مینویسم پاییز؛ میخوانم: پا + ییز
01 مهر 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)
مینویسم از مهر… شروعی که پایان خیلی چیزهاست …
مینویسم از اولین روزی که مادر مرا به مدرسه برد و فیروزه خانوم او را تشویق کرد که مرا مستقل بار بیاورد
مینویسم تا هیچ وقت یادم نرود اول مهرها… همه دوستانی که سالهاست در خوابهایم حتی دنبالشان میگردم
مینویسم تا فقط یک چیز بگویم : من دلم برای کودکی ام تنگ شده… دورانی که همه دغدغه مان تا خوردن گوشه دفتر مشقمان بود و زدن گیره برای صاف کردنش … گل کشیدن سمت چپ بالای هربرگ دفتر انشاء… خط کشی کردن دفترهایی که بویی از فانتزی بودن نبرده بودند… کلاس 40 نفره و نیمکت هایی که سه نفره رویش مینشستیم و برای هر امتحان یک نفر میرفت زیر میز، وقت های امتحان کیف میگذاشتیم بین دستمان ….. یادش بخیر
کاش الان هم فکرهایمان به همان اندازه ساده بودند و دلمان به شنیدن زنگ تفریح خوش…