نویسنده وبلاگ ” انسانیت” درباره دیدارش با آیت الله جاودان از اساتید اخلاق تهران و توصیه های وی اینگونه نوشته است:
یکشنبه شب بود که دوست عزیز و هم مباحث دوران حضورم در حوزه ی علمیه حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی، علی آقای امامی که دیگر باید عادت کنم تا او را حجت الاسلام والمسلمین علی امامی صدا کنم، به من تلفن زد و گفت که می خواهد از حضرت آیت الله جاودان برای من وقت ملاقات خصوصی بگیرد.
حقیر که از دوران نوجوانی ارادت خاصی به این مرد روحانی و عظیم الشان داشتم، عرض کردم که بسیار مشتاق این دیدار هستم هرچند در قلبم احساس می کردم که ایشان مرا نپذیرند. به هر حال این دانشمند بزرگ هم سرشان شلوغ است و یقینا همچون دیگر بزرگان، خسته از بی وفایی یاران هستند.
توفیق الهی حاصل شد و در ساعت یازده شب، حاج آقا به علی آقا اجازه دادند که در جلسه ی روز دوشنبه مورخه هفتم خرداد ماه سال 1392 ساعت 14 واقع در چهار راه سیروس شرکت کنیم.
وارد جلسه شدیم، در خانه ی قدیمی شیخ مرتضی زاهد که حالا در دست ساخت بود و کارش رو به اتمام، ختم صلوات گرفته بودند؛ دوستان قدیمی همگی حلقه ای زده بودند و صلوات می فرستادند. ما هم تسبیحی به دست گرفتیم و صلوات فرستادیم.
روضه ای خوانده شد و پس از آن سفره ی نهار را انداختند. آقای امامی به سمت حاج آقا رفتند و رزومه ی من را به دست حاج آقا دادند. البته من نمی دانستم که ایشان رزومه ی مرا آورده و از این موضوع قدری خجل شدم. حاج آقا مرا خواستند و با حقیر دست دادند. علی می گفت در اینهمه سالی که من شاگرد حاج آقا هستم ایشان دست نداده اند، ببین تو را دوست دارند که دست می دهند.
حاج آقا نگاهی محبت آمیز به صورت حقیر انداختند و فرمودند: “آبگوشت با مایکروسافت آمریکا منافاتی دارد؟” عرض کردم: “خیر” فرمودند پس برو نهارت را بخور و بعد بیا تا صحبت کنیم.
من و علی رفتیم، هر دو یک نهار گرفتیم و مشغول شدیم. آبگوشت خوشمزه ای بود. حاج آقا به من نگاه می کردند، از نگاهشان خجالت می کشیدم. زودتر از این ها باید برای کسب تکالیف اخلاقی به خدمت بزرگان می آمدم. نهار تمام شد.
بعد از نهار حاج آقا به سرعت پاسخ سوالات شاگردها را می دادند و با آن ها یکی پس از دیگری به سرعت خداحافظی می کردند که هر چه زودتر فضا آماده شود تا حقیر با ایشان صحبت کنم. در این مدت من و علی مدام بحث می کردیم. او می گفت که من نمیمانم و میروم و من اصرار داشتم که او هم در این ملاقات کنار من بماند.
همه رفتند، نوبت به ما رسید. وقتی به سمت حاج آقا رفتم علی از پشت سر من از اتاق خارج شد. دیروز در فوتبال پایم را زده بودند و درد می کرد، به همین خاطر نتوانستم برگردم و جلوی خروج علی را بگیرم. دیگر کاری از دستم بر نمی آمد، باید به تنهایی می نشستم و با استاد صحبت می کردم.
در ابتدا حاج آقا فرمودند: “آبگوشت دوست نداشتی؟” عرض کردم: “دوست دارم” فرمودند: “پس چرا کم خوردی؟” عرض کردم: “میل به غذا نداشتم. قبلا در منزل با والده کمی نهار خورده بودم” فرمودند: “بسیار خوب، من در خدمتم”
عرایضم را شروع کردم، از مشکلات گله کردم. حاج آقا نگاهی محبت آمیز به صورت من کردند و با لحنی مهربان فرمودند: “در کدام مقطع علمی هستی؟” پاسخ دادم. ایشان فرمودند: چرا نفر اول رشته ی خودت نیستی؟ به درد نمی خورد.
خندیدم. ایشان نگاهی جدی تر کردند و فرمودند: “تو نماز می خوانی، روزه می گیری. با دیگر دانشمندان عالم نباید فرق داشته باشی؟” عرض کردم: “حق با شماست” فرمودند: “راز خلقت را به تو می گویم. هر کسی که همت به انجام کاری می کند، لا جرم به هدف خود می رسد. ربطی ندارد که مذهبی باشد یا نباشد. این قانون خلقت است.”
در این موضوع به فکر فرو رفته بودم که حاج آقا فرمودند: “خودت را به سرعت به مزار آیت الله حق شناس برسان و سلام کن، سپس سوره ی یس را بخوان و از ایشان طلب مدد کن.”
عرض کردم: “احساس می کنم که روزیِ حقیر در ابواب علمی و معنوی و … کم شده است. برخی مشکلاتم گره خورده است و باز نمی شود.” فرمودند: “نماز اول وقت دقیق، دائم الوضو بودن و قرآن خواندن(حد اقل روزی پنجاه آیه هروقت که حوصله داشتی) مشکلات تو را حل خواهد کرد.”
بعد هم راجع به مسائل زیادی صحبت شد که به اختصار عرض می کنم. ایشان ضمن انتقاد از دانشمندان و نخبگانی که خاک ایران عزیز را رها کرده و به خارج از کشور سفر می کنند فرمودند: “این بسیار خوب است که شما مانده اید و برای ساخت کشور کمک می کنید، انشاالله اگر همت کنید می توانید از بزرگان عالم بخواهید که غربی ها را مجبور کنند که بزرگترین جوایز و تقدیرهای علمی دنیا را از شما داشته باشند. حتی جایزه ی نوبل، حتی ده ها دکترای افتخاری از بزرگترین دانشگاه های دنیا، هاروارد و پرینستون.” در ادامه ایشان فرمودند: “انتظار می رود که شما با حضور در کشورمان، ایران را به بزرگترین قطب IT دنیا تبدیل کنید.”
سپس به ذکر مطالبی از دانشمندانی که با کشف های مضرشان به طراحی بمب اتم و بمب های لیزری پرداختند، فرمودند که انیشتین در اواخر عمر از این موضوع ناراحت بود. سعی کنید این اتفاقات برای شما نیفتد. دعا کنید که مفید باشید اما برای خودتان، برای کشورتان؛ نه برای دشمنان.
همچنین در مسئله ی ازدواج نیز، ایشان توصیه هایی به حقیر داشتند. ایشان فرمودند: “خانم ها معمولا به دنبال زیبایی هستند. به والده بفرمایید زیبایی را در درجه ی سوم قرار دهند. زن زیبا برای مردم است. اگر هم پاکدامن باشد باز هم در معرض خطر است. زنی بگیرید که بتوان در سیمای او نگاه کرد. مابقی می شود اخلاق و اصالت. این تجربه ی عمر بندست که می گویم. حواستان باشد که دختری نگیرید که اگر در ماشین شما نشست فکر کند که چه خبر شده است! زن باید دارای اخلاق باشد. مگر صورت زیبا چند دقیقه از شبانه روز را پر می کند؟ اصلا یادتان باشد که زیبایی وقتی مال خود انسان است، ارزشش تنزل پیدا می کند. البته اینکه شما جوانان به زیبایی علاقمندید طبیعی است ولی نباید معیار و ملاک اول شما برای تشکیل زندگی باشد.”
همچنین حاج آقا در انتها به حقیر فرمودند که به خداوند عالم زیاد پناه ببرید، فرمودند این جمله را زیاد بگو: “پناه می برم به خدا” و پناه ببر. مگر می شود شما درخواست کنید و پاسخ ندهند؟
این جلسه با دعای حضرت آیت الله جاودان برای حقیر سرا پا تقصیر تمام شد و من این روز را در زندگانی خودم ثبت خواهم کرد چرا که یکی از مهم ترین و زیباترین و پر اهمیت ترین روزها بوده و شاید در آینده به این نتیجه برسم که نقطه ی عطف زندگی من بوده است.