• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

  • سخن حضرت آیت الله بهجت درباره مقام حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در جمع طلاب :" شما در جوار گنج الهی هستید قدر آن را بدانید ***

اینفو گرافی سبک زندگی حضرت زهرا س

09 فروردین 1393 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)

 

برای دیدن پوستر در سایز بزرگ روی آن کلیک کنید.

 

 نظر دهید »

وقتی «بنی آدم» در کوچه «بنی هاشم»، اعضای یک پیکر نبود!

08 فروردین 1393 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


توی گرماگرم خرداد بود که گرفتمشان. مثل خودشان از خوشحالی بال در آورده بودم. دیگر به آرزویی که از کودکی ها توی دلم مانده بود رسیده بودم. هوای ظهرگاهی قم مثل همیشه بی نهایت گرم بود. بی امان سر و صدا می کردند و یک لحظه آرام نداشتند. مدام تقلایشان را می دیدم، بی قراری شان حد و مرز نمی شناخت. به حرم که رسیدم، از توی کیسه در آوردم و گذاشتمشان روی سنگفرش های انتهای صحن مسجد اعظم، درست روبروی گنبد. تازه نوجوان بودند، اما خودشان بودند؛ همان ها که عمری دلم برای داشتن حتی یکی شان قنج می رفت. یک جفت کبوتر سفید کاکلی و پاپری که حالا از شدت گرمای خرداد قم، برای یک قطره آب و شاید یک آسمان پرواز، له له می زدند.



نه اینکه ندانم، اما تکان های زبانشان می گفت که تشنه هستند. توی لیوانی یک بار مصرف برایشان آب آوردم. اول کبوتر نر را گرفتم که آب بدهم، اما هر چه کردم نخورد که نخورد. چند دقیقه ای نازش را کشیدم که آب بخورد، اما با اینکه عطش داشت از پا درمی آوردش، نوک به آب نزد. گفتم از چه می ترسی؟ بخور دیگر! به اندازه کافی آب هست، آنقدر که به اهل حرم ات هم می رسد این آب. وقتی دیدم که خیلی طالب است، برایش روضه آب خواندم و اشک ریختیم. هنوز در کنج صحن مسجد اعظم نشسته بودیم. قدری که گذشت، کبوتر ماده را آوردم که آب بخورد، بعد از چند لحظه شروع کرد به آب خوردن. سیراب که شد، کبوتر نر رفت سمت لیوان و شروع کرد به خوردن آب… آه، شصتم خبردار شد. چقدر این کبوتر ها آدمند؛ اینها دیگر ادب را از که آموخته اند؟ چقدر خوب می دانند - که همیشه - زن ها تشنه تر و مقدم ترند. اصلا بال که می زدند، انگار فهمیدگی از پرهایشان به زمین می ریخت. آب خوردن کبوتر ها، آدم را آّب می کند. و با هر جرعه ای که نوشیدند، من و چشمانم آب شدیم.

هر کس که می دید، همان لحظه عاشق شان می شد، بس که همچون عروس، زیبا بودند. می گفتند می خریمشان، به هر قیمتی هم که بگویی. و من همیشه می گفتم یک عمر دنبال این پرپر های پاپریِ کاکلی بودم، تازه پیدایشان کردم، این ها را برای دل خودم خریده ام، فروشی نیستند، حالا به هر قیمتی هم که باشد. وقتی قرار بود شهدای گمنام بیایند دانشگاه قم، قرار شد درمراسم تدفین روی دو تابوت شهدا این دو کبوتر را بگذاریم، اما نشد. یعنی آنقدر مشغله داشتیم که نرسیدیم. تابستان که از راه رسید، تخم گذاشتند و بعد از چند روز، دو تا جوجه سفید کاکلی داشتیم که کپی برابر اصل پدر و مادر بودند. بعد از مدتی اما یکی از گرمای تابستان مرد و دیگری از سرمای پاییز. گفتم اینطور که نمی شود، باید این ها را ببرم خانه خودمان. اینجا که باشند خیلی اذیت می شوند. آخر با هزار مصیبت و سختی که بود، از قم رساندمشان تهران. توی مترو داخل ساک، مدام وِول می خوردند و بق بقو می کردند. در آن شلوغی مترو و ایضا ترمینال، خنده ام می گرفت از شیطنت هایشان. به تالش که رسیدیم، مادرم وقتی دید، دلش رفت برایشان. می گفت چقدر خوشگلند این ها. کبوتر نداشته و ندیده که نبودند، آخر پدر و مادر شهیدی زمان جنگ، یک جفت کبوتر داده بود که بعد از چند سال تعداد کبوترها شده بود حدود چهارصد تا. اما گویا اینها قصه شان فرق می کرد، انگار در عمرش همچین کبوترهایی ندیده بود.

در خانه مان که بودند، زندگی بر وفق مرادشان بود. اضافه کنید به این ها، قدم زدن های دو نفری در هوای آزاد را. اصلا هوای زمستان مرطوب تالش، خیلی دلپذیر بود برایشان. توی حیاط می پریدند و چرخ می زدند برای خودشان. پابه پای مرغ و خروس ها می رفتند و دانه می خوردند. صبح ها که صدای قشنگ بق بقویشان بلند می شد، عکس العمل همه موقع شنیدن صدایشان خنده بود. می گفتم دیگر وقتش است، باید کم کم یک لانه بزرگ تر برایشان دست و پا کنیم. قم که بودیم، کبوتر نر چوب های جارو را می‌کَند، تا برای ماده اش لانه ای درست کند. می گفتم آخر این زبان بسته ها نه بنیاد مسکن دارند و نه مسکن مهر، باید به همین جارو ها قناعت کنند. باید بروند خانه شان را «جارو» کنند. اصلا آتش پاره ای بودند برای خودشان. بیشتر از هر چیزی به نظافت اهمیت می دادند، همه اش نوکشان لابلای پرهایشان می چرخید و خودشان را تمیز می کردند.

یک روز در نزدیکی های صبح، بین خواب و بیدار بودم و صدای مادرم را شنیدم که می گفت: از توی حیاط صدا می آمد، فکر کنم گربه..! همین یک کلمه تمام حرفش را می رساند: گربه! دیگر منتظر تمام شدن جمله اش نشدم، شنیدن همین نصفه جمله کافی بود تا ناخودآگاه از جا بپرم. هنوز جمله مادرم تمام نشده بود که دویدم سمت در، اصلن نیازی نبود که بدانم آن روز در تقویم چندم است و دقیقا چه روزی ست و مناسبتش چیست؟ پله ها را سه تا یکی پایین آمدم. از همان بالا که حیاط را نگاه می کردم، یک مشت پر ریخته بود جلوی لانه شان، اما نه.. امکان ندارد! جلوتر که رفتم، هنوز بارقه ای از امید در دلم بود. هنوز باور نکرده بودم حقیقت را. خیلی دلم می خواست که آنچه مادرم شنیده و گفته اشتباه باشد. با خود می گفتم ای کاش دروغ باشد، آخر گربه که اینقدر وحشی نیست. حیف این کبوترها نیست؟ آخر چطور دلش می آید که چنین کند؟ چقدر منتظر بودم من، آخر همین روزها قرار بود تخم بگذارند. قدری رفتم جلوتر، در لانه شان انگار با زور باز شده بود. پشت در را که نگاه کردم، دلم آتش گرفت. خون بود که از در جاری بود؛ و یک مُشت پر، پُشت در و یک مُشت دیگر توی حیاط.

دلم را غمی سنگین گرفت، تازه بال های بغضم وا شده بود. می خواستم پر بزنم به هوای گریه، اما توان پر زدن توی بال هایم نبود. معجون سکوت خورده بودم انگار. صدایم در نمی آمد. مبهوت مانده بودم و تنها نگاه می کردم. آخر اینی که می دیدم، صحنه ای نبود که - برای من - تنها یک اتفاق صرف بوده باشد. در، کبوتر، خون، پر، کبودتر.. من این صحنه ها را بارها و بارها شنیده و تصور کرده بودم و حالا اما عینی می دیدمشان. دنیا دور سرم می چرخید، سرم سیاهی می رفت. در دلم گفت ای کاش این پرها را هم یا می خورد و یا با خود می برد و اثری از آن ها باقی نمی گذاشت تا دیدنش زجرم ندهد، که اینگونه ننشینم جلوی لانه و پرهای سفیدی را نگاه کنم که تا چند دقیقه پیش، بر تن کبوتر ها بود. یاد خاطرات بودنشان، همگی یک آن از برابر چشمانم عبور کرد. و حالا من مانده بودم و دو مشت پر و یک در خونبار و یک دیوار خونین و یک جوی سرخ.
* * *
با خود گفتم می بینی، چه مجلس روضه ای آمده ایم اول صبحی! چه مرثیه خوانی، عجب تعزیه ای. گاهی چه بد شیرفهم می شویم و چقدر خوب می فهمیم. بهای بعضی دانستن های خوبمان چقدر بد و سنگین است. آدم بخاطر از دست دادن کبوتری که «حیوان» است، تا این حد ناراحت می شود تا مدت های مدید. هر بار هم که یادشان می افتد، غمگین می شود. حالا اگر آدم آنچه که از دست داده، «انسان» باشد و همدم زندگی اش، یعنی همسرش باشد چه می شود؟ پس چه آمد بر سر زهرا و چه گذشت بر روزگار علی. اصلن تو بگو آسمان آن روز که به خانه کبوتری شان حمله شد چه رنگی بود؟ چگونه بعد از آن روز آتش بار بین آن همه دود، نفسی راحت کشید بنی هاشم، توی کوچه ای که «بنی آدم اعضای یک پیکر» نبودند. پس حال و روز علی چون شد، وقتی قطره های خون را دید. دیگر از دستش چه کاری ساخته بود؟ چه می توانست بکند؟ با همان دستی که طناب مصلحت از کار انداخته بودش، چگونه می توانست بتکاند چادری را که خاکی بود. در کدام سمت کوچه می گشت، تا پیدا کند گوشواره گم شده خوشبختی را. پس علی چگونه تاب آورد آن فاجعه را دست تنها، و چگونه پیمود این مسیر جان فرسا را بی فاطمه. کسی که بودنش برای علی، به قدر یک لشگر بود، با رفتنش علی را فرمانده لشگری شکست خورده کرد.

شاید نبودن اثری از فاطمه - جز در دلها - و بی نشانی مزارش بر روی این سیاره رنج همین است، اینکه اثری از او و درد و داغش «نبینیم» تا مبادا بیش از این زجر بکشیم. اما داغ کبوترها داغ سنگینی ست. راستی دیشب خواب کبوترها را دیدم. خودشان بودند، پرها و کاکل هایشان همان بود. حالشان خوب بود، اما رنگشان کبود بود. اصلا توی خواب، خیلی «کبودتر» شده بودند انگار.


منبع : دل آباد

 1 نظر

شهادت و یک دنیا حرف....

22 اسفند 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)

پیوند: http://ababill.ir/?p=293

 

شهداء

 

بوی یاس آمده و رفتن سرما مانده
غم عالم به دل شیعه مولا مانده
این خبر زودتر از عید وزیده در شهر
چند روزی فقط از رفتن زهرا مانده

 نظر دهید »

ماجرای جراحی بدون ‌بی‌هوشی استاداخلاق تهران

11 اسفند 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


در 27 ربیع‌الثانی سال 1405 هجری قمری بزرگمردی از عالم شیعه پس از 96 سال زندگی پر برکت چهره در خاک فرو بست، با انتشار خبر رحلت آیت‌الله سیداحمد خوانساری،‌ حضرت امام خمینی(ره) پیامی منتشر کرد و حوزه‌های علمیه به مدت یک هفته تعطیل شد، شهر تهران که در غم از دست دادن استاد اخلاق خود در سوگ و ماتم بود، بازارش سه روز تعطیل شد، در نهایت پیکر مطهر این عالم ربانی با حضور خیل کثیر مردم عاشق در جوار حرم حضرت معصومه(س) آرام گرفت.

مرحوم آیت‌الله سیداحمد خوانساری از ساداتی است که با سی تبار به امام موسی کاظم(ع) می‌رسد، در واقع یکی از فقهای نامدار شیعه در قرن چهاردهم هجری است، وی مدتی در شهر تهران امام جماعت مسجد سیدعزیز‌الله در بازار شهر را بر عهده داشت، درباره چگونگی حضور وی در تهران این گونه بیان شده است:

پس از درگذشت آیت‌الله یحیی سجادی امام جماعت مسجد سید عزیزالله، جمعی از مردم شهر تهران از آیت‌الله العظمی بروجردی تقاضا می‌کنند که یک شخصیت بزرگی را برای امام جماعت مسجد معرفی کند تا علاوه بر اقامه نماز به امور دینی مردم هم بپردازد، آیت‌الله العظمی بروجردی، آیت‌الله سید احمد خوانساری را معرفی می‌کند و این گونه می‌شود که پایتخت شاهد حضور مردی از تبار عارفان می‌شود.

جراحی بدون بی‌هوشی

وی نزدیک نماز ظهر از وسط بازار با آن چهره متواضعانه بدون هیچ تشریفاتی عبور می‌کرد و مردم بازار تحت تاثیر ایشان کرکره‌های مغازه را پایین می‌کشیدند و همراه با آن سید جلیل‌القدر راهی مسجد سیدعزیز‌الله می‌شدند. وی که نزد تهرانیان به «مرجع متقین» معروف بود، در عین مظلومیت و کم‌رو بودنشان بسیار زاهد و با تقوا بود، به حدی که پس از فوت جاسنوز آیت‌الله بروجردی، امام خمینی(ره) به آیت‌الله سیداحمد خوانساری پیشنهاد می‌دهند به قم بازگردد و به مرجعیت شیعه قوام ببخشد.

درباره یکی از کرامات آیت‌الله سیداحمد خوانساری نقل شده است: وی بیماری زخم معده داشت که احتیاج به عمل جراحی داشت، از طرفی وی سالخورده و از لحاظ جسمی ناتوان بود و تحمل جراحی بدون بیهوشی نیز ممکن نبود، پیش از آنکه عمل جراحی آغاز شود، وی اجازه بی‌هوش کردن را به پزشک نداد-چون به نظر ایشان در وضعیت بی‌هوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می‌شد- از این رو به پزشکان معالج گفت: هر گاه من مشغول قرائت سوره مبارکه انعام شدم، شما مشغول عمل شوید، من توجه‌ام به قرآن است و در این صورت هیچ مشکلی پیش نمی‌آید- وی آن چنان به قرآن توجه پیدا می‌کرد که احساس درد نمی‌کردند- همان طور هم شد و با تمام شدن عمل جراحی، قرائت سوره مبارکه انعام نیز به پایان رسید!(هزار و یک حکایت اخلاقی، محمدحسین محمدی)

آیت الله سید احمد خوانساری

با این وجود آیت‌الله سیداحمد خوانساری در نهضت امام خمینی(ره) نقش فعالی داشت، به گونه‌ای که در جریان تبعید امام(ره) همراه با سایر علمای شهر قم نسبت به این اقدام اعتراض کرد،‌ در بیانه‌ای که وی به مناسبت تبعید امام به ترکیه نوشت، این چنین آمده است:

»حوادث اسف‌آور یکی دو روز اخیر که منجر به قتل و جرح یک عده مردم بیگناه و توقیف حضرت آیت‌الله خمینی(ره)، و آیت‌الله قمی و دیگر آقایان عظام شده است، موجب کمال تأثر و تأسف حقیر گردید با کمال تعجب مشاهده می‌شود مسئولین امنیت کشور با نهایت گستاخی حضرات آقایان مراجع عظام و علمای اعلام دامت برکاتهم را موافق اموری که مبانیت آن‌ها با شرع مطهر محرز و مکرر تذکر داده شده است، جلوه می‌دهند، حقیر در این موقع حساس، لازم می‌دانم اولیا امور را متذکر سازم، انجام این گونه اعمال ضد انسانی نسبت به حضرات علمای اعلام و قتل و جرح مردم بی پناه، نه تنها موجب رفع غائله نخواهد بود، بلکه جز تشدید امور و ایجاد تفرقه و وخامت اوضاع، اثر دیگری نخواهد داشت، موجب کمال تأسف است که باید حریم مقدس اسلام و روحانیت از طرف اولیای امور این چنین مورد تجاوز قرار گیرد«…

فعالیت‌های انقلابی این عارف‌بالله تا پیروزی انقلاب اسلامی تداوم و ادامه داشت، به گونه‌ای که با ورود امام(ره) به مدرسه علوی تهران با وجود کهولت سن در حالی که نود سالگی خود را پشت‌ سر می‌گذاشت، به حضور امام(ره) شتافت.

امام خمینی(ره) در پیامی به مناسبت درگذشت آیت‌الله سیداحمد خوانساری فرمود: «این عالم جلیل بزرگوار و مرجع معظم که پیوسته در حوزه‌های علمیه و مجامع متدینه مقام رفیع و بلندی داشت و عمر شریف خود را در راه تدریس و تربیت و علم و عمل به پایان رساند، حق بزرگی بر حوزه‌ها دارد، چه اینکه با رفتار و اعمال خود و تقوا و سیره خویش، پیوسته در نفوس مستعده، مؤثر و موجب تربیت بود«.


منبع:فارس

 1 نظر

شهیده"بنت الهدی صدر"در لباس احرام

28 بهمن 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


آمنه بنت‌الهدی صدر یکی از زنان دانشمند، شاعر، نویسنده و معلم فقه و اخلاق بود.این بانوی بزرگوار و برادرش سید محمدباقر صدر به دنبال افشاگری هایشان در عراق همزمان با انقلاب اسلامی ایران؛ توسط رژیم بعث دستگیر میشوند.وقتی که مزدوران بعثی، از منصرف کردن آيت‌الله صدر و خواهرش از مواضعشان مأيوس شدند، آن دو علوی پاک نژاد مظلوم را در روز سه شنبه 23 جمادی الاول 1400 زير شکنجه به شهادت رساندند.

پس از این واقعه برخی به صدام گفتند:چرا خواهر صدر را به شهادت رساندی؟ او در پاسخ گفته بود: «من قضیه حسین [علیه السلام]را تکرار نمی‌کنم. زینب [سلام الله علیها] بعد از برادرش، زنده ماند و یزید و آل‌امیه را رسوا کرد».

 

بت الهدی صدر


 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 50
  • 51
  • 52
  • ...
  • 53
  • ...
  • 54
  • 55
  • 56
  • ...
  • 57
  • ...
  • 58
  • 59
  • 60
  • ...
  • 93

معرفی حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم ع

شهرری، زمانی دارای حوزه‌های بسیار بوده و یک مرکز علمی محسوب می شد که مهم‌ترین عامل آن، حُسن‌ همجواری با مشاهد شریفه سه امامزاده بزرگوار، خصوصاً حضرت عبدالعظیم(ع) است که در این باره یکی از مراجع عالی‌قدر شیعه، حضرت‌ ایة الله ‌بهجت به طلاب فرمودند: «شما در جوار گنج الهی هستید، قدر آن را بدانید». قدمت حوزه علمیه آستان حضرت عبدالعظیم(ع) به سال‌های اوایل پیروزی انقلاب اسلامی بر می گردد. در اواسط شهریور 1359 بنای مقبره رضاخانی تخریب و به جای آن حوزه علمیه احداث شد و در 1366 حدود هفتاد نفر طلبه برای سال اول پذیرفته شدند. حوزه ‌علمیه آستان ‌حضرت‌عبدالعظیم(ع) ظرفیت ‌پذیرش سیصد طلبه علوم دینی در دو سطح 2و 3 را داراست و ساختمان آن از کلّیه امکانات آموزشی و رفاهی برخوردار است و از این جهت جزء معدود حوزه‌های کشور است. زیر بنای کلّ ساختمان 11 هزار و 500 متر مربع و محوطه، 6500 متر مربع و مساحت کلّ مدرسه 18 هزار متر مربع است.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • طب سنتی و پزشکی
  • سیاسی
  • مناسبتهای سال
  • اخبار حوزه
  • علمی
  • مذهبی
  • عمومی
  • دست نوشته های یک طلبه
  • نرم افزار
  • شهداء
  • استفتائات
  • جدیدترین مقالات
  • برگی از زندگی علما
  • فراخوان
  • پژوهش
  • معرفی رسانه
  • منِ طلبه
  • نمونه سوالات امتحانی سطح2
  • داستان های پند آموز

پیوندهای روزانه


پشتیبانی سامانه وبلاگ مدارس
وبلاگ خانم یادگاری
گفته ها و ناگفته های یک طلبه
شبکه اجتماعی هادی نت
دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبري
دفتر مقام معظم رهبري

خبرنامه

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اوقات شرعی

امروز: یکشنبه 29 تیر 1404
اوقات شرعی به افق:
  • اذان صبح اذان صبح: ۰۴:۲۱
  • طلوع آفتاب طلوع آفتاب: ۰۶:۰۲
  • اذان ظهر اذان ظهر: ۱۳:۱۱
  • غروب آفتاب غروب آفتاب: ۲۰:۱۸
  • اذان مغرب اذان مغرب: ۲۰:۳۹
  • نیمه شب شرعی نیمه شب شرعی: ۰۰:۲۰