تغییرات سبک زندگی طلبگی
حجه الاسلام دکتر کریم خان محمدی، دارای سوابق تحصیلات حوزوی و دانشگاهی و عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام می باشد. وی خارج فقه خود را نزد آیت الله مکارم شیرازی و خارج اصول را نزد آیت الله سبحانی به اتمام رساند. همچنین وی فارغ التحصیل دکتری فرهنگ و ارتباطاتِ دانشگاه امام صادق (ع) می باشد. ایشان همچنین مدیر گروه مطالعات روحانیت در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی می باشد.
سبک زندگی در محیط طلبگی چه تعریفی دارد؟
مفهوم سبک زندگی یکی از مفاهیم متاخری است که هم در جامعه شناسی مبنا دارد و هم در روانشناسی. سبک زندگی درجامعه شناسی یک مفهوم اعمی دارد که شامل باورها، ارزش ها و هنجارها و الگوهای رفتاری است ولی در روانشناسی معطوف به الگوهای رفتاری ملموس به ویژه در حوزه مصرف است.
حالا اگر بخواهیم سبک زندگی طلبگی را تعریف کنیم، به ویژه با رویکرد روانشناختی، سبک زندگی طلبگی یعنی اینکه یک طلبه از صبح تا غروب، زندگی اش را چگونه می گذراند. مثلاً طلبه چه ساعتی از خواب بیدار می شود و چه کارهایی انجام می دهد؛ مثلاً اول وضو می گیرد و بعد نماز می خواند و بعد از نماز دوباره می خوابد و یا نمی خوابد و … مجموعه این رفتارها، سبک زندگی طلبگی را شکل می دهند. به مجموعه ای از این الگوهای رفتاری که طلبه از صبح تا شب انجام می دهد، سبک زندگی طلبگی می گوییم.
هر قشری از افراد جامعه سبک زندگی مجزایی دارند. طلبه ها هم قهراً سبک زندگی مجزایی دارند.
طلبه به عنوان طالب علم دینی و کسی که هدفش ترویج دین است، سبک زندگی اش باید مؤمنانه باشد. زندگی مؤمنانه یعنی چه؟ زندگی مؤمنانه یعنی این که هر آنچه که آموزه های دینی گفته اند طلبه در سطح عالی به آنها عمل کند، چون طلبه ای که می خواهد دین را از سرچشمه اخذ کند، خودش باید الگو باشد. به عبارت دیگر سبک زندگی طلبه باید شبیه سبک زندگی پیامبر (ص) باشد.
تا اینجا سبک زندگی طلبه با سایر مؤمنین فرقی ندارد. منتها چون طلبه شأن دیگر هم دارد، در این قسمت از سایر مردم و مؤمنین جدا می شود. طلبه به عنوان فردی که رسالت تبلیغ دارد، سبک زندگی اش مقداری از سایر افراد متمایز می شود. چون طلبه مبلغ است و تبلیغ فقط در بیان و گفتار خلاصه نمی شود، لذا باید در رفتارش هم مبلغ ارزش های دینی باشد، همانطور که خداوند در سوره احزاب می فرماید: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً (45) وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً (46) در این آیه شاهد یعنی الگو. اولین شأن پیامبر طبق این آیه، الگو و نمونه بودن است. دومین شأن پیامبر مبشِّر و در مرحله سوم نذیر است. اگر کسی این شرایط را داشت، سراج منیر می شود یعنی یک چراغ روشنی که دیگران راه را گم نکنند.
با این مبنا، طلبگی یک وجه خاص هم دارد و آن وجه خاصش این است که چون طلبه می خواهد مبلغ و الگو باشد، یک نمادهایی شکل می گیرد که این نمادها نشان می دهد که طلبه مهیای تبلیغ است. نمادهایی مانند همین لباس. ما برای لباس هیچ جایگاهی جز نماد بودن قائل نیستیم. طلبه ای که عمامه گذاشته است یعنی من در معرض و آماده تبلیغ هستم. طلبه ای هم که در حجره است و یک پیراهن یقه ملایی پوشیده است نماد این است که اولاً من درس طلبگی می خوانم و ثانیاً سفید بودن این لباس نشانه ی این است که این طلبه می خواهد پاک و بی آلایش باشد و یقه نداشتن آن، نماد ساده زیستی طلبه است.
بنابراین طلبه در جایگاه طلبگی اش باید یک سری رفتارهای خاص متناسب با آن جایگاه از خود بروز دهد،که این هم در قیافه و نوع پوشش خود را نشان می دهد؛ مانند پوشیدن پیراهن سفید و یقه آخوندی و هم در منش مانند سلام دادن به دیگران و حتی کوچکتر از خود و هم چنین کوتاه نگه داشتن موی سر و گذاشتن ریش. طلبه با این کارها می خواهد خود را بیشتر به پیامبر (ص) شبیه کند. و این مبنا هم دارد، امام صادق (ع) به یکی از یاران خود می فرماید: الحَسَنُ مِن کلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ مِنک أَحسَن، لِمَکانِک مِنّا. وَ القَبیحُ مِن کلِّ أَحَدٍ قَبیحٌ وَ مِنک أَقبَح، لِمَکانِک مِنّا؛( بحارالانوار، ج 47، ص 349) کار خوب، از هر کس خوب است؛ اما از تو خوبتر است. بهجهت نسبتی که با ما داری. کار بد، از هر کس بد است و از تو بدتر. به جهت نسبتی که با ما داری. بنابراین طلبه ای که ادعای الگو بودن دارد باید شیوه زندگی وی هم برای سایر افراد الگو باشد.
به نظر شما سبک زندگی طلبگی و حوزوی از چه مؤلفه هایی تشکیل می شود؟
مولفه ها هم شامل باورها، ارزش ها، هنجاها و الگوهای رفتاری می شود؛ یعنی طلبه یک سری باورهایی شبیه سایر مسلمانان دارد، البته باید باورهای طلبه قوی تر از دیگران باشد. در مورد ارز شها و هنجارها هم طلبه باید رتبه ی بالاتری نسبت به دیگران داشته باشد. اما آنچه سبک زندگی طلبگی را از دیگران متمایز می کند، همان الگوهای رفتاری طلبه است.
به دو صورت می شود این سؤال را مطرح کرد؛ اول اینکه سبک زندگی طلبه چگونه باید باشد. دوم اینکه سبک زندگی طلبه چگونه هست.
در صورت دوم یا باید کار جامعه شناختی و میدانی انجام دهیم تا بدانیم سبک زندگی طلبه چگونه هست یا با توجه به تجربه ی طلبگی خودمان به این سؤال پاسخ دهیم. مثلاً ما که در بررسی که مورد فولکلورهای طلاب (ادبیات شفاهی) در مقایسه با دانشجویان داشتیم، به این نتیجه رسیدیم که طلبه ها با درس خودشان خیلی عجین هستند. اصطلاحات و شوخی های طلبه ها از درس شان گرفته شده است. مثلاً وقتی شما به یک طلبه می گویید چایی می خورید یا میوه؟ جواب می دهد: «الجمع مهما امکن اولی من الطرح»، خب شما می بینید که این یک اصطلاح اصولی است که در ادبیات طلبگی وارد شده است.
سبک زندگی طلبه ی امروزی با سبک طلبه پنجاه سال قبل متفاوت است، این تغییر سبک زندگی طلبگی چه مکانیزم داشته و چه عواملی بر این تغییر مؤثر بوده اند؟
سبک زندگی جزیی از فرهنگ است، فرهنگ لایه هایی دارد که شامل باورها، ارزش ها و هنجارها و الگوهای رفتاری است. الگوهای رفتاری یعنی اینکه ما چگونه رفتار کنیم؛ صبح که شد ما چه چیزی بپوشیم، چگونه صحبت کنیم و چگونه راه برویم و …. . الگوی رفتار چون جزیی از فرهنگ است وقتی فرهنگ تغییر پیدا می کند قطعاً الگوهای رفتار (سبک زندگی) هم تغییر پیدا می کند. اما عواملی که باعث تغییر فرهنگ و سبک زندگی می شوند ممکن است بیرونی یا درونی باشند
اگر تغییراتی در بیرون از حوزه اتفاق بیفتد، سبک زندگی طلبه هم تغییر پیدا می کند. حالا چند تا مثال بزنم؛ همانطور که رشد جمعیت باعث تغییر فرهنگ یک کشور می شود، مدرسه هم این گونه است، اگر مدرسه بزرگ یا کوچک شود، سبک زندگی طلبگی نیز تغییر می کند مثلاً طلبه ای که در یک مدرسه کوچک درس می خواند وارد یک مدرسه هزار نفری شود خود این تغییر، موجب تغییر سبک زندگی این طلبه می شود، یا مثلاً وارد شدن امکانات به زندگی طلبه در سبک زندگی وی تغییر ایجاد می کند؛ مثلاً طلبه ایی که از کامپیوتر استفاده می کند سبک زندگی متفاوتی خواهد داشت.
وقتی امکانات وارد زندگی طلبه می شود، سبک زندگی طلبگی به صورت محسوس دچار چه تغییراتی می شود؟
مثلاً در بحث آموزش، در زمان های قدیم استفاده از محضر استاد، یکی از مؤلفه های سبک زندگی طلبگی بود و غیر حضوری درس خواندن قبیح بود. با وارد شدن ضبط صوت و نوار کاست به زندگی طلبگی، طلبه موقع غیبت از نوار استفاده می کرد. در ادبیات فولکلوریک هم می گفتند فلانی آیت الله انواری است. آیت الله انواری یعنی کسی که با استفاده از نوار درس می خواند و این در فرهنگ طلبگی زشت بود. ولی به هر حال با ورود امکانات، سبک آموزشی طلاب تغییر پیدا کرد و شما به مرور شاهد آموزش از راه دور و دانشگاه های مجازی هستید.
مثال دیگر، تغییر جمعتی نیز موجب تغییر سبک زندگی می شود؛ می گویند جامعه اگر رشد پیدا کرد، فرهنگ عوض می شود. مثلاً فرهنگی که در یک روستا بوده، آن فرهنگ دیگر نمی تواند در کلان شهری مثل تهران بماند. طلبه ها هم همین گونه هستند. طلبه ها در زمان قدیم نیاز به مدرک نداشتند چون تعداد طلبه ها کم بود و طلبه های هر شهر همدیگر را می شناختند و سطح علمی هر طلبه برای دیگران مشخص بود. مدرک شفاهی بود؛ یعنی طلبه ها می گفتند فلانی باسواد است و فلانی باسواد نیست. ولی الان آیا می توانیم این گونه عمل کنیم؟ الان هزاران طلبه داریم. اگر مدرک در کار نباشد، همه ادعای باسواد بودن می کنند. بنابراین رشد جمعیت طلاب موجب تغییر در سبک آموزش و شیوه ی امتحان گرفتن و مدرک دادن می شود. بنابراین تغییر در سبک زندگی یک امر ضروری و قطعی است.
چه آسیب هایی سبک زندگی طلبگی را تهدید می کند؟ و مهمترین آسیب از نگاه شما چیست؟
به نظر من بزرگترین خطر و آسیب برای حوزه، از بین رفتن هویت گروهی است. یعنی حوزه نتواند هویت گروهی اش را تعریف کند. و در نتیجه هر کسی که وارد حوزه شد نتواند هویت جمعی را برای خود تعریف کند. اگر حوزه پاره پاره شود و هویت خود را از دست بدهد به مرور زمان از بین می رود. ما در طول تاریخ یک هویتی داشتیم و آن این بود که همه می گفتند که ما حوزه آمده ایم تا تبلیغ دین بکنیم. این هدف خود مثل نخ تسبیحی بود که همه را دور خود جمع می کرد و تغییراتی که در سبک زندگی به وجود می آمد، حوزه می ماند و از بین نمی رفت.
الان برخی طلبه ها می گویند حوزه می روم تا قاضی شوم و برخی دیگر می گویند از طریق حوزه راحت تر می شود استاد دانشگاه شد و … . اینجا یک تشتّی است و حلقه ی واحدی نیست تا این ها را دور هم جمع کند. اگر این مساله حل نشود، ممکن از حوزه از هم پاشیده شود.
به نظر شما چگونه می شود این مشکل را حل کرد؟
اینجا باید حوزه برای خود یک رسالتی تعریف کند و هویت خود را بازیابی کند. هویت ملازم با تمایز است. من که طلبه شدم، تمایزم از یک فرد دانشجو چیست؟ اگر طلبه قاضی شد تمایزش با قاضی دیگری که طلبه نیست، چیست؟ اگر این تمایزات مشخص شد و طلبه ها به آن تمایز، خود آگاهی داشتند در این صورت این افراد طلبه هستند.
راهکارش هم این است که اگر ما توانستیم تئوری ای تولید کنیم که به تغییرات توجه داشته باشد، یعنی بدانیم که تغییرات محیطی موجب تغییرات در سبک زندگی طلبگی خواهد شد و در کنار این تغییرات به تمایز هویتی خود توجه داشته باشیم، یعنی بدانیم با وجود تغییرات، تمایز ما از دیگر گروهها چیست؟ مهم حفظ آن تمایز است.
اگر بخواهیم این تغییرات به سبک زندگی طلبگی آسیب نزند باید به وجه تمایز خودمان از دیگران توجه داشته باشیم؛ به عبارت دیگر، وجهی که یک طلبه را در قرابت با رسو الله (ص) از دیگران متمایز می کند. باید با وجود تغییر سبک زندگی طلبگی، این تمایز حفظ شود و طلبه نسبت به این تمایز خود آگاهی داشته باشد و گرنه اصل تغییر گریزناپذیر است. مثلاً در دوره ی ما طلبه ها پیراهن سفید و بلند می پوشیدند ولی الان بعضی از طلبه ها این گونه لباس نمی پوشند ولی باز هم آن تمایز هست. یعنی باز هم لباس این طلبه با لباس یک دانشجو متفاوت است و اگر کسی این فرد را ببیند می گوید این طلبه است و همین کافی است. آن موقع ما هویت خود را از دست می دهیم که این تمایز از بین برود. وقتی ما به این تمایز خود آگاهی داریم و خود را متمایز از دیگران در هدف می دانیم، سبک زندگی متمایزی خواهیم داشت و لذا یک سری نمادها مانند ریش گذاشتن و … را حفظ خواهیم کرد.
چه عواملی در ساختن سبک زندگی طلبگی مؤثر هستند؟
یکی بحث آموزش است. طلبه درس حوزوی می خواند، خود این دروس حوزوی در سبک زندگی طلبگی تأثیر می گذارد. همانطور که کسی که فیزیک یا زبان انگلیسی می خواند دارای سبک زندگی خاصی می شود، کسی هم که درس حوزوی می خواند دارای یک سبک زندگی خاصی خواهد بود.
یکی دیگر از مؤلفه ها، نوع ارتزاق طلبه است. طلبه ای که مشغول دورس حوزوی است، فرصت ندارد تا شغل دیگری داشته باشد، بنابراین تنها درآمد وی از راه شهریه و تبلیغ است. خود همین شیوه ی ارتزاق در ایجاد یک سبک زندگی متفاوت، مؤثر است.
جایگاهی هم که دیگران برای یک طلبه قائل هستند نیز در شیوه ی زندگی طلبگی مؤثر است. بنابراین خود نگاه و انتظارات دیگران نیز موجب می شود تا طلبه الگوهای رفتاری متفاوتی برای زندگی خود انتخاب کند.
سبک زندگی طلبگی یک سبک زنگی زیبایی هم هست، چون هویت طلبگی با درسی که می خواند عجین می شود و چون معتقد است که این دروس یک صبغه ی الاهی دارد، زندگی برای وی لذت بخش می شود. برای خیلی از افراد که شغل شان فقط برای کسب درآمد است، این شغل نمی تواندلذت بخش باشد. اما اگر شغل، مطلوب فرد باشد برای وی لذت بخش نیز خواهد بود.
زحمت اصلی این مصاحبه بعهده دوست عزیز سعید مقدم بوده است و این مصاحبه در شماره سیزده مجله حاشیه منتشر شده است.
منبع:
اینفو گرافی سبک زندگی حضرت زهرا س
وقتی «بنی آدم» در کوچه «بنی هاشم»، اعضای یک پیکر نبود!
توی گرماگرم خرداد بود که گرفتمشان. مثل خودشان از خوشحالی بال در آورده بودم. دیگر به آرزویی که از کودکی ها توی دلم مانده بود رسیده بودم. هوای ظهرگاهی قم مثل همیشه بی نهایت گرم بود. بی امان سر و صدا می کردند و یک لحظه آرام نداشتند. مدام تقلایشان را می دیدم، بی قراری شان حد و مرز نمی شناخت. به حرم که رسیدم، از توی کیسه در آوردم و گذاشتمشان روی سنگفرش های انتهای صحن مسجد اعظم، درست روبروی گنبد. تازه نوجوان بودند، اما خودشان بودند؛ همان ها که عمری دلم برای داشتن حتی یکی شان قنج می رفت. یک جفت کبوتر سفید کاکلی و پاپری که حالا از شدت گرمای خرداد قم، برای یک قطره آب و شاید یک آسمان پرواز، له له می زدند.
نه اینکه ندانم، اما تکان های زبانشان می گفت که تشنه هستند. توی لیوانی یک بار مصرف برایشان آب آوردم. اول کبوتر نر را گرفتم که آب بدهم، اما هر چه کردم نخورد که نخورد. چند دقیقه ای نازش را کشیدم که آب بخورد، اما با اینکه عطش داشت از پا درمی آوردش، نوک به آب نزد. گفتم از چه می ترسی؟ بخور دیگر! به اندازه کافی آب هست، آنقدر که به اهل حرم ات هم می رسد این آب. وقتی دیدم که خیلی طالب است، برایش روضه آب خواندم و اشک ریختیم. هنوز در کنج صحن مسجد اعظم نشسته بودیم. قدری که گذشت، کبوتر ماده را آوردم که آب بخورد، بعد از چند لحظه شروع کرد به آب خوردن. سیراب که شد، کبوتر نر رفت سمت لیوان و شروع کرد به خوردن آب… آه، شصتم خبردار شد. چقدر این کبوتر ها آدمند؛ اینها دیگر ادب را از که آموخته اند؟ چقدر خوب می دانند - که همیشه - زن ها تشنه تر و مقدم ترند. اصلا بال که می زدند، انگار فهمیدگی از پرهایشان به زمین می ریخت. آب خوردن کبوتر ها، آدم را آّب می کند. و با هر جرعه ای که نوشیدند، من و چشمانم آب شدیم.
هر کس که می دید، همان لحظه عاشق شان می شد، بس که همچون عروس، زیبا بودند. می گفتند می خریمشان، به هر قیمتی هم که بگویی. و من همیشه می گفتم یک عمر دنبال این پرپر های پاپریِ کاکلی بودم، تازه پیدایشان کردم، این ها را برای دل خودم خریده ام، فروشی نیستند، حالا به هر قیمتی هم که باشد. وقتی قرار بود شهدای گمنام بیایند دانشگاه قم، قرار شد درمراسم تدفین روی دو تابوت شهدا این دو کبوتر را بگذاریم، اما نشد. یعنی آنقدر مشغله داشتیم که نرسیدیم. تابستان که از راه رسید، تخم گذاشتند و بعد از چند روز، دو تا جوجه سفید کاکلی داشتیم که کپی برابر اصل پدر و مادر بودند. بعد از مدتی اما یکی از گرمای تابستان مرد و دیگری از سرمای پاییز. گفتم اینطور که نمی شود، باید این ها را ببرم خانه خودمان. اینجا که باشند خیلی اذیت می شوند. آخر با هزار مصیبت و سختی که بود، از قم رساندمشان تهران. توی مترو داخل ساک، مدام وِول می خوردند و بق بقو می کردند. در آن شلوغی مترو و ایضا ترمینال، خنده ام می گرفت از شیطنت هایشان. به تالش که رسیدیم، مادرم وقتی دید، دلش رفت برایشان. می گفت چقدر خوشگلند این ها. کبوتر نداشته و ندیده که نبودند، آخر پدر و مادر شهیدی زمان جنگ، یک جفت کبوتر داده بود که بعد از چند سال تعداد کبوترها شده بود حدود چهارصد تا. اما گویا اینها قصه شان فرق می کرد، انگار در عمرش همچین کبوترهایی ندیده بود.
در خانه مان که بودند، زندگی بر وفق مرادشان بود. اضافه کنید به این ها، قدم زدن های دو نفری در هوای آزاد را. اصلا هوای زمستان مرطوب تالش، خیلی دلپذیر بود برایشان. توی حیاط می پریدند و چرخ می زدند برای خودشان. پابه پای مرغ و خروس ها می رفتند و دانه می خوردند. صبح ها که صدای قشنگ بق بقویشان بلند می شد، عکس العمل همه موقع شنیدن صدایشان خنده بود. می گفتم دیگر وقتش است، باید کم کم یک لانه بزرگ تر برایشان دست و پا کنیم. قم که بودیم، کبوتر نر چوب های جارو را میکَند، تا برای ماده اش لانه ای درست کند. می گفتم آخر این زبان بسته ها نه بنیاد مسکن دارند و نه مسکن مهر، باید به همین جارو ها قناعت کنند. باید بروند خانه شان را «جارو» کنند. اصلا آتش پاره ای بودند برای خودشان. بیشتر از هر چیزی به نظافت اهمیت می دادند، همه اش نوکشان لابلای پرهایشان می چرخید و خودشان را تمیز می کردند.
یک روز در نزدیکی های صبح، بین خواب و بیدار بودم و صدای مادرم را شنیدم که می گفت: از توی حیاط صدا می آمد، فکر کنم گربه..! همین یک کلمه تمام حرفش را می رساند: گربه! دیگر منتظر تمام شدن جمله اش نشدم، شنیدن همین نصفه جمله کافی بود تا ناخودآگاه از جا بپرم. هنوز جمله مادرم تمام نشده بود که دویدم سمت در، اصلن نیازی نبود که بدانم آن روز در تقویم چندم است و دقیقا چه روزی ست و مناسبتش چیست؟ پله ها را سه تا یکی پایین آمدم. از همان بالا که حیاط را نگاه می کردم، یک مشت پر ریخته بود جلوی لانه شان، اما نه.. امکان ندارد! جلوتر که رفتم، هنوز بارقه ای از امید در دلم بود. هنوز باور نکرده بودم حقیقت را. خیلی دلم می خواست که آنچه مادرم شنیده و گفته اشتباه باشد. با خود می گفتم ای کاش دروغ باشد، آخر گربه که اینقدر وحشی نیست. حیف این کبوترها نیست؟ آخر چطور دلش می آید که چنین کند؟ چقدر منتظر بودم من، آخر همین روزها قرار بود تخم بگذارند. قدری رفتم جلوتر، در لانه شان انگار با زور باز شده بود. پشت در را که نگاه کردم، دلم آتش گرفت. خون بود که از در جاری بود؛ و یک مُشت پر، پُشت در و یک مُشت دیگر توی حیاط.
دلم را غمی سنگین گرفت، تازه بال های بغضم وا شده بود. می خواستم پر بزنم به هوای گریه، اما توان پر زدن توی بال هایم نبود. معجون سکوت خورده بودم انگار. صدایم در نمی آمد. مبهوت مانده بودم و تنها نگاه می کردم. آخر اینی که می دیدم، صحنه ای نبود که - برای من - تنها یک اتفاق صرف بوده باشد. در، کبوتر، خون، پر، کبودتر.. من این صحنه ها را بارها و بارها شنیده و تصور کرده بودم و حالا اما عینی می دیدمشان. دنیا دور سرم می چرخید، سرم سیاهی می رفت. در دلم گفت ای کاش این پرها را هم یا می خورد و یا با خود می برد و اثری از آن ها باقی نمی گذاشت تا دیدنش زجرم ندهد، که اینگونه ننشینم جلوی لانه و پرهای سفیدی را نگاه کنم که تا چند دقیقه پیش، بر تن کبوتر ها بود. یاد خاطرات بودنشان، همگی یک آن از برابر چشمانم عبور کرد. و حالا من مانده بودم و دو مشت پر و یک در خونبار و یک دیوار خونین و یک جوی سرخ.
* * *
با خود گفتم می بینی، چه مجلس روضه ای آمده ایم اول صبحی! چه مرثیه خوانی، عجب تعزیه ای. گاهی چه بد شیرفهم می شویم و چقدر خوب می فهمیم. بهای بعضی دانستن های خوبمان چقدر بد و سنگین است. آدم بخاطر از دست دادن کبوتری که «حیوان» است، تا این حد ناراحت می شود تا مدت های مدید. هر بار هم که یادشان می افتد، غمگین می شود. حالا اگر آدم آنچه که از دست داده، «انسان» باشد و همدم زندگی اش، یعنی همسرش باشد چه می شود؟ پس چه آمد بر سر زهرا و چه گذشت بر روزگار علی. اصلن تو بگو آسمان آن روز که به خانه کبوتری شان حمله شد چه رنگی بود؟ چگونه بعد از آن روز آتش بار بین آن همه دود، نفسی راحت کشید بنی هاشم، توی کوچه ای که «بنی آدم اعضای یک پیکر» نبودند. پس حال و روز علی چون شد، وقتی قطره های خون را دید. دیگر از دستش چه کاری ساخته بود؟ چه می توانست بکند؟ با همان دستی که طناب مصلحت از کار انداخته بودش، چگونه می توانست بتکاند چادری را که خاکی بود. در کدام سمت کوچه می گشت، تا پیدا کند گوشواره گم شده خوشبختی را. پس علی چگونه تاب آورد آن فاجعه را دست تنها، و چگونه پیمود این مسیر جان فرسا را بی فاطمه. کسی که بودنش برای علی، به قدر یک لشگر بود، با رفتنش علی را فرمانده لشگری شکست خورده کرد.
شاید نبودن اثری از فاطمه - جز در دلها - و بی نشانی مزارش بر روی این سیاره رنج همین است، اینکه اثری از او و درد و داغش «نبینیم» تا مبادا بیش از این زجر بکشیم. اما داغ کبوترها داغ سنگینی ست. راستی دیشب خواب کبوترها را دیدم. خودشان بودند، پرها و کاکل هایشان همان بود. حالشان خوب بود، اما رنگشان کبود بود. اصلا توی خواب، خیلی «کبودتر» شده بودند انگار.
منبع : دل آباد
پاسخ به سوالات شرعی در مورد وضو
پاسخ به سوالات شرعی در مورد وضو از رساله امام خمینی(ره)
سئوال: اگر انسان در هنگام وضو شك كند كه مسح را صحیح انجام داده یا نه، دوباره مسح كند وضوی او چه حكمی دارد؟
جواب: جای مسحی كه كشیده خشك كند و مجدداً مسح بكشد اشكالی ندارد. (ر.ک استفتائات امام خمینی(ره), ج1, س39, س52)
سئوال: در رساله آمده كه شستن یك بار دستها و صورت در وضو واجب است، بار دوم مستحب و بار سوم حرام است، منظور از این شستنها چیست؟
جواب: یعنی به قصد وضو یك بار كامل صورت یا دستها را وضو بدهد نه اینكه آب تنها بریزد و یا اینكه بدون قصد وضو دست به صورت و دستها بكشد. .(ر.ک استفتائات جدید امام خمینی(ره) ج1, س330)
سئوال: در وضو چه قسمتهایی از محل وضو باید خشك باشد و تری آن موجب اشكال وضو میگردد؟
جواب: جای مسح سر و پاها باید خشك باشد. (ر.ک توضیح المسائل دوازده مرجع ج1, م256)
سئوال: گفته شده هنگام شستن دستها هنگام وضو لابلای انگشتان نیز باید شسته شود، حال اگر كسی به علت ندانستن مسأله دستها را از آرنج تا نوك انگشتان شست ولی لابلای انگشتان را نشست آیا وضوی او اشكال دارد؟ نماز خوانده شده با آن چه حكمی دارد؟
جواب: اگر میداند كه آب وضو به لابلای انگشتان هم میرسیده است اگرچه دست به آنها نمیمالیده، وضو صحیح است، والا وضو باطل و قضای نمازهایی كه با وضوی باطل خوانده شده واجب است. .(ر.ک استفتائات جدید امام خمینی(ره) ج1, س25)
سئوال: آیا نیت برای وضو واجب است و اگر نماز با وضوی بدون نیت خوانده شود آیا اشكال دارد؟
جواب: بلی ـ نیت برای وضو لازم و واجب است، ولی مگر میتوان عملی را بدون نیت انجام داد. همین مقدار كه شما تصمیم میگیرید كه وضو بگیرید كه با طهارت باشید، نیت است و ذكر نیت به زبان لازم نیست. .(ر.ک تحریر الوسیله امام خمینی(ره), ج 1, ص28 و29, م180)
سئوال: اگر جوهر خودكار بر روی دست كشیده شود به وضو اشكال وارد میشود؟ و اگر قیر و مثل آن باشد كه به راحتی پاك نشود، چه حكمی دارد؟
جواب: اگر جوهر خودكار جرم داشته باشد كه مانع رسیدن آب وضو به پوست شود، برای وضو اشكال ایجاد میكند و نیز قیر و امثال آن برای وضو باید برطرف شود ـ بلی، اگر در آخر وقت باشد كه فرصت برای پاك كرن ندارد به همان حال وضو بگیرد و احتیاطاً تیمم هم بنماید. .(ر.ک استفتائات جدید امام خمینی(ره) ج1, س41)
منبع : پارسینه