مرحوم ميرزا جواد آقاى تهرانى، رضوان الله تعالى عليه، از علماى رده اول مشهد و از شاگردان مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى بود. از آيت الله زنجانى كه در مشهد زندگى مىكنند و صاحب رساله هستند شنيدم كه مىفرمودند: آقا ميرزا جواد آقا به مقام خلع رسيده بود؛ يعنى بدنش را در مشهد مىگذاشت و خودش به مكه و كربلا و اين طرف و آن طرف مىرفت و دوباره به بدن ملحق مىشد.
نقل است كه ايشان يك شب در مشهد جايى ميهمان بودند و براى بازگشت نيم ساعتى دير كردند. كليد منزل هم پيش ايشان نبود تا داخل منزل شوند. اين بود كه عمامهشان را درآوردند و كنار ديوار روى خاك خوابيدند و عبايشان را روى خود انداختند. آنان كه ايشان را مىشناختند و از كوچه رد مىشدند مىديدند ايشان خواب است و بيدارش نمىكردند.
بالاخره، يكى از آنها كه اهل سحر بودند و به حرم مىرفتند يك ساعت مانده به اذان صبح ايشان را ديد كه خاكمالى شده است. پرسيد: آقا، چرا اين طور شدهايد؟ فرمود: اينجا خوابيده بودم. گفت: مگر در خانه كسى نيست؟ فرمود: چرا، ولى همسر من ده شب مىخوابد و يك ساعت و نيم به صبح بيدار مىشود. من اگر در مىزدم، ايشان از خواب بيدار مىشد و اين ظلم بود. به من هم نگفته بود اگر دير آمدى بيدارم كن. افزون بر اين، همسر من سيده است و من در آزار ايشان تحمل جواب قيامت را ندارم.
همچنين، گفتهاند ايشان در تشييع جنازه همسرشان كه زودتر از ايشان از دنيا رفت جلو جنازه نيامدند، بلكه در پس آن ايستادند، در حالىكه علما هميشه جلوى جنازه حركت مىكنند. هر چه به ايشان اصرار كردند كه جلو برود نپذيرفت و گفت: اين بىاحترامى است. من در ايام حياتشان از بالاى سر ايشان هم رد نشدم!
اين نمونهاى از ارزش حضور قلب سليم در انسان و آراستگى او به معرفت است. حيف از چنين مردمى كه در زمانه ما كمياباند اگر بميرند، و صد حيف بر زندگى كسانى كه مىتوانند اهل معرفت و صاحبدل باشند، اما به نادانى و غفلت روزگار مىگذرانند:
يك دو بيتى وقت مردن گفت افلاطون و مرد
حيف دانا مردن و صد حيف نادان زيستن.
منبع: پایگاه عرفان