بای ذنب قلت ...
اینجا فلسطین است ؛ راه دوری نیست … همین قاره خومان، آسیا!
تصویر پدری که نوزادش را در آوش گرفته ؛
اما نه از سر شوق؛ بلکه با زاری و گریه …
نوزاد او شهید شده است
اما به کدامین گناه را نمیدانم !!
اینجا فلسطین است ؛ راه دوری نیست … همین قاره خومان، آسیا!
تصویر پدری که نوزادش را در آوش گرفته ؛
اما نه از سر شوق؛ بلکه با زاری و گریه …
نوزاد او شهید شده است
اما به کدامین گناه را نمیدانم !!
شهید هادی ثناییمقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت.
مادر این شهید بزرگوار مدت ها چشم به راه آمدن فرزندش ماند و روز ها چشمش به در بود و گوشش به صدای رادیو تا شاید خبری از پیکر تفحص شده فرزندش بشنود اما…
یک روز در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهداء برپا بود. مادر شهید ثناییمقدم که داشت به تصاویر شهدا نگاه میکرد به یک عکس خیره میشود و ناگهان فریاد می زند این هادی منه… این هادی منه…
و سهم این مادر فقط یک عکس از زمان شهادت فرزندش می شود.
منبع: جام نیوز
پنجشنبههای آخر هفته در بهشت زهرا (س) قطعه شهدا حال و هوایی دیگر دارد. شهدای گمنام قطعه ۴۴ اما غریبانهتراند. در روز پنجشنبۀ هفته دفاع مقدس تماشای مستند کوتاه «قطعه ۴۴» به مخاطبان پیشنهاد میشود.
«قطعه ۴۴»، مستندی ۶ دقیقهای است که راوی برای ادای نذر خود با زیارت قبور شهدای گمنام بهشت زهرا (س)، به شستوشوی مزار آنها میپردازد.
در توضیح این مستند آمده است: «شاعر دفاع مقدس، مرحوم «ابوالفضل سپهر»، توصیهای به دوستان میکرد، میگفت: هر حاجتی دارید، پیش غریبه نروید، یک نذر کنید و حاجتتان را بگیرید. و آن نذر… روی همه قبرهای بهشت زهرای تهران، نام و نام و خانوادگی و نام پدر کسی که در قبر دفن شده، نوشته شده …اما بهشت زهرا (س) که میروی یک بخشی است به نام گلزار شهدا، گلزار شهدا که میروی یک قطعه است به نام قطعه۴۴؛ در قطعه ۴۴ نام پدر همه سنگ قبرها، روح الله است، و نام حک شده بر روی تمام سنگ ها هست: شهید گمنام»
یک روز سید حسن حسینی از بچه های گردان رفته بود ته دره برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن با خمپاره پیش پای او را هدف گرفتند، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت، بدون شک شهید شده بود.
آماده می شدیم برویم پایین که حسن بلند شد سرپا و لباسهایش را تکاند، پرسیدم: حسن چه شد؟
گفت: آشنا در آمدیم، پسر خاله زن عموی باجناق خواهر زاده نانوای محلمان بود. خیلی شرمنده شد، فکر نمی کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم، هر طور بوده مرا نگه میداشت!
از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی (سایت شهید آوینی)
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را
درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!
کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 84 (سایت شهید آوینی)