الگوهای ازدواج موفق (2)
3. ازدواج جُویَبِر و ذَلفاء
ازدواج یکی از یاران فقیر و نازیبای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نام جویبر با دختری زیبا و از خانواده اشراف به نام ذلفاء، درس های فراوانی برای همه ما دارد، از این رو مناسب است متن کامل را از زبان امام باقر علیه السلام که در معتبرترین منبع حدیثی شیعه، یعنی کتاب الکافی نقل شده است، بیان کنیم.
ابوحمزه ثمالی می گوید: نزد امام باقر علیه السلام بودم که مردی اجازه ورود خواست. امام به او اجازه ورود داد. وی به امام سلام کرد و امام به او خیر مقدم گفت و او را نزدیک خود نشاند و از حالش پرسید.
مرد گفت فدایت شوم، از دختر یکی از دوستان شما به نام ابن ابی رافع خواستگاری کردم و او مرا به خاطر زشتی، فقر و غربت رد کرد. من از این ماجرا چنان غمگین شدم که در آن لحظه مرگم را آرزو کردم.
امام به او فرمود: به عنوان فرستاده من نزد او برو و بگو: محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب به تو می گوید دخترت را به عقد منجح بن رباح درآور و او را رد نکن!
آن مرد با خوشحالی از جا برخاست و با شتاب بیرون رفت.
امام فرمود: مردی از اهل یمامه به نام جویبر نزد پیامبر آمد و اسلام آورد. او مرد متدین و خوبی بود؛ اما کوتاه قد، مستمند، برهنه و از زشت رویان سودانی بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حمایت از او را به خاطر غریب و فقیر بودنش بر عهده گرفت و از سهم خود، یک صاع خرما برای او معین ساخت. دو ردای بلند نیز به او داد و خواست ملازم مسجد باشد و شب ها در آنجا بخوابد. جویبر مدتی بر این حال بود تا آنکه شمار تازه مسلمانان غریب و نیازمند در مدینه زیاد شد و دیگر در مسجد جایی برای آنان نماند.
در پی آن خداوند به پیامبر وحی فرستاد که مسجد را تطهیر کند و کسانی را که شب در مسجد می خوابند، از آنجا بیرون آورد و تمام درب ها به سوی مسجد را - جز در خانه علی علیه السلام - ببندد. کسی با حالت جنابت از مسجد عبور نکند و هیچ غریبی در آنجا نخوابد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز دستور داد درب ها - جز در خانه علی علیه السلام را ببندند و خانه فاطمه علیهاالسلام را نیز به حال خود واگذاشت. آنگاه فرمان داد سقفی برای مسلمانان برپا کنند. به این ترتیب جایگاهی به نام صفه فراهم شد و از افراد غریب و مستمند خواست روز و شب را در سایه آن بگذرانند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه دستش باز بود، برایشان گندم، خرما، جو و کشمش می آورد و مسلمانان نیز چنین می کردند و در پی ابراز محبت حضرت به اصحاب صفه، با آنها مهربانی می نمودند و صدقات خود را به آنان می دادند.
روزی چشم حضرت به جویبر افتاد و دلش به حال او سوخت. فرمود: ای جویبر! شاید مناسب باشد همسری برگزینی تا هم زمینه ساز عفت تو باشد و هم تو را در دنیا و آخرت یاری رساند. جویبر عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد، چه کسی به من اعتنا می کند.
به خدا سوگند! نه حسب دارم، نه نسب، نه مال، نه زیبایی کدام دختر با این حال به من تمایل نشان می دهند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای جویبر! خداوند به برکت اسلام هر کس را که در جاهلیت عزیز بود، خوار کرد و هر کس را که خوار بود، عزیز نمود. هر کسی که در جاهلیت خوار بود، به برکت اسلام عزت یافت و خداوند به برکت اسلام، نخوت و تفاخر به حسب و نسب جاهلی را از بین برد.
از این رو امروز سفید و سیاه، قریشی، عرب و عجم همگی فرزندان آدم شمرده می شوند. خداوند آدم را از خاک آفرید و محبوب ترین مردم در روز قیامت نزد خداوند، مطیع ترین آنان در برابر فرامین الاهی و پرهیزکارترین آنان خواهند بود. ای جویبر! امروز من در میان مسلمانان کسی را نمی شناسم که بر تو برتری داشته باشد؛ مگر کسی که از تو پرهیزکارتر و مطیع تر باشد.
نزد زیاد بن لبید که از اشراف بنی بیاضه است، برو و بگو: من فرستاده رسول خدا نزد تو هستم. او می خواهد دخترت ذلفاء را به تزویج جویبر درآوری. وقتی جویبر نزد زیاد بن لبید رسید، شماری از بستگان او نزدش حضور داشتند. جویبر اجازه ورود خواست و داخل شد و سلام کرد و گفت: من فرستاده رسول خدا نزد تو هستم و برای کاری آمده ام. آیا آن را آشکارا بگویم یا پنهانی با تو در میان بگذارم.
زیاد گفت: آشکارا بگو، چون پیام رسول خدا برای من مایه شرافت و افتخار است.
جویبر گفت: رسول خدا از تو خواسته است دخترت ذلفاء را به تزویج جویبر درآوری.
زیاد گفت: آیا رسول خدا تو را برای این پیام نزد من فرستاد؟
جویبرگفت: آری. بر من روا نیست که بر پیامبر دروغ ببندم.
زیاد گفت: ما دختران خود را جز به همگنان خود از انصار نمی دهیم؛ ای جویبر باز گرد تا من خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ملاقات کنم و عذر خود را با ایشان در میان گذارم.
جویبر از نزد زیاد خارج شد؛ در حالی که با خود می گفت: به خدا سوگند؛ نه قرآن براساس نگرش زیاد نازل شده است و نه پیامبر بر این اساس نگرش او فرستاده شده است.
دختر زیاد که در اتاق خود بود، سخن جویبر را شنید و کسی را نزد پدر فرستاد و از پدر خواست نزد وی بیاید. وقتی زیاد نزد دخترش رفت، ذلفاء گفت: این چه سخنی بود که به جویبر گفتی؟
زیاد پیام رسول خدا را با دخترش در میان گذاشت. ذلفاء گفت: به خدا سوگند جویبر با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر او دروغ نبسته است. کسی را بفرست تا جویبر را بازگرداند.
زیاد کسی را فرستاد و جویبر بازگشت. زیاد به او گفت: خوش آمدی، همین جا بمان تا من باز گردم.
آنگاه زیاد نزد رسول خدا رفت و گفت: پدر و مادرم فدای شما باد! جویبر نزد من آمد و پیام شما را رساند. من به او چیزی نگفتم و صلاح دیدم که خود به دیدار شما بیایم و بگویم که ما دختران خود را جز به همگنانمان از انصار نمی دهیم.
حضرت فرمود: ای زیاد! جویبر مؤمن است و مؤمن هم کفو مؤمن و مسلمان هم کفو مسلمان است. ای زیاد! دخترت را به او بده و از او روی برنگردان.
امام باقر علیه السلام افزود: زیاد به خانه بازگشت و آنچه را از پیامبر شنیده بود، با دخترش در میان گذاشت. دختر گفت: اگر از فرمان پیامبر سر بپیچی، کافر می شوی، پس مرا به عقد او درآور. زیاد از نزد دخترش خارج شد و دست جویبر را گرفت و نزد اطرافیانش برد و دخترش را براساس سنت خدا و رسول به عقد جویبر درآورد و مهر او را خود برعهده گرفت و جهیزیه دخترش را فراهم ساخت.
پس از آماده کردن مقدمات، شخصی را نزد داماد فرستادند تا بپرسند آیا منزل دارد تا عروس را نزدش روانه سازند. جویبر گفت: به خدا سوگند! من هیچ مالی ندارم. به دستور زیاد جویبر را آماده کردند و برایش خانه، فرش و اثاث خانه فراهم ساختند و دو لباس به او پوشاندند و ذلفاء را به خانه داماد بردند.
جویبر شب هنگام وارد خانه شد و چون چشمش به ذلفاء، خانه و اثاث آن و بوی خوش افتاد، به گوشه ای از خانه خزید و تا طلوع فجر به تلاوت قرآن، رکوع و سجود پرداخت و چون بانگ اذان شنید، از خانه خارج شد. همسرش نیز برای نماز برخاست و وضو ساخت و نماز صبح به جای آورد. از او پرسیدند آیا جویبر نزد تو آمد؟ ذلفاء گفت: سراسر شب مشغول تلاوت قرآن، رکوع و سجود بود، تا آن هنگام که صدای اذان را شنید و برای نماز خارج شد. همین ماجرا شب دوم تکرار شد و اطرافیا این امر را از زیاد پنهان ساختند.
چون روز سوم شد و جویبر به سان دو شب گذشته عمل کرد، ماجرا را به زیاد خبر دادند. زیاد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت و گفت: پدر و مادرم فدای شما باد، ای رسول خدا! به تزویج جویبر فرمان دادی و به خدا به رغم آنکه در حد وصلت با ما نبود، به خاطر اطاعت از فرمان شما، پذیرفتم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: چه کار ناروا از او دیده اید؟ زیاد گفت: برای او خانه و اثاث خانه فراهم کردم و دخترم را به خانه او فرستادم. جویبر دیر هنگام به خانه آمد، اما نه با دخترم صحبت کرد و نه به او نگریست و نه به او نزدیک شد. او به گوشه ای خانه خزید و تا اذان صبح به تلاوت قرآن، رکوع و سجود پرداخت و به او نزدیک نشد و با او سخن نگفت؛ تا حالا که من نزد شما آمده ام. گمان می کنم میل به زنان در او نباشد، لذا من منتظر نظر شما هستم. زیاد این جملات را گفت و از محضر پیامبر خدا خارج شد.
حضرت او را خواست و پرسید: آیا به زنان میل نداری؟ جویبر در پاسخ گفت: مگر من مرد نیستم؟! ای رسول خدا! من به شدت به زنان میل دارم. حضرت پرسید: اما به من عکس آن را خبر داده اند، پس مشکل تو چیست؟
جویبر گفت: ای رسول خدا! وارد خانه وسیعی شدم، فرش، اثاث خانه و همسر زیباروی معطری را دیدم و به یاد اوضاع و احوال گذشته ام افتادم. دوست داشتم به پاس این لطف الاهی، از خداوند به خاطر نعمت هایی که به من ارزانی داشته است، تشکر کنم و با حقیقت شکر به او تقرب جویم. از این جهت تا صبح به تلاوت قرآن، رکوع و سجود و به شکر خدا مشغول شدم تا آنکه صدای اذان شنیدم و برای نماز خارج شدم. روز تصمیم گرفتم روزه بگیرم و سه روز و شب به این ترتیب عمل کردم و به گمانم اعمال من در برابر آنچه خداوند به من بخشیده، اندک است. با این حال امشب رضایت همسر و خانواده وی را فراهم می سازم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کسی را نزد زیاد فرستاد تا حقیقت را به او بازگوید. آنان از این ماجرا خوشحال شدند. جویبر هم به آنچه گفته بود، عمل کرد. وی سرانجام در یکی از غزوه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شهادت رسید. خدایش رحمت کند. (1)
4. ازدواج ملاصالح مازندرانی و آمنه بیگم
از نمونه هایی که می توان به عنوان الگوی ازدواج موفق برشمرد، ازدواج ملا محمد صالح مازندرانی با آمنه بیگم، دختر علامه محمد تقی مجلسی اول و خواهر علامه محمد باقر مجلسی دوم است. نقطه جالب توجه در این ازدواج، آن است که هر دو از عالمان و فرهیختگان عصر خود به شمار می رفتند و در عین حال زندگی مشترک خود را با کمال سادگی آغاز کردند.
بدین منظور نخست به اختصار به زندگی آنان نگاهی می اندازیم و سپس چگونگی ازدواجشان را مرور می کنیم.
محمدصالح مازندرانی (م. 1086) فرزند ملااحمد سروی مازندرانی، یکی از علما و مروجان بزرگ مذهب شیعه در قرن یازدهم هجری در شهر اصفهان بود او عالمی محقق و نویسنده ای ماهر به شمار می رفت. محمد صالح فراگیری علوم اسلامی را از اوان کودکی نزد پدر آغاز کرد و پیش از رسیدن به سن بلوغ، در سن یازده سالگی به اصفهان رفت و در حجره کوچک یکی از مدارس اصفهان ساکن شد. چون شهریه اش بسیار ناچیز بود، تهیه پوشاک، خوراک و روغن چراغ مطالعه برای مطالعه برایش مقدور نبود، لذا به ناچار برای مطالعه در شب های بلند، از نور وضوخانه استفاده می کرد.
با این حال شب و روز از تحصیل، مطالعه و تحقیق غافل نبود. وی را مردی خودساخته و زحمت کش معرفی کرده اند. پس از گذشت زمانی کوتاه در کسب مراتب علمی و مقامات معنوی پیشرفت چشمگیری نمود؛ به گونه ای که علامه مجلسی اول از همت بلند و تلاش بی وقفه اش به شگفت آمد. دیری نپایید که محمد صالح مازندرانی در شمار شاگردان ویژه مجلسی قرار گرفت.
محمد صالح مازندرانی شرح نفیسی بر اصول کافی با عنوان شرح اصول الکافی دارد که تنها شرح کامل بر اصول کافی ثقه الاسلام کلینی است. او همچنین بر کتاب معالم و زبده الاصول نیز شرحی مفید نگاشت. استاد فقهاء وحید بهبهانی می نویسد:
حال مجتهدان که همواره احتیاط را از دست نمی دهند، مساوی با حال جد من عالم ربانی و فاضل صمدانی مولانا محمد صالح مازندرانی است. از پدرم محمد اکمل شنیدم، می فرمود پس از آنکه معظم له از شرح اصول کافی فراغت یافت، درصدد برآمد تا فروع کافی را نیز شرح کند، یکی از عالمان معاصرش به او می گوید: کسی که می خواهد فروع کافی را شرح کند، باید دارای قوه قدسیه اجتهاد باشد، ملاصالح به خیال آنکه شاید بدان قوه نرسیده، از شرح فروع کافی منصرف می شود و حال آنکه اگر کسی شرح اصول کافی را به دقت بررسی و مطالعه نماید، می فهمد که معظم له به آخرین پایه فقه فقاهت رسیده و از مایه علمی برخوردار بود. شرح مزبور حاکی از آن است که جد ما در اوایل عمر به درجه اجتهاد نائل آمده است.
آمنه خاتون یا آمنه بیگم، یکی از چهار دختر عالم بزرگوار علامه محمدتقی مجلسی اول (1070-1033 ق) است. سال تولدش مشخص نیست. مؤلف ریاض العلماء، که هم زمان با وی می زیست، از او با عنوان فاضله، عالمه، صالحه و متقیه یاد کرده است.
آمنه بیگم از زنان نادر روزگار بود و بعدها به عقد شاگرد مجلسی اول، یعنی ملا محمد صالح مازندرانی در آمد.
در فضیلت و عظمت علمی این بانو همین بس که گاه گره های سخت علمی شوهر فاضله و فرهیخته اش را می گشود و در جمع و تدوین بحارالانوار، جزء شمار محدودی است که به علامه مجلسی به عنوان همکاران تحقیق یاری رسانده است. (2)
از آثار علمی این بانو می توان به شرح بر الفیه ابن مالک و شواهد سیوطی اشاره کرد. وی کتابی هم، در فقه و احکام دینی تألیف کرد. سال وفات این بانو در کتب تراجم نیامده است. برخی گویا با استناد به یکدیگر، محل دفن او تخت فولاد اصفهان نوشته و عنوان کرده اند که بعضی از اشعار آمنه بیگم نیز، بر روی قبرش نوشته شده است.
ازدواج ملا محمد صالح مازندرانی با فاطمه بیگم وقتی ملا محمدتقی مجلسی، متوجه شد که شاگردش محمد صالح به ازدواج میل دارد، بعد از فراغت از تدریس، به وی گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم، تا از رنج تنهایی آسوده شوی. شاگرد جوان سر به زیر انداخت و آمادگی خود را با زبان حال اعلام داشت.
ملا محمد تقی مجلسی به اندرون رفت و آمنه بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سر حد کمال رسیده بود، فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کرده ام که در نهایت فقر و تنگ دستی و منتهای فضل، صلاح و کمال درسی است، ولی پذیرش او بسته به اجازه تو است.
آمنه بیگم، دختر دانشمند و پاک سرشت در پاسخ پدر گفت: پدر! فقر و تنگ دستی عیب مردان نیست.
آمنه بدین گونه موافقت خود را اعلام داشت و ساعتی بعد عقد آن دو بسته شد و عروس را به حجله بردند.
داماد در حجله، عروس را دید و متوجه شد که گذشته از علم و فضل، رخساری زیبا هم دارد و با این همه کمال حاضر شده است با شاگرد پدرش که طلبه ای مستمند است، ازدواج کند.
ملا صالح به شکرانه این نعمت به گوشه اتاق رفت و سجده شکر نمود و سرگرم مطالعه شد. او با مسئله علمی بسیار مشکلی مواجه شد که باید با دقت در آن می اندیشید و آن را حل و برای مباحثه یا تدریس فردا آماده می کرد. مطالعه آن صفحه، مدتی طول کشید و عروس ناظر کار وی بود، پی برد که مسئله چیست و در چه کتابی است. داماد تا پاسی از شب مشغول مطالعه بود و فردا صبح برای مباحثه یا تدریس از خانه بیرون رفت.
عروس پس از رفتن داماد، برخاست و کتاب را یافت. قلم به دست گرفت و مسئله را حل کرد و پاسخ داد و میان کتاب گذاشت تا داماد پس از بازگشت آن را ببیند.
شب دوم چون داماد کتاب را گشود و سرگرم مطالعه شد، چشمش به نوشته عروس افتاد که آن مسئله دشوار علمی از کتاب قواعد علامه حلی را حل کرده و برای اطلاع او، پاسخ را در جای خود نهاده بود تا از رنج مطالعه و تفکر را بر خود هموار نسازد. وی پس از مطالعه پاسخ دریافت که همسرش آن مطلب مشکل را حل کرده است. بی درنگ پیشانی بر خاک نهاد و خداوند متعال را شکر کرد که چنین همسر دانشمندی به وی ارزانی داشته است. به همین جهت آن شب نیز تا بامداد مشغول مطالعه، عبادت و شکرگزاری بود.
وقتی استاد داماد و پدر عروس از ماجرا آگاه شد، داماد را خواست و به وی گفت اگر این دختر با تو هم افق نیست، بگو تا زنی دیگر را برایت عقد کنم! داماد در پاسخ گفت: علت توجه نکردن من به همسرم، به خاطر آن نیست که دختر دانشمند شما مورد پسند من نیست، بلکه فقط به ملاحظه این است که می خواهم شکر خدا را تا حدی که می توانم به جا آورم که چنین همسری عالم به من موهبت کرده است و من می دانم که هر چه کوشش کنم، نمی توانم چنان که باید شکر نعمت خدا را ادا کنم.
چون محمد تقی مجلسی این سخن را از داماد با فضیلت و شاگرد دانشمندش شنید، گفت: اعتراف به نداشتن قدرت برای شکرگزاری، خود نهایت شکر بندگان است.
در سایه این ازدواج مبارک، فرزندان صالح و فاضلی تولد یافتند. بنا به نقلی وی صاحب شش (یا دو) پسر و یک (یا دو) دختر شد.
فرزندان پسر وی به ترتیب عبارتند از: علامه فاضل آقا محمد هادی، مترجم قرآن مجید و شارح کتاب کافیه، عالم فاضل آقا نورالدین محمد، عارف کامل و شاعر ادیب آقا محمد سعید، متخلص به اشرف و فاضل عارف آقا حسنعلی.
از اولاد دختری آمنه بیگم و نسل های بعدی وی نیز شمار زیادی فقیه، فیلسوف، محدث، مفسر، اصولی و رجالی پا به عرصه وجود گذاشتند که برخی از آنان در شمار بزرگ ترین مراجع و فقهای شیعه جای دارند، مانند: وحید بهبهانی و خاندان طباطبایی بروجردی، از جمله آیت الله العظمی حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی و خاندان شهرستانی.
بزرگان علمای این چهار خاندان در نوشته های خود همه جا از مجلسی اول و ملا محمد صالح مازندرانی به جد و از علامه محمد باقر مجلسی دوم، به دایی تعبیر می نمایند و به آنها افتخار می کنند.
امید آنکه با مطالعه عمیق تر زندگی الگوهای اخلاقی، راه دستیابی به سعادت و خوشبختی در همه عرصه های زندگی، از جمله در عرصه ازدواج و همسرداری را بیاموزیم.
پینوشتها:
1. بنگرید به: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 5، ص 344-339.
2. علی نصیری، حدیث شناسی، ج 1، ص 244.
منبع: نصیری، علی، (1389)، آیین همسر گزینی، قم، دفتر نشر معارف، چاپ اول.