تو اگر راست ميگويي و شاگرد او هستي، بايد مانند او رفتار كني و با ما سخن بگويي.
امام صادق عليه السلام و مدارا با مخالفان
هنوز نماز شروع نشده بود، ولي مسجد داشت شلوغ ميشد. دو نفر روي سكوي كنار مسجد نشسته بودند و داشتند با هم حرف ميزدند. مفضل داشت وضو ميگرفت. صداي آن دو نفر توي گوشش بود. داشت آستينهاش را پايين ميزد كه صدا را شناخت. اخمهايش در هم رفت و با قدمهايي تند از مسجد بيرون آمد. درست حدس زده بود. ابن ابيالعوجا بود كه داشت با يك مرد همكيش خود صحبت ميكرد. مفضل ديگر نتوانست طاقت بياورد. سرش فرياد زد: اي دشمن خدا! چرا جلوي مسجد نشستهاي و اين حرفها را ميزني؟ تو كافر و ملحدي، چون منكر وجود خداي تعالي شدي. تو…
ابن ابيالعوجا از اينكه مفضل، يكي از بهترين شاگردهاي امام صادق عليه السلام را اينطور عصباني ميديد، تعجب كرد. بنابراين، اجازه نداد حرفش تمام شود و گفت: اي مفضل! اگر تو علم كلام ميداني، پس بيا با هم در اين باره بحث كنيم. اگر تو بر ايمان دليل عقل پسند آوردي، ما حرف تو را قبول ميكنيم و اگر علم كلام نميداني، پس ما با تو حرفي نداريم. تو اگر از ياران جعفر بن محمد هستي. بايد بداني كه او هيچوقت با ما اينطور رفتار نكرده و اينطور كه تو با ما حرف زدي، حرف نزده است.
مفضل خواست حرفي بزند، ولي ابن ابيالعوجا حرفش را ادامه داد: جعفر بن محمد، استاد تو بيشتر از اين حرفهايي كه امروز تو از ما شنيدي، شنيده است، ولي هيچوقت به ما مثل تو فحش نداده است؛ حتي جواب ما را با خشونت و تندي هم نداده. او مردي است صبور و باوقار و صاحب عقل كه عصباني نميشود. او با مدارا و سازش با مخالفانش روبهرو ميشود. ابتدا سخنان ما را كامل ميشنود و دليل و برهانهاي ما را گوش ميدهد، بعد سخن ميگويد. آن بزرگوار آنقدر صبورانه رفتار ميكند و به حرفهاي ماگوش ميدهد كه ما خيال ميكنيم بر او پيروز شدهايم و او حرفي ندارد، اما وقتي شروع به صحبت ميكند و حرفهاي ما را با جمله كوتاه و مختصري باطل ميكند. پس در جواب او ناتوان ميشويم. تو اگر راست ميگويي و شاگرد او هستي، بايد مانند او رفتار كني و با ما سخن بگويي.
ابن ابيالعوجا اين را گرفت و بلند شد و با همراه خودش از مسجد دور شد. مفضل كه حالا خشمش فروكش كرده بود دورشدنشان را تماشاكرد. تمام بدنش خيس عرق بود.
منبع: نجفي، محمدجواد. ستارگان درخشان. كتابفروشي اسلاميه، جلد8، ص66.