داستانکهایی تقدیم به امام عصر(عج)
ادبیات زمانی دین خود را ادا میکند که همپای جامعه و با دغدغههای مردم هر جامعه به پیش رود. سه دهه اخیر، یعنی بعد از پیروزی انقلاب، ادبیات با عامه مردم همپا و به فضایی برای نشان دادن خواستهها و نیازهای آنها مبدل شد. اگر پیش از انقلاب پرداختن به قشر خاصی در ادبیات داستانی رواج داشت و دیگر طبقات جامعه کمتر مورد توجه قرار میگرفت، بعد از انقلاب، تنوع اقشار مختلف و دغدغهها یکی از ویژگیهایی بود که مرز مشخصی میان ادبیات سه دهه اخیر با قبل از آن کشید.
ادبیات آیینی یکی از شاخههای ادبی بعد از انقلاب بود که با فرازها و فرودها همراه شد و همزمان با هر دورهای، بنا بر مقتضیات خاص هر دوره، رنگ آن را پذیرفت. گاه ادبیات عاشورایی به روزهای دفاع مقدس گره خورد و گاه ادبیات مهدوی جانمایه بسیاری از آثار بعد از جنگ قرار گرفت. در این میان سهم عمدهای از آثار این شاخه ادبی، به حوزه ادبیات عاشورایی و ادبیات مهدوی اختصاص دارد که گاه پیوندی در میان این دو نیز دیده میشود.
در میان قالبهای مختلف ادبی، شعر سهم بیشتری از آثار را به خود اختصاص داد و از این لحاظ ادبیات داستانی در رتبههای بعدی قرار گرفت. این امر از دلایل مختلف از جمله دشواری نگارش داستان نسبت به شعر و همچنین لزوم استفاده از منابع درجه یک تاریخی و دینی بازمیگردد. با وجود این، داستانک در میان انواع قالبهای ادبی حوزه ادبیات داستانی، بیشترین سهم را در ادبیات مهدوی ایفا کرده است. در ذیل چند نمونه از داستانکهای داستاننویسان مختلف در خصوص حضرت مهدی(عج) ارائه شده است:
او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال
«تشویش تمام نشدن ترکیببندش را داشت. چشمها را بست. اگر دینش را ادا نمیکرد، مدیون میشد. چشمها را از درماندگی بست. جوانی به هیبت پیامبر(ص) دید: محتشم! چرا شعرت را تمام نمیکنی. گفت: آقا! قادر به انتها رساندنش نیستم. پیامبر گفته بود که اول مرثیهات را با «باز این چه شورش است …» آغاز کن، اما ماندهام برای انتهایش.
گفت: «او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال»
امام زمانت را میشناسی؟
«جوان گفت: «زیارت بخوان!»
گفت: «سواد ندارم.»
جوان شروع کرد به خواندن. سلام داد به معصومین تا امام عسکری.
پرسید: «امام زمانت را میشناسی؟» مرد جواب داد:« چرا نشناسم؟»
گفت: «پس سلام کن!»
مرد دستش را روی سینهاش گذاشت: «السلام علیک یا حجةبن الحسن العسکری» جوان خندید: «و علیک السلام و رحمة الله و برکاته».
امام از همه مردم سزاوارتر است
«انگار خودش هم باورش شده بود که صاحب عزاست. کنار در خانه امام ایستاده بود، مردم دستهدسته میآمدند. شهادت امام را تسلیت میگفتند و امامت او را تهنیت. خادم خانه صدایش زد: “جنازه آماده نماز است.”
جعفر رفت داخل خانه ایستاد، کنار جنازه برادر و دستها را برای تکبیر بالا برد، نوجوانی از گوشه خانه جلو آمد، عبای جعفر را گرفت. رنگ جعفر پرید دستهایش را انداخت.
صدایش را همه شنیدند:"عمو برو کنار! برای خواندن نماز به جنازه پدر من سزاوارترم."»
اینجا بیشتر از هر چیز انتظار عجیب است
«ساکت نشسته بود روبروی کوچه. چشم از در بر نمیداشت. منتظر نشسته بود. هرکس که رد میشد با تعجب نگاهش میکرد. اینجا بیشتر از هر چیز انتظار عجیب است. ساعتها، این اواخر ثانیهها … .
گفتم: خسته نمیشوی اینقدر منتظر هستی؟
گفت: انتظار چشم منتظر میخواهد نه خستگی.»
درون خانه فقط صاحبخانه است
چیزی از شهادت امام عسکری نگذشته بود که سه نفر با شمشیرهای کشیده رفتند پشت در خانهاش. خلیفه گفته بود:"میروید جانشین حسن بن علی را پیدا میکنید و سرش را برای من میآورید. از غلام خانه پرسیدند:"داخل خانه کیست؟”
انگار نه انگار میخواهند آقایش را سر ببرند، حتی سرش را بلند نکرد، گفت: صاحبم.
رفتند داخل ایستاده بود و نماز میخواند. روی آب بود. انگار یک دریای واقعی، نمیتوانستند نزدیکش بشوند؛ نفر اول یک قدم برداشت توی آب فرو رفت به هزار زور و زحمت درش آوردند. بیهوش شد، دومی هم سومی دست و پایش را گم کرد به غلط کردن افتاد: ” آقا ببخشید…. اشتباه کردم ….نفهمیدم …. ” رفقایش را بلند کرد رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.»
فقط ما نجاتت میدهیم
«امام صادق زیاد از مهدی برایمان میگفت، از فرج و گشایش آخر الزمان.
دلم میخواست وقت دقیقش را بدانم. طاقت نیاوردم و از امام سؤال کردم:
“پس کی فرج میرسد؟ این که خیلی طولانی شد؟”
- مهزم! هرکس برای فرج وقت تعیین کند دروغگوست! و هرکس عجله کند، هلاک میشود، فقط کسانی که مطیع و تسلیم اوامر ما باشند، نجات پیدا میکنند و به ما ملحق میشوند»