• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

  • سخن حضرت آیت الله بهجت درباره مقام حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در جمع طلاب :" شما در جوار گنج الهی هستید قدر آن را بدانید ***

وقتی باربی‌ام به دست من چادری شد

05 تیر 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)

به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، وبلاگ سه روش نوشت؛ دیروز وقتی خاطره‌ای رو درین باره می خوندم از تدبیر ساده اما موثر یک مادر خردمند و مومن غرق شعف شدم که چطور یک تهدید به نام باربی رو برای فرزند خودش تبدیل به یک فرصت کردند.


خاطره رو با هم بخونیم:
عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم…
دست و پاش 90درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی داشت..
و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف (مث خونه کوچیک،ماشین کوچیک) بودم رویا بود…
خونه یکی از دخترهای افه ای فامیل بودیم
که برای آب کردن دل من ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد…

باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش می آورد… عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید…. اون سال من به تکلیف رسیده بودم و باربی من لباس درست و حسابی نداشت….مامانم قاطیِ بازی کردن من میشد و میگفت آخه اینکه اینطوری نمیتونه بره بیرون…
و براش یه شلوار و چادر نماز و یه چادر مشکی دوخت با مقنعه….
فکر میکنید چی شد؟
زانوهای باربی ام شکست….


چون با من نماز میخوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو زانو بشینه زانوهاشو تا ته خم میکردم…

و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو نشستن نداره و اصلا خمی زانوهاش تا این حد طراحی نشده….

من بعد از اون 5 -6 تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از دو روز زانو نداشتند…

داشتم فک میکردم چقد تحت تاثیر این عروسک بودم؟
مامانم یه کاری کرد که من فک کنم بازیه
ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه

لاکاشو پاک کردیم…
موهاشو بافتیم
مث خودم چادر سرش کردم

و نماز جمعه هم میرفت…
مامانم خیلی ساده نذاشت من مث باربی بشم چون باربی مث من شد…

 

 

 نظر دهید »

چند سكانس از یك ترور

05 تیر 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)

 

۱
با پیروزی انقلاب اسلامی، آمریكا كه منافع خود را در ایران از دست رفته می‌دید، تلاش‌های گسترده‌ای را برای براندازی این نظام نوپا آغاز كرد. علاوه بر فعالیت‌های گسترده‌ی جاسوسی و ایجاد غائله‌های قومی در نواحی مرزی ایران كه با محوریت سفارت آمریكا در تهران سامان‌دهی می‌شد، سازمان جاسوسی آمریكا (CIA) هم طرح فونیكس (phoenix) را برای مقابله با انقلاب اسلامی مردم ایران طرح‌ریزی كرد. بر اساس این طرح، باید سران نظام نوپای اسلامی از میان برداشته می‌شدند تا جمهوری اسلامی به زانو درآید.

نقش‌های متعدد و تأثیرگذار آیت‌الله خامنه‌ای در جمهوری اسلامی در كنار پافشاری‌ ایشان در مقابله‌ با جریان‌های منحرف و بیگانه، منافقین كینه‌توز را كه وابستگی آن‌ها به بیگانگان در شرایط آن روز روشن شده بود، به تصمیم خطرناكی رساند. تنها با گذشت یك هفته از تصویب عدم كفایت سیاسی بنی‌صدر در مجلس و پس از بیانیه‌ی منافقین در اعلام جنگ مسلحانه با نظام، آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر تهران مورد سوء قصد قرار گرفتند. حضرت امام رحمه‌الله بلافاصله پس از ترور، در پیام خود پرده از چهره‌ی عوامل ترور برداشتند: «اینان آنقدر از بینش سیاسی بی‌نصیبند كه بی‌درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت به این جنایت دست زدند و به كسی سوء قصد كردند كه آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین‌انداز است.»




استدلال‌های آیت‌الله خامنه‌ای در مورد خیانت‌های بنی‌صدر به گونه‌ای بود كه در جلسه‌ی نهایی بررسی عدم كفایت سیاسی رییس‌جمهور در مجلس، نمایندگان موافق با عدم كفایت، با در اختیار قرار دادن وقت خود، از ایشان خواستند تا در آن جلسه هم صحبت كنند. حضور آیت‌الله خامنه‌ای در پشت تریبون در حالی كه كیف بزرگی از اسناد را به همراه آورده بودند، تعجب خیلی‌ها را از ‌میزان خیانت‌‌های بنی‌صدر در طول مدت 16 ماهه‌ی ریاست جمهوریش برانگیخت و بالطبع دشمنی‌های زیادی را از سوی سازمان منافقین و گروه فرقان به عنوان حامیان بنی‌صدر برای آیت‌الله خامنه‌ای به بار آورد.

۲
محافظ بیسیم را برداشت. كُدشان «حافظِ هفت» بود. «مركز ۵۰- ۵۰»؛ این رمزِ آماده‌باش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. كسی كه پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه. محافظ یك‌دفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دكتر فیاض‌بخش و چند نفر دیگر از پزشك‌های مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، … بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»

بیرون از مسجد، آیت‌الله خامنه‌ای لحظاتی به هوش آمدند اما بلافاصله از هوش رفتند. در بین راه بیمارستان هم چند باری به هوش آمد و دوباره از هوش رفتند؛ ایشان هر وقت به هوش می‌آمدند شهادتین می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تكان می‌خوردند؛ خیلی كم البته. ابتدا ایشان را به درمانگاهی در همان نزدیكی‌ها در خیابان قزوین بردند اما كاری از دست كسی بر نمی‌آمد و باید ایشان را به جای دیگر می‌بردند. در این بین پرستاری كه فهمید ایشان آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه تهران هستند، بلافاصله به محافظین گفت یك كپسول اكسیژن همراهشان ببرند اما انگار كسی صدای او را نشنید برای همین هم كپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. پایه‌های كپسول را تكیه دادند روی ركاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسك اكسیژن را روی صورت آقا نگه داشت.



به لطف خدا، وضعیت آیت‌الله خامنه‌ای با تلاش پزشكان و بعد از انجام عمل جراحی و تزریق ۳۷ واحد خون تثبیت شد و ایشان را برای ادامه درمان و تامین امنیت بیشتر به بیمارستان قلب شهید رجایی انتقال دادند. دكترها می‌گفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته‌ و برگشته. یك‌بار همان انفجار بمب بود، یك‌بار خون‌ریزی بسیار وسیع و غیر قابل كنترل بود، یك‌بار هم جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی. همه‌ی این‌ها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو می‌‌انداختند روی‌ آقا. گاهی حتی دكترها بغلشان می‌كردند تا لرز را كمتر كنند. معلوم نبود منشأ این تب‌ها كجاست؟

۳
ترورها كور نبودند، در واقع مبنای تحلیلی داشتند. اولش فكر كردند كه با ترور رهبران حل می‌شود. بعداً دیدند لایه‌های دیگری هم وجود دارد. پس موتور ترور را متوقف نكردند، بلكه به لایه‌های بعدی هجوم آوردند تا شاید بتوانند به هدف برسند و البته ممكن نبود؛ برای این كه ماهیت قدرت در ایران چیز دیگری بود. هدف در واقع این بود كه یك خلأ قدرتی در كشور ایجاد شود و نیروهای سازمان‌یافته‌ی تروركننده، جایگزین این قدرت شوند. یعنی هرج و مرجی پدید بیاید تا این‌ها بتوانند جایش را بگیرند. این اتفاق نیافتاد و ناموفق بود و حتی اثرات مثبت برای نظام داشت.



این اقدام مانند اقدام سال ۵۸ در ترور شهید مطهری اثر خود را به جا گذاشت و باطل بودن اندیشه‌ی بنی‌صدر و طرفدارانش را به وضوح برای مردم روشن ساخت. اگر بنا بود این بطلان اندیشه از طریق مباحثات كلامی پیش رود، شاید سال‌ها طول می‌كشید اما با این اقدام ناجوانمردانه، یك‌شبه و یك‌روزه فساد خود را آشكار ساخت. ترور آیت‌الله خامنه‌ای اولین بارقه‌های خود را بر هواداران مردم‌سالاری دینی تابید. مردم به این فكر فرو رفتند كه اگر رقیب حرف حساب دارد كه نیازی به كشتار ندارد.

۴
«ما منتظر بودیم كه آقای بهشتی برگردند و از ایشان حال آقا را بپرسیم. یادم هست كه من احوال را كه پرسیدم، ایشان گفتند كه الحمدلله از خطر گذشته است. یك جمله‌ای من در آن صحبتم گفتم و ایشان هم جوابی دادند كه در ذهن من همیشه باقی مانده است. من پرسیدم كه این بمب به كجا اصابت كرده است و طرف‌های مثلاً گلو و این‌جاها چطور است؟ آقای بهشتی هم كه آدم باهوشی بود، خیلی زود مطلب را گرفت و گفت كه آقای مهاجری مطمئن باشید كه ایشان می‌توانند سخنرانی كنند. چون‌ ایشان خطیب جمعه بودند و خوش‌بیان هم بودند، ایشان متوجه منظور من شد كه آیا امام جمعه داریم یا نه؟»

یك روز قبل از انفجار محل حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران و شهادت آیت‌الله دكتر بهشتی كه قاعدتاً آیت‌الله خامنه‌ای نیز باید در آن جلسه حضور داشتند، انفجار بمبی دست‌ساز در مسجد اباذر تهران، امام جمعه‌ی آن زمان تهران را میهمان بیمارستان بهارلو كرد. شهید آیت‌الله بهشتی از نخستین افرادی بود كه برای بررسی اوضاع و خبرگیری از احوال آیت‌الله خامنه‌ای، از اعضای مؤسس حزب جمهوری اسلامی به بیمارستان رفت.




امام مرتب پیغام می‌دادند و از اطرافیان می‌پرسیدند كه: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان هم ساعت دو بعد از ظهر 7 تیر پخش ‌شد. دكتر میلانی‌نیا رادیو را گذاشت بیخ گوش آقا. آن‌ موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازه‌ای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.

۵
چهار روز بعد از حادثه كه آیت‌الله خامنه‌ای از وضعیت بحرانی ساعات نخست حضور در بیمارستان خلاص شده بودند و پس از انجام عمل جراحی وضعیت ایشان تثبیت شده بود، ایشان در مصاحبه‌ای با یك گروه تلویزیونی ضمن تشریح وضعیت خودشان در سخنانی خطاب به حضرت امام رحمه‌الله و ملت مسلمان ایران، از آنان به سبب پیام‌ها و ابراز محبت‌هایشان تشكر كردند.

بیتی كه آیت‌الله خامنه‌ای در پاسخ به پیام محبت آمیز امام رحمه‌الله خطاب به ایشان گفتند نشان از میزان ارادتشان به رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران داشت:
              بشكست اگر دل من به فدای چشم مستت                         سر خُمِّ می سلامت شكند اگر سبویی



آقا در مصاحبه‌ای خطاب به مردم فرمودند: «از امت مسلمان و قهرمان كه این همه دارند فداكاری می‌كنند در جبهه‌ها و پشت جبهه‌ها، این همه دارند جان‌های عزیز و نفیسشان را در راه خدا می‌دهند، انتظار نداریم كه در مقابل یك حوادث كوچكی از این قبیل اظهار نگرانی و احساس نگرانی كنند و ما را بیشتر از آن‌چه كه شرمنده هستیم، شرمنده نكنند.»

۶
خیلی از چهره‌های انقلاب برای عیادت می‌آمدند، اما آقا مرتب از شهید بهشتی می‌پرسیدند: «چرا همه می‌آیند، اما ایشان نمی‌آید؟» شك كرده بودند كه یك خبرهایی هست. دور و بری‌ها هم مانده بودند كه چطور به ایشان بگویند. دكتر منافی گفت بهترین راه این است كه بگوییم حاج احمدآقا و آقایان رجایی و باهنر و هاشمی رفسنجانی بیایند و كم‌كم ایشان را مطلع كنند. جمع شدند، اما باز هم نتوانستند بگویند. گفتند فقط یكی‌ دو نفر شهید شده‌اند.



آقا از جمع آن شهیدها به دو نفر خیلی علاقه داشت؛ دكتر بهشتی و محمد منتظری. اولین كسی هم كه به بیمارستان بهارلو آمده بود، محمد منتظری بود. آقا اول پرسیدند آقای بهشتی چطورند؟ گفتند یك‌ مقدار پاهایش مجروح شده است. آقایان كه رفتند، ایشان رو كردند به دكتر میلانی‌نیا و پرسیدند شما از حال ایشان خبر داری؟ دكتر گفت: «بله، از وضعشان باخبرم.» پرسیدند: «مراقبت جدی از حال ایشان می‌شود؟ آن‌جا هم سر می‌زنید؟» بعد هم دكتر را سؤال‌پیچ كردند. دكتر میلانی‌نیا با بغض از اتاق زد بیرون. دوباره كه آمد، آقا را دید كه‌ بچه‌های همراه را جمع كرده‌اند و ازشان بازجویی می‌كنند. دكتر دست و رویش را شسته بود. نشست و یكی یكی اسم همه‌ی شهدای حزب را به آقا گفت.

 

 

 نظر دهید »

روايتي خواندني از كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي

05 تیر 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)

در قیصریه‌ي نجف، نماینده‌ي انگلیس را دیده بود که نسخه‌های خطی و چاپی نایاب را جست‌وجو می‌کند و می‌خرد، همین او را مصمم کرده بود که این گنجينه‌ها را نجات دهد. روایت محمود مرعشی فرزند آیت‌الله نجفی مرعشی را بخوانید درباره‌ي سال‌هايي که با زحمت زیاد کتاب‌های خطی را جمع می‌کرد تا سومین کتاب‌خانه‌ي بزرگ جهان اسلام آرام شکل گیرد.



آیت الله مرعشی نجفی

 

خادم مرحوم پدرم نامه‌ای آورد که از بابل رسیده بود و کسی به پدر نوشته بود کتاب‌های زیادی دارد که مال اجدادش است و می‌خواهد بفروشد. نوشته بود یکی دوتا مشتری دیگر هم برای کتاب‌ها آمده ولی یکی از علمای بابل به او گفته که اول با ما تماس بگیرد. نوشته بود: «اگر طالب کتاب‌ها هستید، کسی را بفرستید.»

آن روزها پژوی قدیمی فرسوده‌ای داشتم، سریع یک راننده پیدا کردم و راه‌افتادیم. زمستان بود. در تهران هم برف می‌بارید.‌ نرسیده به امام‌زاده هاشم، دیدیم جاده خیلی بد است. همه می‌گفتند نروید. جاده یخ زده. ما چون می‌ترسیدیم رندان زودتر بروند و کتاب‌ها را ببرند، فکر کردیم هرطور هست باید شبانه خودمان را به بابل برسانیم. خدا می‌داند چه بر ما گذشت و با چه خطراتی مواجه شدیم. در راه، ماشین داشت می‌لغزید تا لب دره و نزدیک بود سقوط کنیم.

بالاخره با هر‌ ‌وضعیتی که بود رسیدیم بابل. خدایا در این وقت شب و سرما، خانه‌ي کدام‌یک از علما برویم؟ رفتیم به یک مسافرخانه که خیلی هم کثیف بود. بخاری علاءالدین دود می‌کرد. هوا هم سرد بود، ما تا صبح نشستیم. به خاطر سردرد و دود بخاری نمی‌توانستیم بخوابیم. اولِ صبح به سبزه‌میدان شهر رفتیم. فروشنده هنوز نیامده بود. چهل‌وپنج‌دقیقه‌ای زیر باران ایستادیم تا صاحب نامه آمد.

مرد میان‌سالی بود. گفت:‌«حتما شما برای کتاب‌ها آمدید.» گفتم: «بله، كجا هستند؟» گفت: «داخل دکان.» باز‌کرد. دیدم یک مغازه‌ي پرتقال‌فروشی و عطاری‌ست،‌ کتاب‌ها را با پرتقال‌ها درهم ریخته بود مثل خرمن گندم. گفتم چه خوب شد زود آمدم، این‌ها را گذاشته‌ جلوی چشم همه. آن‌وقت‌ها یک آقایی رقیب ما و دلال کتاب بود. هرجا ما خبر می‌شدیم کتابی هست او هم پیدایش می‌شد. خود او به ما کتاب می‌فروخت لیکن برخی اوقات مخفیانه هم در تهران به دیگران، مانند مرحوم نصیری و مرحوم مشکوه، نسخه‌ي خطی می‌فروخت. رقیب ما برای کتاب‌ها به مرد پرتقال‌فروش، قیمتی پیشنهاد کرده بود و مرد هم گفته بود «نه!» و قبول نکرده بود. دلال هم به او گفته بود: «پس هرکس که قصد خرید داشت من بیشتر از او می‌خرم.»

آقای دلال در همان بابل منتظر بود تا مشتری بعدی بیاید که کتاب از دستش نرود. ما تا این را شنیدیم با هر جان‌کندنی بود کتاب‌ها را معامله کردیم. بیشتر از سيصد نسخه‌ي خطی بود، نفیس و کهن. ازجمله کتاب «بصائرالدرجات» محمدبن صفار قمی که تاریخ کتابت آن سال 595 ه.ق بود. صندوق عقب ماشین و تمام صندلی عقب مملو از کتاب شد. به راننده گفتم کف ماشین را هم پر کند، من چهارزانو می‌نشینم روی صندلی. گفتم: «بقیه‌ي کتاب‌ها را بیاور روی دست‌های من، در بغلم بگذار بعد راه بیفتیم.»

به هر ‌مصیبتی بود، با زور کتاب‌ها را جادادیم. پشت‌سر من کتاب تا بالای سرم تا سقف، روی پایم و… تازه باید مراقب بودم در پیچ‌وخم‌های جاده کتاب‌ها روی راننده نریزد. راننده گفت: «آقا شما رانندگی خودت از من بهتر است.» واقعیت هم چنین بود، بعد گفت: «من می‌آیم می‌نشینم کنار کتاب‌ها.» نشست کتاب‌ها را گرفت. آمدیم در جاده‌ي اصلی به سمت تهران. در راه نمی‌توانستیم برای استراحت توقف کنیم چون خوف داشتیم ناگهان راه‌زنان به طمع کتاب‌ها بیایند دورمان بریزند یا بکشندمان.

جاده هم خلوت بود و اتومبیل تردد نداشت. با چه خطرهایی مواجه شدیم، خدا می‌داند. جاده به‌خاطر کولاک شدید پیدا نبود. بدون این‌که جاده را ببینیم، به امید خدا می‌رفتیم. به تهران که رسیدیم توقف نکردیم و یک‌سره رفتیم قم. راننده گفت: «خوب است این کتاب‌ها را ببریم به یک پارکینگ و صبح بیاییم.» گفتم: «نه یک وقت می‌دزدند.» باز شبانه زیر باران، همه را آوردیم منزل پدر و در اتاقی قرار دادیم. من واقعا بی‌طاقت شده بودم، گفتم: «آقا این هم کتاب‌ها.» بیدار و منتظر کتاب‌ها بودند. تا سحر نشستند و نسخه‌های نفیس را جدا می‌کردند.

حاجی فشاهی و اسماعیل بارتنی، از کتاب‌فروشان دیگری بودند که از آن‌ها کتاب‌های خطیِ بسیاری به‌تدریج ‌خريده‌ام. آن‌ها پیش‌تر در خیابان ناصرخسرو، نزدیک شمس‌العماره و در یک بن‌بست، مغازه‌ای به نام کتاب‌فروشی «شمس» داشتند. آقای فشاهی شاگردی داشت که ما با او قرار گذاشته بودیم هروقت آقای فشاهی کتابی مهم یا کتاب‌خانه‌ای خرید، زود به ما اطلاع دهد تا خودمان را برسانیم چون آن‌وقت‌ها ما رقیبان جدی داشتیم که از آن‌جمله می‌توان به مرحوم فخرالدین نصیری امینی، مرحوم مشکوه، مرحوم محمدتقی دانش‌پژوه و مرحوم محدث ارموی، اشاره کرد.

آقای فشاهی نیز برای این‌که جنسش را به قیمت بالاتر بفروشد، همه‌ي ما را در یک ساعتِ مشخص خبر می‌کرد. همه جمع می‌شدیم و او گونی‌های کتاب را می‌آورد و وسط مغازه‌اش خالی می‌کرد. من که جوان و پرانرژی‌تر از دیگران بودم، یک‌دفعه خودم را با عبا روی کتاب‌ها می‌انداختم و قسمت زیادی از آن‌ها را این‌طور جدا می‌کردم. همیشه سهم ما زیادتر از بقیه می‌شد. یک‌بار مرحوم استاد محدث ارموی که سال‌خورده بود، گفت: «آقا مگر گندم است؟» و یا «میدان بارفروشی است این‌جا؟! بگذارید به ما هم برسد.» یک بار دیگر نیز رو کرد به آقای فشاهی و گفت: «تو را به خدا دیگر این آقای مرعشی را خبر نکن! این‌طوری باشد چیزی برای ما باقی نمی‌گذارد.» (البته عاشقان جدی کتاب باید همین‌طور باشند).

آقای ارموی از این کارِ ما خیلی عصبانی می‌شد، بقیه‌ي آقایان که دانشگاهی بودند، ناراحت نمی‌شدند به من می‌گفتند اگر دیوانی از شاعران فارسی‌زبان در کتاب‌ها پیدا کردم، به آن‌ها بدهم. من هم بارها چند دیوان خوب را که در سهمیه‌ي من بود، به آن‌ها واگذار کردم، ازجمله یک دیوان نفیس کمال اصفهانی که نسخه‌ای کهن، مورخ اوایل سده‌ي هشتم بود.

وقتی در کتاب‌هایی که جدا کرده بودیم نسخه‌ي نفیسی نصیب‌مان می‌شد، آن‌قدر عشق داشتم که گاه همان‌جا می‌نشستم و با حوصله و دقت بررسی می‌کردم. گاهی مرحوم نصیری به من می‌گفت: «آقا تو را به خدا این نسخه را به من بده!» می‌گفتم: «چه چیزی را بدهم، شما کتاب‌هایت را بده، من از شما می‌خرم.» و او می‌گفت نه و هیچ کدام‌مان راضی نمی‌شدیم کتابی از سهمیه‌ای که نصیب‌مان شده بود به آن یکی واگذار نماید.

مرحوم مشکوه خیلی جدی از ما دفاع می‌کرد، می‌گفت: «من زیاد ولعی ندارم، دلم می‌خواهد ایشان برای کتاب‌خانه‌ي آقای نجفی ببرد که از همه‌ي ما مستحق‌تر است. همه‌ي ما از کتاب‌خانه‌ي آیت‌الله استفاده کرده و می‌کنیم.»

آقای مشکوه و بقیه‌ي آن رقبا گاهی روزهای جمعه به قم می‌آمدند و در بیرونیِ پدرم به بحث علمی می‌پرداختند. این کتاب‌ها در بیرونی منزل ایشان بود و شامل کتاب‌های چاپی و خطی می‌شد که بعضی‌شان را آن‌ها اصلا یا ندیده بودند یا نداشتند و در هیچ کتاب‌خانه‌ای نسخه‌ي دیگری نداشت. آن‌ها برای دیدن کتاب ها می‌آمدند قم و نهار هم مهمان آقا بودند. اگر زمستان بود می‌نشستند زیر کرسی و پدر می‌گفت با آش جو که مادر عزیزم در پخت آن تخصص داشت، از آن‌ها پذیرایی کنند.

 

* این متن برشی است از خاطرات سیدمحمود مرعشی در کتاب «کتابفروشی» به گردآوری ایرج افشار که سال 1383 نشر شهاب ثاقب آن را به چاپ رسانده. متن برای مجله‌ی همشهری داستان بازتنظیم و ویرایش شده است.

 

منبع: همشهري داستان

 1 نظر

همانا شیعه قربانی عظیم است

05 تیر 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)

پیوند: http://tinylink.ir/0dqa

اول - اگر کوه از جاي کنده شوند تو ثابت باش ، دندان ها را بر هم بفشار ، کاسه سرت را به خدا عاريت ده ، پاي بر زمين ميخکوب کن ، به صفوف پاياني لشکر دشمن بنگر ، از فراواني دشمن چشم بپوش و بدان که پيروزي از سوي خداي سبحان است. مولا علي (ع)


دوم - نمي شود از کنار حوادث فجيه الجيزة مصر به آساني گذشت ، ثمره ضربه هاي سنگين در سوريه و لبنان برپيکيره وهابي ها واز همه مهم تر اخوان المسلمين سالوس بايد خودش را در جايي نشان بدهد،‌چه جايي عجيب تر از مصر ،‌ سرزميني که به تساهل ديني معروف بود ، البته در سايه رژيم مبارک ! . حال مي شود رد نفرت را از انقلاب مصر در چشم مصري ها جستجو کرد. امريکايي که بازي باخته سقوط مبارک را با ورق جايگزيني وهابيون و افراطيون اخوان به بازي برد تبديل نمود.




سوم - وحشي گري تکفيري هاي مصري در سايه سکوت سنگين و تحريک اخواني ها ادامه همان نسل کشي شيعيان سوريه و جگر خوارگي احفاد هند است نه چيزي بيشتر. وهابي ها نگران نباشند پاسخ اين عمل کثيفشان را در سوريه و لبنان و جايي نزديکتر به مرکز فکري و عقيدتي شان خواهند گرفت. ضربه اي بس سنگين بر پيکره اخواني شان خواهد نشست. توجهي به بيانيه هاي بي بخار وزارت خارجه مان نکنيد. اين وزارت خارجه و امثالهم داخل بازي نيستند. مشتي دلار حرام کنند و بس. بگذار قهوه شان را نوش جان کنند. مردان کوه هاي جبل عامل بازي را با ورقي سنگين خواهند بريد.


چهارم - همه حواس تان پي مصر نرود ،ميدان نبرد عليه شيعه ديگر منحصر به هلال شيعي نيست و اين گسترش ميدان عمل شيعيان چشم شان را در آورده. در جشن نيمه شعبان عربستان و بحرين هم شيعه را ذبح کردند.حتي آن سو تر بغداد ،‌ و عجيب تر حتي فلسطين،‌ که اينجا هم قرباني ها عقيده شان مقدم بر اثبات هر جرم و اتهامي است.


پنجم - شيعه هميشه به خون دادن عادت کرده به سر بريده شدن به سوزانده شدن. چه مصر باشد چه دمشق چه کربلا و چه منامه و …فيلم اين ماجرا را در ابنا ببنيد از ضرب و شتم تا کشيدن روي کوچه هاي خاکي مدينه …!‌آه نه جيزه… تا سوزاندن حسينيه امام زمان (عج)؛ اين ها سنت الهي است و ادامه تاريخ خون آلودي که از کوچه هاي مدينه سر برآورد و در کربلا باليد. باور کن مبدا تاريخ ما فاطمي است …

 

 نظر دهید »

داستانک‌هایی تقدیم به امام عصر(عج)

04 تیر 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


ادبیات زمانی دین خود را ادا می‌کند که هم‌پای جامعه و با دغدغه‌های مردم هر جامعه به پیش رود. سه دهه اخیر، یعنی بعد از پیروزی انقلاب، ادبیات با عامه مردم هم‌پا و به فضایی برای نشان دادن خواسته‌ها و نیازهای آنها مبدل شد. اگر پیش از انقلاب پرداختن به قشر خاصی در ادبیات داستانی رواج داشت و دیگر طبقات جامعه کمتر مورد توجه قرار می‌گرفت، بعد از انقلاب، تنوع اقشار مختلف و دغدغه‌ها یکی از ویژگی‌هایی بود که مرز مشخصی میان ادبیات سه دهه اخیر با قبل از آن کشید.

ادبیات آیینی یکی از شاخه‌های ادبی بعد از انقلاب بود که با فرازها و فرودها همراه شد و همزمان با هر دوره‌ای، بنا بر مقتضیات خاص هر دوره، رنگ آن را پذیرفت. گاه ادبیات عاشورایی به روزهای دفاع مقدس گره خورد و گاه ادبیات مهدوی جان‌مایه بسیاری از آثار بعد از جنگ قرار گرفت. در این میان سهم عمده‌ای از آثار این شاخه ادبی، به حوزه ادبیات عاشورایی و ادبیات مهدوی اختصاص دارد که گاه پیوندی در میان این دو نیز دیده می‌شود.

در میان قالب‌های مختلف ادبی، شعر سهم بیشتری از آثار را به خود اختصاص داد و از این لحاظ ادبیات داستانی در رتبه‌های بعدی قرار گرفت. این امر از دلایل مختلف از جمله دشواری نگارش داستان نسبت به شعر و همچنین لزوم استفاده از منابع درجه یک تاریخی و دینی بازمی‌گردد. با وجود این، داستانک در میان انواع قالب‌های ادبی حوزه ادبیات داستانی، بیشترین سهم را در ادبیات مهدوی ایفا کرده است. در ذیل چند نمونه از داستانک‌های داستان‌نویسان مختلف در خصوص حضرت مهدی(عج) ارائه شده است:

او در دل است و هیچ دلی نیست بی‌ملال
«تشویش تمام نشدن ترکیب‌بندش را داشت. چشم‌ها را بست. اگر دینش را ادا نمی‌کرد، مدیون می‌شد. چشم‌ها را از درماندگی بست. جوانی به هیبت پیامبر(ص) دید: محتشم! چرا شعرت را تمام نمی‌کنی. گفت: آقا! قادر به انتها رساندنش نیستم. پیامبر گفته بود که اول مرثیه‌ات را با «باز این چه شورش است …» آغاز کن، اما مانده‌ام برای انتهایش.
گفت: «او در دل است و هیچ دلی نیست بی‌ملال»

امام زمانت را می‌شناسی؟
«جوان گفت: «زیارت بخوان!»
گفت: «سواد ندارم.»
جوان شروع کرد به خواندن. سلام داد به معصومین تا امام عسکری.
پرسید: «امام زمانت را می‌شناسی؟» مرد جواب داد:« چرا نشناسم؟»
گفت: «پس سلام کن!»
مرد دستش را روی سینه‌اش گذاشت: «السلام علیک یا حجةبن الحسن العسکری» جوان خندید: «و علیک السلام و رحمة الله و برکاته».

امام از همه مردم سزاوارتر است
«انگار خودش هم باورش شده بود که صاحب عزاست. کنار در خانه امام ایستاده بود، مردم دسته‌دسته می‌آمدند. شهادت امام را تسلیت می‌گفتند و امامت او را تهنیت. خادم خانه صدایش زد: “جنازه آماده نماز است.”
جعفر رفت داخل خانه ایستاد، کنار جنازه برادر و دست‌ها را برای تکبیر بالا برد، نوجوانی از گوشه خانه جلو آمد، عبای جعفر را گرفت. رنگ جعفر پرید دست‌هایش را انداخت.
صدایش را همه شنیدند:"عمو برو کنار! برای خواندن نماز به جنازه پدر من سزاوارترم."»

اینجا بیشتر از هر چیز انتظار عجیب است
«ساکت نشسته بود روبروی کوچه. چشم از در بر نمی‌داشت. منتظر نشسته بود. هرکس که رد می‌شد با تعجب نگاهش می‌کرد. اینجا بیشتر از هر چیز انتظار عجیب است. ساعت‌ها، این اواخر ثانیه‌ها … .
گفتم: خسته نمی‌شوی اینقدر منتظر هستی؟
گفت: انتظار چشم‌ منتظر می‌خواهد نه خستگی.»

درون خانه فقط صاحبخانه است
چیزی از شهادت امام عسکری نگذشته بود که سه نفر با شمشیرهای کشیده رفتند پشت در خانه‌اش. خلیفه گفته بود:"می‌روید جانشین حسن بن علی را پیدا می‌کنید و سرش را برای من می‌آورید. از غلام خانه پرسیدند:"داخل خانه کیست؟”
انگار نه انگار می‌خواهند آقایش را سر ببرند، حتی سرش را بلند نکرد، گفت: صاحبم.
رفتند داخل ایستاده بود و نماز می‌خواند. روی آب بود. انگار یک دریای واقعی، نمی‌توانستند نزدیکش بشوند؛ نفر اول یک قدم برداشت توی آب فرو رفت به هزار زور و زحمت درش آوردند. بی‌هوش شد، دومی هم سومی دست و پایش را گم کرد به غلط کردن افتاد: ” آقا ببخشید…. اشتباه کردم ….نفهمیدم …. ” رفقایش را بلند کرد رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.»

فقط ما نجاتت می‌دهیم
«امام صادق زیاد از مهدی برای‌مان می‌گفت، از فرج و گشایش آخر الزمان.
دلم می‌خواست وقت دقیقش را بدانم. طاقت نیاوردم و از امام سؤال کردم:
“پس کی فرج می‌رسد؟ این که خیلی طولانی شد؟”
- مهزم! هرکس برای فرج وقت تعیین کند دروغ‌گوست! و هرکس عجله کند، هلاک می‌شود، فقط کسانی که مطیع و تسلیم اوامر ما باشند، نجات پیدا می‌کنند و به ما ملحق می‌شوند»



 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 309
  • 310
  • 311
  • ...
  • 312
  • ...
  • 313
  • 314
  • 315
  • ...
  • 316
  • ...
  • 317
  • 318
  • 319
  • ...
  • 399

معرفی حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم ع

شهرری، زمانی دارای حوزه‌های بسیار بوده و یک مرکز علمی محسوب می شد که مهم‌ترین عامل آن، حُسن‌ همجواری با مشاهد شریفه سه امامزاده بزرگوار، خصوصاً حضرت عبدالعظیم(ع) است که در این باره یکی از مراجع عالی‌قدر شیعه، حضرت‌ ایة الله ‌بهجت به طلاب فرمودند: «شما در جوار گنج الهی هستید، قدر آن را بدانید». قدمت حوزه علمیه آستان حضرت عبدالعظیم(ع) به سال‌های اوایل پیروزی انقلاب اسلامی بر می گردد. در اواسط شهریور 1359 بنای مقبره رضاخانی تخریب و به جای آن حوزه علمیه احداث شد و در 1366 حدود هفتاد نفر طلبه برای سال اول پذیرفته شدند. حوزه ‌علمیه آستان ‌حضرت‌عبدالعظیم(ع) ظرفیت ‌پذیرش سیصد طلبه علوم دینی در دو سطح 2و 3 را داراست و ساختمان آن از کلّیه امکانات آموزشی و رفاهی برخوردار است و از این جهت جزء معدود حوزه‌های کشور است. زیر بنای کلّ ساختمان 11 هزار و 500 متر مربع و محوطه، 6500 متر مربع و مساحت کلّ مدرسه 18 هزار متر مربع است.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • طب سنتی و پزشکی
  • سیاسی
  • مناسبتهای سال
  • اخبار حوزه
  • علمی
  • مذهبی
  • عمومی
  • دست نوشته های یک طلبه
  • نرم افزار
  • شهداء
  • استفتائات
  • جدیدترین مقالات
  • برگی از زندگی علما
  • فراخوان
  • پژوهش
  • معرفی رسانه
  • منِ طلبه
  • نمونه سوالات امتحانی سطح2
  • داستان های پند آموز

پیوندهای روزانه


پشتیبانی سامانه وبلاگ مدارس
وبلاگ خانم یادگاری
گفته ها و ناگفته های یک طلبه
شبکه اجتماعی هادی نت
دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبري
دفتر مقام معظم رهبري

خبرنامه

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

اوقات شرعی

امروز: دوشنبه 01 دی 1404
اوقات شرعی به افق:
  • اذان صبح اذان صبح:
  • طلوع آفتاب طلوع آفتاب:
  • اذان ظهر اذان ظهر:
  • غروب آفتاب غروب آفتاب:
  • اذان مغرب اذان مغرب:
  • نیمه شب شرعی نیمه شب شرعی: