حاجی من دستمو گم کردم
11 تیر 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)
عملیات تموم شد . منطقه دست ما بود
یه شب سخت ولی صبحی دلنشین
حاجی همه رو جمع کرد . میخواست آمار بگیره
کل گردان که جمع شدن حاجی بلند گفت :
بچه ها حواستون جمع باشه ممکنه پاتک بزنن
هر کسی هر چیزی کم داره بگه
اونایی که گفتم دست راستشون بالا
تعدادی دستاشونو بالا بردن و حرفشونو گفتن
حاجی گفت دیگه کسی نبود ؟
یه نفر پا شد و گفت حاجی من موندم
حاجی گفت : پس چرا دستتو …. حرفش نا تموم موند
همگی نگاهمون برگشت سمتش
با خنده گفت : حاجی من دستمو گم کردم
یکی زاپاس دارین ؟
حاجی اشکش سرازیر شد