خاطرهاى از امام زمان (عليه السلام)
در خاتمه يك يادى از حضرت امام زمان (عليه السلام) به عنوان تبرك و ختم اين كتاب بوده باشد متذكر بشويم، حق مطلب اين است:
آقايانى كه در يك منطقه مشغول به تبليغ مىباشند شبهاى جمعه را اختصاص بدهند به حالات امام عصر (عليه السلام).
يكى از كسانى كه سعادت و توفيق پيدا كرده كه امام زمان (عليه السلام) مشاهده كرده يك راننده بوده اظهار داشته بود موقعى كه من بار زده و از مشهد به مقصد يكى از شهرها خارج شدم در بين راه هوا طوفانى شد و برف زيادى آمد كه راه بسته شد و من در برف ماندم، موتور ماشين هم خاموش و از كار افتاد هر چه كوشش كردم نتوانستم ماشين را روشن كنم و در اثر شدت سرما مرگ خود را مجسم ديدم، به فكر فرو رفتم كه خدايا راه چاره چيست؟
يادم آمد سالهاى قبل واعظى كه در منزل ما منبر مىرفت، بالاى منبر گفت: مردم هر وقت در سختى قرار گرفتيد و از همه جا مايوس شديد، متوسل به آقا امام زمان (عليه السلام) شويد كه انشاءالله حضرت كمك مىكند.
بىاختيار متوسل به آقا امام زمان (عليه السلام) شدم و از ماشين پايين آمدم و باز هم موتور را بررسى كردم شايد روشن شود لكن موفق نشدم و دومرتبه به ماشين برگشته و پشت فرمان نشستم در حالى كه غم و قصه تمام وجودم را گرفته بود، ناگاه شيطان مرا فريب داده و به گوشم گفت: متوسل به كسى شدى كه وجود خارجى ندارد؟
ناراحتيم زيادتر شد، فهميدم وسوسه شيطان است كه لحظات آخر عمر براى فريب من آمده، باز از ماشين پياده شدم و از خداوند مرگ يا نجات را طلب كردم و با خداوند تعهد كردم كه اگر من از اين مهلكه نجات پيدا كنم و دوباره زن و فرزندم را ببينم از گناهانى كه تا آن روز آلوده به آن بودم فاصله بگيرم و نمازهايم را اول وقت بخوانم، چون تا آن زمان من به نماز اهميتى نمىدادم، چون گاهى مىخواندم و گاهى غذا مىشد و گاه آخر وقت مىخواندم و مرتب نبود.
اين دو عهد را با خدا بستم كه در صورت نجات از اين مهلكه اين دو برنامه را انجام دهم، يك وقت متوجه شدم ديدم يك نفر داخل برفها دارد به طرف من مىآيد حس كردم كمك رانندهاى است، چون مقدارى آچار به دست داشت و به من سلام كرد و فرمود: چرا سرگردانى؟
من شروع كردم ماجراى طوفان و برف و خاموش ماشين را به طور مفصل براى او نقل كردم و گفتم: حدود سه چهار ساعت است كه من تلاش كردم و ماشين روشن نمىشود.
آن شخص فرمود من ماشين را راه مىاندازم و به من فرمود: برو پشت فرمان بنشين و استارت بزن، كاپوت ماشين را بالا زدند و من نديدم دست ايشان به موتور خورد يا نه، سوئيچ ماشين را زدم موتور روشن شد و فرمودند: حركت كن برو.
گفتم: الان مىروم جلوتر مىمانم راه بسته است.
فرمود: ماشين شما در راه نمىماند حركت كن.
گفتم: ماشين شما كجاست؟ مىخواهيد من به شما كمكى كنم؟
فرمود: من به كمك شما احتياجى ندارم.
تصميم گرفتم مقدارى پول كه داشتم به ايشان بدهم، شيشه پائين بود و من هم پشت فرمان و آقا هم پايين، گفتم: اجازه بده مقدارى پول به شما بدهم.
فرمود: من به پول شما احتياجى ندارم.
پرسيدم: عيب ماشين من چه بود؟
فرمودند: هر چه بود رفع شد.
گفتم: ممكن است دوباره دچار نقص شود.
فرمودند: نه، اين ماشين شما ديگر در راه نمىماند.
گفتم: آخر اين كه نشد شما به پول و كمك من احتياج نداريد و از نظر استادى هم كه مهارت فوق العادهاى نشان داديد، من از اينجا حركت نمىكنم تا خدمتى به شما بنمايم، چون من راننده جوانمردم كه بايد زحمت شما را از راهى جبران كنم.
تبسمى فرمود و گفتند: تفاوت راننده جوانمرد و ناجوانمرد چيست؟
گفتم: شما خودت كمك رانندهاى مىدانى، شوفر ناجوانمرد اگر از كسى خدمت و نيكويى ببيند ناديده مىگيرد و مىگويد: وظيفهاش را انجام داده ولى شوفر جوانمرد از كسى كه نيكى و خدمتى ببيند تا پاسخگوى نيكويى او نباشد وجدانش راحت نمىشود و من نمىگويم جوانمردم ولى ناجوانمرد هم نيستم تا به شما خدمتى نكنم وجدانم ناراحت است و نمىتوانم حركت كنم.
ايشان فرمودند: خيلى خوب، حالا اگر مىخواهى به ما خدمت كنى تعهدى را كه با خدا بستى عمل كن كه اين خدمت به ما است.
گفتم: من چه تعهدى بستم؟
فرمود: يكى اينكه از گناه فاصله بگيرى و دوم اينكه نمازهايت را در اول وقت بخوانى.
وقتى اين مطلب را شنيدم تعجب كردم كه اين مطلبى است كه من وقتى دست از جان شستم با خدا در دل بيان كردم و اين از كجا فهميده و به ضمير من آگاه شده؟
درب ماشين را باز كردم و آمدم پايين كه اين شخص را از نزديك ببينم وقتى خاستم آقا را بغل كنم ديدم، كسى نيست فهميدم همان توسلى كه به آقا و مولايم صاحب الزمان (عليه السلام) پيدا كردم اثر گذاشت و اين وجود مبارك آقا بود كه نجاتم داد.
جاى پاى آقا را هم در جاده نديدم و چون با ياد امام زمان (عليه السلام) سوار شدم ديدم كاميون من بدون هيچ توقفى روى برفها مىرود.
چون به مقصد رسيدم زن و فرزندانم را دور خود جمع نموده موضوع مسافرت را با آنها در ميان گذاشتم و گفتم: از اين به بعد وضع زندگى ما كاملا مذهبى است و در اول وقت همگى بايد نماز بخوانيم.
حتى به همسرم گفتم: اگر نمىتوانى اينگونه كه گفتم رفتار كنى و با خويشانى كه بىبند و بارند و نماز نمىخوانند يا حجاب ندارند قطع رابطه كنى، مىتوانى طلاق بگيرى.
ايشان گفت: شما اينچنين بودى كه ما عادت كرديم يعنى: شما نماز نمىخواندى ما هم نمىخوانديم، شما اين افراد ناجور را مىپذيرفتى و ما تابع شما بوديم، از امروز هم ما مطيع شما هستيم.
يك آقاى روحانى را به منزل دعوت كردم مرتب بيايد و احكام اسلام را بگويد تا همه به وظايف آشنا باشيم و در مسافرتهايم هم اول وقت نماز مىخواندم.