روایت عشقی نیمه تمام از سید اهل قلم
بچه شاه عبدالعظیم هستم و در خانهای بهدنیا آمدم و بزرگ شدم که در هر سوراخش سر میکردی به یک خانواده دیگر برمیخوردی.
در سال 1336 در کلاس ششم ابتدایی درس میخواندم در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک رژیم صهیونیستی شتافته و به مصر حمله کردند و من که 12-13 سال بیشتر نداشتم تحت تاثیر تبلیغات کشورهای عربی یک روز روی تخته سیاه نوشتم «خلیج عقبه از آن ملت عرب است» وقتی زنگ کلاس زده شد برحسب اتفاق آقای مدیر به کلاس ما آمد تا بچهها را آرام کند وقتی نگاهش به تخته سیاه افتاد پرسید چه کسی این را نوشته؟ صدا از کسی درنیامد و من هم ساکت سرجایم نشسته بودم که یکی از بچهها از جایش بلند شد و گفت: آقا اجازه ما بگیم، این را مرتضی نوشته!
آقای مدیر کلی سر و صدا کرد که این حرفها به تو نیامده و چرا وارد معقولات شدهای و در آخر گفت بیا دفتر تا پروندهات را بزنیم زیر بغلت و بفرستمت خانه، البته آن روز با وساطت یکی از معلمها آقای مدیر کوتاه آمد و من هم متوجه شدم که بعد ازاین نباید وارد معقولات شد!!!
بعد از گرفتن دیپلم و برحسب علاقهای که به شعر و ادبیات داشتم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندم.
شبهای شعر و گالریهای نقاشی بسیاری رفتهام، موسیقی کلاسیک گوش دادهام، ساعتها به مباحث بیهودهای در مورد چیزهایی که نمیدانستم گذراندم اما بعد از آن سالها خوشبختانه زندگی من را به راهی کشاند که ناچار شدم رودربایستی را با خودم و سپس دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود و حتی از این بالاتر که دانایی با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید.
با شروع انقلاب، حقیر تمام نوشتههای خویش را که اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و … بود را در چند گونی ریختم و سوزاندم. و پس از آن با خودم عهد بستم دیگر چیزی را که حدیث نفس باشد را ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم.
پس از انقلاب و در همان سالها با شروع کار جهاد سازندگی به روستاها رفتیم تا برای خدا بیل بزنیم.
بعدها به ضرورتهای موجود رفته رفته به فیلمسازی برای جهاد روی آوردم و بیل را زمین گذاشته و دوربین به دست گرفتم.
در سال 59 بهعنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و مشغول کار شدیم تاکنون حقیر هیچ کار مستقلی انجام ندادهام که بتوانم نام ببرم و هرچه بوده کارهای مشارکتی با دوستان بوده که اگر خدا قبول کند سهم کوچکی از آن به حقیر میرسد و اگر خدا قبول نکند هم که هیچ!
و خوب دیگر چیزی برای گفتن نمانده است جز آن که ما خسته نشدهایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی درمیان باشد ما برای خدمت حاضریم.
میدانید! زندهترین روزهای زندگی یک مرد آن روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان میدهد ….
سینمایی آکنده از هنر ولایی
اکنون دو دهه از شهادت سید مرتضی آوینی، فیلمساز و هنرمند ولایی ایران میگذرد، هنرمندی که از سوی مقام معظم رهبری عنوان «سید اهل قلم» را دریافت کرد اما هنوز دوربین شهید بر روی قفسههای اتاقش خاک میخورد و از میان این همه فیلمساز مجرب و حتی فیلمسازان جوانی که تازه از دانشکدههای سینما فارغالتحصیل شدهاند به صرافت نیفتاده است تا از دوربین خاک گرفته او غبار بزداید و راه روایت عشق او را ادامه دهد.
پس از شهادت شهید آوینی و نیمه تمام ماندن مجموعه مستند «روایت فتح» عدهای از دوستان و همکاران این شهید تصمیم گرفتند ساخت این مجموعه را ادامه دهند، اگر به خاطر داشته باشید چند قسمتی هم پخش شد اما جای خالی شهید آوینی درلابلای سکانسها بدجور توی ذوق بیننده میزد و متاسفانه نتوانست کار نیمه تمام شهید را به پایان برساند شاید دلیلش این بود که آن اخلاص، صداقت و نیتی که در روایت فتح قدیمی وجود داشت در این مجموعه جدید گم بود چراکه روایت فتح فقط با تقلید صدای بم سید مرتضی کامل نمیشد و حرفها و اخلاصی بود که از نگاه سازندگان مجموعه دور مانده بود.
بسیاری از ما نسل سومیهای انقلاب جنگ را فقط در فیلمها دیده بودیم و همواره از آن هراس داشتیم اما در مجموعه مستندی که با نام «روایت فتح» و به همت سید مرتضی آوینی ساخته شده بود، فهمیدیم هرچند جنگ واژه خوشایندی نیست اما در دفاع مقدس رمز و رازهایی است که ارزشهای جنگ را به تصویر میکشد و تماشای این تصاویر دریچه جدیدی از جنگ را به روی ما گشود.
شهید آوینی جهادگری بود که رفته بود تا با کمک بقیه دوستان در راه آبادانی مناطق محروم و جنگزده خدمت کند اما احساس کرد سنگری در آن سوی خاکریزها خالی مانده است و به ضرورت ابزار فیزیکی خدمت را زمین گذاشت و دوربین را به دست گرفت تا واقعیتهایی را برای نسل امروز مستندسازی کند گویا شهید آوینی افقی دورتر را میدید و میدانست در آیندهای نه چندان دور با فروکش کردن آتش جنگ قرار است نبردی آرام و دور از خشونت و خونریزی در قالب «جنگی نرم» ذهن و باور جوانان را به بازی بگیرد از این رو به فیلمسازی بهعنوان یک ابزار ارتباطی روی آورد تا ارزشهای جنگ و ایثار و شهادت برای نسل آینده حفظ شود.
سینما از نگاه شهید آوینی
حسین معززینیا، سردبیر ماهنامه سینمایی 24، داماد شهید آوینی و فردی که چندین سال در حوزه مطبوعات با شهید افتخار همکاری داشته است در خصوص نگرش شهید آوینی به مقوله سینما میگوید: در مجموعه مقالات کتاب آیینه جادو که از سال 67 تا 69 منتشر شده است حکایت ازاین موضوع دارد که درست است که شهید آوینی به سینما اشراف و علاقهای وافر دارد اما در بطن نوشتههایش این چنین برمیآید که سینما را مطلوب خود نمیداند و اگر سینما در آن دوران رسانه غالب نبود شاید برای مطرح کردن حرفهایش به حوزههای دیگر میرفت و کارهای دیگری انجام میداد.
وی در ادامه میافزاید: همانطور که میدانید دهه 60 سینمای ایران، دوره نخبه گرایانهای بود و مدیران سینمایی و سیاستگزاران به اصطلاح خودشان بهدنبال تربیت تماشاگران برای دیدن فیلمهای خاص و به عبارتی فرهیخته کردن آنها برای توجه به سینمای عرفانی بود.
در آن سالها شهید آوینی به شدت با این جریان مقابله کرد و اعتقاد داشت دلیلی برای شکلگیری سینمایی که مخاطبان محدودی دارد، وجود ندارد.
سید مرتضی براین باور بود که در سالنهای سینما باید فیلمهایی نمایش داده شود که مخاطب عام داشته باشد.
در بخشی از مقالات و نوشتههای آوینی آمده است «به نظر من تحجر و تجدد دو پرتگاه جهنمی هستند که دراین سو و آن سوی صراط عدل دهان باز کردهاند.
اکنون بسیاری از مردم و روشنفکران به نادرست میپندارند که تنها مجاری انتقال افکار کانالهای رسمی است و نباید هیچ اندیشه مخالفی در قالب کتاب و فیلم اجازه انتشار داشته باشد و این فکر شوخی است!
من با صراحت به مسئولان فرهنگی و هنری کشور اعلام میدارم که این دغدغه که فرزندان ما امروز و فردا در کدام فرهنگ رشد خواهند یافت ما را به وحشت میاندازد ما هم با تحجر مخالفیم اما اگر وزارت ارشاد می خواهد حصار جهل و خرافه تحجر را بشکند باید با تجدد افراطی نیز مبارزه کند تا مردم از چاله به چاه نیفتند.»
معززینیا در ارتباط با ماندگاری آثار شهید آوینی میگوید: شهید در ساخت فیلمها و نوشتههایش از اصول خود کوتاه نمیآمد و دغدغههایش را با الگوبرداری از دیگران به دست نمیآورد و چون فیلمهایش حرف دلش بود به دل مخاطب مینشست.
مریم امینی، همسر شهید آوینی در بخشی از خاطراتش از همسرش آورده است: وقتی وسایلت را مرتب میکردم در یکی از مقالههایت که بعد از رحلت امام خمینی(ره) نوشته بودی، خواندم «ایشان از دنیا رفتهاند و حالا بار تکلیف به شانههای ما افتاده است» و من باخواندن این جمله سنگینی این تکلیف را بر شانههایت و حتی شانههای خودم احساس کردم …
و آخرین جمله را بگذار بگویم که یادت هست جایی نوشته بودی «شهدا از دست نمیروند بلکه به دست میآیند» من احساس میکنم حالا تازه تو را به دست آوردهام …
با نگاهی اجمالی به آثار و سیره شهید آوینی در مییابیم که سید مرتضی آوینی و بسیاری از همرزمان او به خوبی از پس رسالتشان برآمدند و حال ما ماندهایم و روایتی نیمه تمام از عشق و رسالتی که بر دوشمان سنگینی میکند …
شهید آوینی از منظر مقام معظم رهبری
رهبر معظم انقلاب پس از شهادت سید مرتضی آوینی با خانواده وی دیداری داشته و فرمودند: من با فرزند شما نشست و برخاست زیادی نداشتم اما آثار او را بهویژه روایت فتح را از تلویزیون دنبال میکردم و به آن علاقه داشتم من در چهره او حالتی روحانی و نوری را حس میکردم و همینجور هم بود چراکه همینها باعث شد تا انسان بتواند در جبهه به درجه رفیع شهادت برسد.
روایت فتح، زنده کردن ارزشهای دفاع مقدس در خاطرهها بود هرچند با شهادت او این راه نیمه تمام ماند اما من اصرار دارم تا ساخت مجموعه روایت فتح و بازآفرینی جنگ ادامه بیابد تا ارزشهای جنگ و شهادت فراموش نشود.
امیدوارم خداوند این شهید را با پیغمبر محشور کند.