوشک» است؛ قشنگ هم نوشته شده است.»

 نظر دهید »

سنت پخت حلوا در عزاداری ها از حضرت رباب است

29 آبان 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


به مناسبت فرارسیدن ماه محرم با «حجت الاسلام عبدالحسین بندانی نیشابوری» پژوهشگر تاریخ اهل بیت(ع) و خطیب توانا درباره حوادث ناگفته کربلا به گفتگو نشسته است.

بخش اول این گفتگو با موضوع جناب رباب مادر حضرت علی اصغر پیش روست:

پدر حضرت رباب چند دختر داشت که پس از اینکه مسلمان شد خدمت امیرمومنان آمد و گفت که وقتی فضایل شما را برای خانواده ام تعریف کرده ام دخترانم می خواهند کنیزان این خانواده باشند. حضرت رباب هم وقتی برای اولین بار خدمت امام حسین(ع) رسید به پای حضرت افتاد و گفت می خواهم نوکری این خانواده را خداوند نصیبم کند.

امام حسین(ع) نیز پس از ازدواج علاقه عجیبی به جناب رباب داشتند، لذا می فرمودند، خانه ای را دوست دارم که در آن رباب آرامش من است. از حضرت رباب سکینه و حضرت علی اصغر به دنیا آمدند.

 

حضرت رباب


حضرت رباب هم علاقه عجیبی به حضرت رقیه داشت و ارتباط خانوادگی بسیار گرمی در میان همسران امام حسین(ع) وجود داشت. این حرفایی که امروز می بینیم مثل درگیری های خواهر شوهر و عروس و یا میان هووها در آن زمان وجود نداشت.

ارتباط حضرت زینب(س) و رباب هم بسیار صمیمی بود. هنگام شهادت علی اصغر وقتی حضرت زینب(س) با دستان خون آلود به خیمه رباب رفتند ایشان با دیدن این صحنه گریه کردند. حضرت زینب(س) فرموند که صبر داشته باشید که خداوند پاداش می دهد و در همان موقع است که جناب رباب آرام می شود.

یا شب یازدهم که جناب رباب به گودی قتلگاه می روند و برای امام حسین(ع) عزاداری می کنند، وقتی حضرت زینب(س) وارد گودی می شوند می فرمایند خواهرم مگر نگفتم دور نشوید. جالب است که ایشان را به عنوان زن داداش یا کلمه دیگری خطاب نمی کنند بلکه عبارت مقتل دقیقا کلمه خواهر است و جالب اینجاست که حضرت رباب در جواب می فرمایند سیدتی و مولاتی زینب(س).

وقتی در احوالات جناب رباب نگاه می کنیم در مقاتل هیچ گونه رجز یا روضه ای قبل از غروب عاشورا دیده نمی شود و این به معنی اطاعت محض از سید الشهداست.

حضرت رباب در کربلا به هیچ عنوان شکوائیه به امام حسین(ع) نمی کنند حتی درباره تشنگی علی اصغر هم از ایشان نقلی نیست. فقط در مقاتل نوشته شده که برای ساکت کردن این طفل شش ماهه او را از این آغوش به آغوش دیگری می بردند. رباب به عنوان همسر و همراه امام حسین(ع) هیچ داغ دیگری نمی گذارد و فقط به دنبال ساکت کردن بچه است. لذا در مقاتل اگر نقلی هم آمده از حضرت زینب(س) است که در پاسخ به امام حسین(ع) که فرمودند چرا بچه را ساکت نمی کنید می گویند که بچه تشنه است و ساکت نمی شود.

امام حسین(ع) می فرماید طفل را بیاورید و به من بدهید. البته این هم حکمتی دارد. امام می خواستند در این شرایط حجت را بر لشکر دشمن تمام کنند و در این حد هم راه نجات را به مردم نشان دهند. لذا اگر امام حسین(ع) در آخرین لحظات هم می فرمایند آب به دلیل ضعف امام نیست بلکه تا آخرین لحظات می خواهند حجت را تمام کنند.

علی اصغر غوغا و قیامتی در لشکر عمر سعد به راه انداخت. لشکر عمر سعد در راه برگشت دچار درگیری شد و 25 نفر کشته شدند. دلیلش هم این بود که عده ای دست به شمشیر بردند و گفتند داغ این طفل را فراموش نمی کنیم. وقتی آقا علی اصغر را روی دست گرفت، برخی شمشیر را غلاف کردند و برخی هم برگشتند. عده ای می گفتند این لشکر حسین(ع) که علمدارش را هم کشتیم چه شده که ولوله ای در لشکر ما انداخته، مگر حسین(ع) لشکر جدیدی آورده است.

وجود علی اصغر، انقلابی در لشکر عمرسعد ایجاد کرد. دو نفر به نام غفاریان یا اسدیان که از بقای خوارج کوفه بودند و در محله محکمه اسکان داشتند. در واقع نسل باقیمانده جنگ نهروان بودند و بغض امیرمومنان را در دل داشتند. روز عاشورا هم آمده بودند تا انتقام از امام حسین(ع) بگیرند. اما وقتی شش ماهه روی دست امام حسین(ع) رفت هر دو شروع کردند گریه کردن و شمشیر کشیدند. از دور به امام حسین(ع) سلام کردند. امام فرمود چرا گریه می کنید. گفتند بر غربت شما با این طفل گریه می کنیم. شروع به جنگیدن کردند آنقدر از لشکر کشتند تا خود نیز کشته شدند.

ماجرای علی اصغر بزرگترین افتخار حضرت رباب است. روز قیامت دو نفر ازا ولیاء مخدرات وارد صحنه محشر می شوند که غوغایی به پا می شود. حضرت خدیجه و فاطمه بنت اسد. این دو مادر بزرگ با دو طفل به محشر می آیند. محسن در دست خدیجه(س) و علی اصغر دردست فاطمه بنت اسد است. می فرمایند این دو به کدامین گناه یکی قبل از ولادت یکی بعد از ولادت کشته شدند.

شما نگاه کنید در روایات مادر شهید چه جایگاهی دارد. حالا این شهید در بین انبیا و الیاء هم منحصر باشد مانند علی اصغر. ببینید مقام مادر این شهید یعنی جناب رباب کجاست. او تنها همسری از انبیا و اولیا و اهل بیت است که فرزند شش ماهه اش را ذبح کردند.


اینجا باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که کلمه ذبح برای چه به کار رفته است. ذبح یعنی سر جانداری را از بدن جدا کنی. دراینجا تیر آنقدر از گلوی این طفل بزرگتر بود که کلمه ذبح استفاده شده است و گرنه خیلی ها در کربلا به گلویشان تیر خورد اما ذبح به کارنرفته است. اما فقط درباره علی اصغر ذبح به کار رفته است.

علی اصغر تنها کسی است که در آغوش امام حسین(ع) سالم بود و بعد در آغوش حضرت شهید شد.

مادر اسماعیل وقتی که پس از آن امتحان الهی دید که زیر گلوی پسرش قرمز شده بیهوش شد. در منابع تاریخی آمده که او پس از مدتی کوتاه از دیدن این صحنه از دنیا رفته است. اما شما ببینید که رباب برای علی خود بی تابی نمی کند و عزاداری او برای سالار شهیدان است.

امام حسین وقتی بدن علی اکبر را برگرداند روی او را پوشانده بود. درباره بدن قاسم و سایر یاران هم اینچنین بود. اما تنها کسی که امام خود او را تشیع جنازه کرد، قبرکند، بر بدنش نماز شکر خواند و او را دفن کرد علی اصغر بود. امام بر بدن علی نماز میت نخواند بلکه نماز شکر بود.

رباب مادر کسی است که دم المظلوم نامیده شده است. علی اصغر نه رجز خواند و نه زرهی داشت و مظلوم کشته شد.

زمانی که دشمن علی اصغر را هدف قرار داد امام حسین(ع) خون او را به محاسن کشید و به آسمان پرتاب کرد. امام باقر می فرماید یک قطره از این خون به زمین نریخت. گواه عادل روز قیامت امام حسین(ع) خون علی اصغر است.

جناب رباب بعد از اربعین در کربلا ماند و پس از یکسال هم به امر حضرت سجاد به مدینه بازگشتند و پس از مدت کمی هم از دنیا رفتند.

سنت پخت حلوا در عزاداریها از جناب رباب است

حلوا

زمانی که کاروان به کربلا برگشتند جناب رباب فرمودند که دیگر به زیر سایه نمی روم از آن زمانی که بدن مطهر امام حسین(ع) را سه روز زیر آفتاب دیدم. لذا با اجازه امام سجاد و حضرت زینب(س) ایشان با جمعی از کنیزان در کربلا باقی ماندند و بر سر مزار امام حسین(ع) عزاداری می کردند.به سر و سینه می زدند.خاک بر سر و صورت می ریختند و ناله می کردند.

یک وقتی کسی گلاب آورد و حضرت رباب به او گفت: در عروسی که نیستیم گلاب استفاده کنیم ما عزادار حسینیم. لذاست که می گویند بهتر است در مجالس از عطر زیاد استفاده نشود بهتر است.

پس از چند ماه که بر مزار امام حسین(ع) گریه کردند حضرت رباب به یکی از کنیزان فرموده بودند که اشک ما خشک شد آنقدر بر حسین(ع) گریه کردیم تو چطور هنوز برای گریه کردن اشک فراوان داری. کنیز خطاب به جناب رباب گفته بود که طعامی از روغن و آرد و عسل درست می کنم و می خورم که باعث افزونی اشکم برای امام حسین(ع) می شود.


حضرت فرمودند که برای همه درست کنید تا بخورند و برای حسین(ع) گریه کنند. این همان حلوایی است که رسم است در مجالس ختم پخش می شود که سنتش از جناب رباب است.


منبع:نفحات صبح

 نظر دهید »

اینفوگرافی عزاداری و حق الناس

29 آبان 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


خداوند حقوق بندگانش را مقدم بر حقوق خود قرار داده است …


عزاداری، اینفوگرافی

 

 نظر دهید »

۱۱ معجزه بعد از عاشورا

28 آبان 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


در روايات و كتب اهل شيعه و سني آمده است كه بعد از شهادت سالار شهيدان كربلا ۱۱ اتفاق باورنكردني رخ داده كه در نوع خود معجزات شهادت امام حسين(ع) محسوب مي شود.

معتبرترين كتابها، احاديث و روايات معجزاتي را از سالار شهيدان كربلا منعكس كرده اند تا حجت بر آنانيكه راه انكار را بر واقعه كربلا پيش گرفته اند به يقين تاريخي ترين حادثه عالم خلقت پي ببرند. معجزاتي كه حتي در كتب اهل سنت هم به آن اشاره شده است.

۱. برخورد ستارگان آسمان با يکديگر

عيسى بن الحارث الكندي مي گويد: هنگامي حسين بن على(ع) را شهيد كردند، تا هفت روز ، هر گاه که نماز عصر را مي خوانديم مي ديديم آفتابي كه بر ديوارهاى خانه ها مي تابيد به قدري قرمز بود که گويا چادر هاي سرخ است که بر آن کشيده اند، و مي ديديم که برخي از ستارگان همديگر را مي زدند(با يکديگر برخورد مي کردند).

منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۲ - ۴۳۳ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص ۱۵ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۲ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۷.

۲ . آسمان خون گريه کرد

نضره ازديه گويد: هنگامى كه حسين بن علي(ع) شهيد شدند، آسمان خون باريد و ما همچنان مي ديديم كه تمام اشياء و اسباب ما مملو از خون است.
همچنين جعفر بن سليمان، روايت كرده كه خاله‏ ام، ام سالم، گفت: بعد از شهادت مولا حسين(ع) باراني همانند خون بر ديوارها و خانه ها مي باريد. به من خبر داند که همين باران خون، در خراسان، شام و كوفه نيز باريده است.

منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۳ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۲، ۳۱۳ و الثقات، ابن حبان، ج ۵، ص ۴۸۷ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۷ - ۲۲۸.

۳ . اشک ريختن آسمان

ابن سيرين گفت: آسمان براي هيچ کسي جز يحيي بن زکريا و حسين بن علي(ع) گريه نکرده است.

منبع: سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۲ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۵ - ۲۲۶

۴ . تاريک شدن دنيا

خلف بن خليفه از پدرش نقل مي کند که گفت: زماني که امام حسين(ع) به شهادت رسيد، آن قدر آسمان تاريک شد که هنگام ظهر ستاره هاي آسمان ظاهر شدند؛ تا جائي که ستاره جوزا در عصر ديده شده و خاک سرخ از آسمان فرو ريخت.

منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۱ - ۴۳۲ و تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج ۲، ص ۳۰۵ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۶

علي بن مسهر از جده اش نقل مي كند كه مي گفت: هنگامي كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد من دختري نوجوان بودم، آسمان چند شبانه روز درنگ نمود كه گويا لخته خون بود.

منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۲ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۶

۵ . سرخ شدن آسمان

علي بن مدرك از پدر بزرگش اسود بن قيس نقل مي كند كه گفت: پهنه آسمان پس از شهادت امام حسين(ع) به مدت شش ماه سرخرنگ شده بود كه ما آن را شبيه خون در آسمان مشاهده مي كرديم، علي بن محمد مدائني از وي سؤال كرد: چه نسبتي با اسود داري؟ گفت: او جد مادري من است گفت: به خدا سوگند كه او راستگو و امانتداري بزرگ و و ميهمان نواز بود.

منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۲ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص ۱۵ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۲ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۷.

يزيد بن ابي زياد مي گويد: من چهارده ساله بودم كه حسين بن علي به شهادت رسيد گياه ورس در بين لشكر به خاكستر تبديل شد و پهنه آسمان قرمز رنگ شد. شتري را لشكريان ذبح كردند آتش از گوشتش زبانه مي كشيد.

منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۴ - ۴۳۵ و تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج ۲، ص ۳۰۵ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۳ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص۱۵ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۳۰.

۶ . ديوار دار الإماره خون گريه کرد

حدثني أبو يحيى مهدي بن ميمون مي گويد: هنگامى كه سر مبارك امام حسين(ع) را در برابر ابن زياد نهادند، ديدم كه از ديوارهاى دارالاماره خون جارى مي ‏گشت‏.

منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۳ - ۴۳۴ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۹.

۷ . گرفتن خورشيد

هنگامى كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد، خورشيد گرفت و آن قدر تاريك شد كه هنگام ظهر ستاره‏هاى آسمان ظاهر گرديدند. از اين اتفاق چنين پنداشتم كه قيامت برپا شده است!

منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۳ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۸ و تلخيص الحبير، ابن حجر، ج ۵، ص ۸۴ و السنن الكبرى، البيهقي، ج ۳، ص ۳۳۷.

۸ . جاري شدن خون تازه از زير سنگ ها

ابو بكر بيهقى از معروف روايت كرده كه وليد بن عبد الملك از زهرى پرسيد سنگ‏هاى بيت المقدس در روز كشته شدن حسين بن على چه حالتى به خود گرفتند؟ زهرى‏ گفت: به من خبر دادند كه در روز شهادت حسين بن علي هر سنگى را كه از زمين بر مي داشتند در زير او خون تازه مي ديدند.

منبع: تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج ۲، ص ۳۰۵ و تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۴ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۴ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص ۱۶ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۹

از ام حيان نقل است كه گفت: روز شهادت حسين اسمان سه شبانه روز تاريك شد و هر كس دست به زعفران مي زد دستش مي سوخت و زير هر سنگي در بيت المقدس خون ديده مي شد.

منبع: تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۴ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۲۹

۹ . خاکستر شدن گياه ورس (اسپرک)

يزيد بن ابي زياد مي گويد: من چهارده ساله بودم كه حسين بن علي به شهادت رسيد گياه ورس در بين لشكر به خاكستر تبديل شد.

منبع: تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج ۲، ص ۳۰۵ و تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۴ - ۴۳۵ و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج ۳، ص ۳۱۳ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص ۱۵ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۳۰.

ابن عيينه از مادر بزرگ پدري اش نقل مي كند كه گفت: هنگام شهادت حسين(ع) گياه ورس را ديدم كه تبديل به خاكستر شد و در گوشتها آتش مي ديدم.

ورس: همان اسپرك است كه گياهى است شبيه به كنجد با برگ هاى سبز رنگ كه از رنگ آن براى رنگ كردن لباس ها استفاده مي ‏شود و در يمن زياد مي ‏رويد و لباس ورسى، لباس سرخ رنگ را گويند.

۱۰. تلخ شدن گوشت شتر غنيمت گرفته شده از امام

جميل بن مره گويد: شترى از لشكرگاه حسين بن علي را در روز شهادت او غارت گرفتند، و سپس او را نحر كرده و طبخ نمودند، راوى گويد: گوشت او آن چنان تلخ شد که آنان نتوانستند از آن گوشت استفاده كنند.

منبع: تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج ۲، ص ۳۰۶ و تهذيب الكمال، المزي، ج ۶، ص ۴۳۵ - ۴۳۶ و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج ۵، ص ۱۶ و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۱۴، ص ۲۳۱.

۱۱ . ديده شدن آتش درگوشت شتر غنيمت گرفته شده

از حميد طحان روايت شده است كه در قبيله خزاعه بودم، از جمله چيزهائى كه از امام حسين(ع) چپاول شده بود و به آن قبيله آورده بودند، يك شتر بود. مردم آن قبيله گفتند: اين شتر را نحر كنيم و يا معامله نمائيم؟ كسى كه شتر را آورده بود گفت: مي خواهم آن را نحر كنيد.

منبع: وقال محمد بن عبد الله الحضرمي: حدثنا أحمد بن يحيى الصوفي، قال: حدثنا أبو غسان، قال: حدثنا، أبو نمير عم الحسن ابن شعيب، عن أبي حميد الطحان، قال: كنت في خزاعة فجاؤوا بشئ من تركة الحسين فقيل لهم: ننحر أو نبيع فنقسم ؟ قالوا : انحروا ، قال : فجعل على جفنة فلما وضعت فارت نارا.


منبع:افکار نیوز

 2 نظر

حکایت کروات های جامانده در هیأت

28 آبان 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


در ایام پایانی دهه اول محرم به دلیل نزدیک شدن به روز تاسوعا و عاشورای حسینی خیلی زودتر حسینیه پر می شد و خادمین به دلیل پرشدن حسینیه از جمعیت درب های ورودی را می بستند و همیشه عده ای پشت درب ها ملتمس بودند که بتوانند بیایند داخل حسینیه و از اینکه در گلزار شهدا و در حیاط بشینند راضی نبودند.

از آخرین روز ماه ذیحجه تا پایان دهه اول محرم، هر روز چهار پنج کیسه از باقیمانده تغذیه عزادارای امام حسین (ع) را که در هیئت نشسته اند، جمع آوری می کرد و گویی سرتیم تشریفات یک مراسم با شکوه است. همیشه کیسه ای مشکی به دوش داشت و از جلوی منبر شروع می کرد به جمع آوری زباله ها، گاهی هم صدا میزد: “بچه ها آشغال و زباله هاتون رو بدید”

گاهی هم تا عزادارها آمدنش رو میدیدند، خودشان سریع آماده تحویل زباله ها می شدند. میدیدم که چقدر از این کار خرسند است و با آرامش و اعتماد به نفس خاصی مشغول این کار بود.

فرصتی پیدا کردم تا بتوانم با او صحبتی داشته باشم. کناری نشستیم و سرصحبت را باز کردم. درست متوجه شده بودم، او به این کار افتخار می کرد و می گفت، از من روسیاه اگر ارباب به همین اندازه هم قبول کند، برای یک سال عمر تا محرم سال دیگر کافیست.

از او در مورد عزادارها پرسیدم، اینکه اکثرا اهل کدام شهر هستند، پاسخی عجیب اما مورد انتظار شنیدم. این حسینیه از همه جای ایران مسافر دارد. از اصفهان، قم، مشهد، سیرجان، قزوین، کرمان، تربت جام و تربت حیدریه، کرج و دیگر شهرهای دور و نزدیک.

حتی می گفت، دوستی ایرانی الاصل داشته است که از آمریکا برای مراسم دهه اول محرم، خود را به این حسینیه می رسانده است، اما الان دوسالی است که به علت تغییر ایام تعطیلات شان نتوانسته است به ایران بیاید.
برای من بسیار جالب بود، چه چیزی می تواند این طور این پیر و جوان ها را از سرتاسر شهر و کشور و جهان، یک جا زیر یک پرچم جمع کند و با چنین نظم و شوری عزاداری کنند.

می گفت، بسیاری از این عزادارهای امام حسین(ع)، نیت سفر ده روز می کنند تا نماز روزه هایشان کامل باشد و بتوانند به بهترین نحو از این ایام بهره ببرند. حتی به نقل از مسئول هیئت تعریف می کرد، از آنجایی که اداره اوقاف اجازه اسکان در امام زاده را نمی دهد، گاهی این بندگان خدا شب ها را تا به صبح در اتوموبیل هایشان تا صبح سحر می کنند و با بخاری ماشین خودشان را گرم می کنند تا بتوانند هر روز در مراسم شرکت کنند.

و باز از قسمت های زیبای این داستان این بود که بسیاری از مردم، این افراد را به منزل های خویش دعوت می کنند تا این دهه میهمان شان باشند. نمی دانم تا به حال قسمت تان شده است در پیاده روی اربعین شرکت کنید یا خیر، این خاطره من را یاد مهمان نوازی خالصانه مردم در مسیر پیاده روی کربلا انداخت، لحظه هایی که خادمین پیاده روی اربعین با اصرار بسیار، زائران امام حسین(ع) را برای استراحت به خانه ها و موکب های خود می برند و با افتخار به نحو احسنت از آنها پذیرایی می کنند.

در ایام پایانی دهه اول محرم به دلیل نزدیک شدن به روز تاسوعا و عاشورای حسینی خیلی زودتر حسینیه پر می شد و خادمین به دلیل پرشدن حسینیه از جمعیت درب های ورودی را می بستند و همیشه عده ای پشت درب ها ملتمس بودند که بتوانند بیایند داخل حسینیه و از اینکه در گلزار شهدا و در حیاط بشینند راضی نبودند. من هم که همیشه در حال حرکت بودم از اطرافیان می خواستم که جای نشستن من را تا شروع مراسم حفظ کنند. حالا تصور کنید که من با یک کیسه حجیم و پر از زباله باید از میان این همه جمعیت به درب اصلی نزدیک و از بین این همه جمعیت جا مانده و مشتاق به ورود حسینیه، رد شوم. جالب بود که هر کسی این کیسه را در دست من می دید راه را برایم باز می کرد و خادمین هم که من رو سیاه را شناخته بودن برایم راه می گرفتن و من رد می شدم و هنگام برگشت مجدد تا کیسه مشکی و خالی را در دست من می دیدند مرا به داخل راه میدادند. این کیسه زباله ی مشکی برای من کلید باز شدن مشکلات شده بود.

و در ادامه با افتخار تعریف کرد: در روز مخصوص حضرت علی اکبر(ع) بین همه عزادارهای داخل حسینیه پیشانی بند قرمز و بیرون حسینیه پیشانی بند سبز پخش شد که روی آنها اسم زیبای حضرت علی اکبر (ع) نوشته شده بود. من تازه در حال آماده شدن برای جمع کردن زباله ها بودم و دوستی در سمت راست من در حال پخش پیشانی بند به اطرافیانش بود که رنگ اون با همه متفاوت بود، رنگی که به روی من خیلی شباهت داشت. سیاه، و من با افتخار آن را به پیشانیم بستم و کیسه مشکی در دست شروع به کار کردم.

از او خواستم تا از خاطره های خودش در برخورد با عزاردان حسینیه تعریف کند، می گفت: یک روز که سرگرم جمع آوری زباله ها از گوشه کنار هیئت بودم که پسری از دوتا صف عقب تر که از آن گذشته بودم، صدایم کرد. برگشتم و دستم را به دستش دراز کردم که کیسه یا بطری آب که در ذهنم متصور شده بودم را بگیرم. با کمال تعجب دیدم یک سرنگ را به من داد، وقتی ظاهر متعجب مرا دید، بلافاصله گفت، تنرس، سرنگ تزریق انسولین است.

من که جا خورده بودم، خجالت کشیدم، سرنگ را در یک بطری آب معدنی قرار دادم و در دلم برای شفای همه ی مریض ها، بخصوص جوان ها، دعا کردم و در فکر فرو رفتم.

می گفت گاهی در بین جوان های هیئتی، جوانانی که مشغول خوردن غذای مختصری بودند خالصانه تعارف میکردند و رد کردن آن دست ها اصلا امکان پذیر نبود. در بین جمعیت که حرکت می کردم خواسته های جالبی از من داشتند. گاهی از من التماس دعا داشتند و من هم آرزوی خودم را با آنان تقسیم می کردم و به آنها می گفتم: انشالله با هم شهید شویم و بلافاصله با عکس العملی زیبا از اونها مواجه می شدم.

گاهی به دوستانی که با هم جایی نشسته بودند می رسیدم و تا صدا می زدم آشغال و زباله ها را بدهید به شوخی دوستی را به من نشان می دادند و می گفتند: می شود این را داخل کیسه بیاندازی و ببری؟ من هم از ته دل با همان لحن شوخی و لبخند می گفتم جای این دوستمان تو کیسه نیست که رو سر ما جا دارند. وقتی این جمله رو می گفتم آن فرد با حالت جالب به دوستانش فخر فروشی می کرد.

یکی از روزهای آخر دهه اول محرم که ساعات تجمع در حسینیه برای شروع مراسم بیشتر می شد در بین جمعیت که راه می رفتم اتفاق جالبی پیش آمد که ذکرش خالی از لطف نیست. از کنار کسی عبور می کردم که گفت اینجا ناهار نمی دهند؟ من گفتم من کارم جمع کردن آشغال هاست ولی ندیدم کسی اینجا ناهار بده و از کنارش رد شدم و در حالی که در ذهنم به گرسنگی او فکر می کردم، دیدم چند ردیف جلوتر جمعی مشغول خوردن ناهار هستند. به آنها رسیدم و گفتم بچه ها ناهار اضافه ندارید برای یه بنده خدایی میخواهم؟ خیلی سریع گفتند چرا نداریم و یه ساندویچ به دستم دادن و من نیز به عقب برگشتم و به آن بنده خدا اشاره ای کردم و چون فاصله بینمان شلوغ بود و برگشتن با این همه آشغال سخت، آن ساندویچ رو برایش انداختم. این نوع رفتار و دوستی و رابطه راحت را من تا به حال در جایی غیر از این عزاداری ها ندیدم.

در میان خاطره هایی که آرام آرام برای من تعریف می کرد، یکی توجه مرا به خود جلب کرد. می گفت یکی از روزها حاج آقا هادی از مسئولین هیئت، پشت بلند گو و بعد از گرفتن ذکر صلوات از جمعیت، بیان کرد که دو یا سه گونی لباس و وسایل در هیئت جامانده است و از افراد خواست که برای وسایل گم شده خود به دفتر مراجعه کنند و آنها را تحویل بگیرند.

در بین آنها وسایلی مانند کفش، پیراهن، عینک و… به چشم می خورد، اما آنچه که نظر مرا جلب کرد، وجود کروات در بیان آنها بود. همه چیز را می شود درک کرد. جز کروات!


من که غرق در گوش کردن خاطره های او بودم، به یاد یکی از سفرهایی که به عتبات عالیات مشرف شده بودم افتادم. بعد از زیارت امامین موسی الکاظم و جواد الائمه در کاظمین، وقتی به زیارت مقبره شیخ مفید (ره) رفتیم، دیدیم که اطراف مقبره ایشان فندک و سیگار و پاکت های بسیاری ریخته است. بعد از اینکه جویای امر شدیم به این نتیجه رسیدیم، افرادی که می خواهند این رفتار زشت را ترک کنند، به این مکان آمده و با انداختن سیگار و فندکشان در این منطقه، شروع می کنند. شاید هم اینجا، در این حسینیه و هیئت، جایی و بهانه ای است برای برخی که از گذشته خود فاصله بگیرند و به این دستگاه نزدیک تر شوند.

صحبت های این خادم این طور به پایان رسید و رفت تا به کارهایش برسد: در این ایام که ما بین این همه عزادار در حال رفت و آمد هستیم، حال و هوایی از آن ها می بینم که در هیچ جای عالم تکرار نمی شود. رفاقت ها و دوستی هایشان. این همه جوان و نوجوان اینجا یک دست مشکی پوش شدند و در کمال سادگی با یکدیگر و در کنار هم عزاداری و گذر عمر می کنند و بارها و بارها از آنها شنیده ام که می گویند، چه خاطره ها که با
ذکر “یا حسین” داریم.

 

 

به نقل از فرهنگ نیوز

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 198
  • 199
  • 200
  • ...
  • 201
  • ...
  • 202
  • 203
  • 204
  • ...
  • 205
  • ...
  • 206
  • 207
  • 208
  • ...
  • 399

معرفی حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم ع

شهرری، زمانی دارای حوزه‌های بسیار بوده و یک مرکز علمی محسوب می شد که مهم‌ترین عامل آن، حُسن‌ همجواری با مشاهد شریفه سه امامزاده بزرگوار، خصوصاً حضرت عبدالعظیم(ع) است که در این باره یکی از مراجع عالی‌قدر شیعه، حضرت‌ ایة الله ‌بهجت به طلاب فرمودند: «شما در جوار گنج الهی هستید، قدر آن را بدانید». قدمت حوزه علمیه آستان حضرت عبدالعظیم(ع) به سال‌های اوایل پیروزی انقلاب اسلامی بر می گردد. در اواسط شهریور 1359 بنای مقبره رضاخانی تخریب و به جای آن حوزه علمیه احداث شد و در 1366 حدود هفتاد نفر طلبه برای سال اول پذیرفته شدند. حوزه ‌علمیه آستان ‌حضرت‌عبدالعظیم(ع) ظرفیت ‌پذیرش سیصد طلبه علوم دینی در دو سطح 2و 3 را داراست و ساختمان آن از کلّیه امکانات آموزشی و رفاهی برخوردار است و از این جهت جزء معدود حوزه‌های کشور است. زیر بنای کلّ ساختمان 11 هزار و 500 متر مربع و محوطه، 6500 متر مربع و مساحت کلّ مدرسه 18 هزار متر مربع است.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • طب سنتی و پزشکی
  • سیاسی
  • مناسبتهای سال
  • اخبار حوزه
  • علمی
  • مذهبی
  • عمومی
  • دست نوشته های یک طلبه
  • نرم افزار
  • شهداء
  • استفتائات
  • جدیدترین مقالات
  • برگی از زندگی علما
  • فراخوان
  • پژوهش
  • معرفی رسانه
  • منِ طلبه
  • نمونه سوالات امتحانی سطح2
  • داستان های پند آموز

پیوندهای روزانه


پشتیبانی سامانه وبلاگ مدارس
وبلاگ خانم یادگاری
گفته ها و ناگفته های یک طلبه
شبکه اجتماعی هادی نت
دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبري
دفتر مقام معظم رهبري

خبرنامه

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

اوقات شرعی

امروز: چهارشنبه 01 مرداد 1404
اوقات شرعی به افق:
  • اذان صبح اذان صبح: ۰۴:۲۴
  • طلوع آفتاب طلوع آفتاب: ۰۶:۰۴
  • اذان ظهر اذان ظهر: ۱۳:۱۱
  • غروب آفتاب غروب آفتاب: ۲۰:۱۷
  • اذان مغرب اذان مغرب: ۲۰:۳۷
  • نیمه شب شرعی نیمه شب شرعی: ۰۰:۲۰