شهادت همسر یکی از طلاب حوزه علمیه عبدالعظیم (ع) در سوریه
بسم الله
یک وقتهایی هست که آدم گیج می شود؛ دنیا دور سرش می چرخد! می فهمد این زمین گرد و قلمبه را از هر طرف بروی می رسی سر جای اولت ! اصلا همین که می گویند دنیا کوچک است دیگر !!
دوست ِ دوستم است؛ یعنی یک وقتهایی توی مسیر حوزه میدیدمش؛ هم مسیر بودیم. خب درسش تمام شده ، آخرین خبری که ازش داشتم این بود که درگیر پایان نامه نویسی بود. سطح سه (ارشد) فقه و اصول خوانده.
ماه محرم که بود زنگ زدم بهش گفتم میروید جایی سخنرانی ده روز؟ گفت : بخاطر دخترم سختمه ! شماره مسئول هیئت را دادم خودش هماهنگ کند!
همان ایام بود؛ صبح زود توی اتوبوس نشسته بودم داشتم میرفتم تبلیغ ماه محرم؛ کتاب دستم بود . خانمی کنارم نشست و سر صبحت را باز کرد. بماند چه گفت و چه گفتم ؛ فهمیدم خواهر ساراست . چقدر برایم جالب بود این اتفاق و اینجور آشنایی !
گذشت تا اینکه هفته پیش سهیل کریمی مستند ساز معروف خبر شهادت یکی از دوستانش را نوشته بود؛ نوشته بود حسین نصرتی هم شهید شد.خواندم و بغض کردم. آن هم گذشت.
رسید به روز سه شنبه صبح ساعت 7:30 . نمیدانم که بود که برایم پیام فرستاد. یک شماره ناآشنا. نوشته بود همسر خانم سارا … در دفاع از حرم بی بی زینب (س) به دست تکفیری ها به شهادت رسید. همه آنچه از سارا می دانستم مثل برق از ذهنم گذشت. نمیدانم چرا بیشتر به فکر دختر یکی دوساله اش بود !
موضوع را به مادرم گفت؛ مادرم گفت نکنه همین دوست برادرت است ! محمودرضا بیضایی ؛ گفتم شاید؛ چون اسم شوهر سارا را نمیدانستم . پیام دادم به دوست مشترکم با سارا و پیگیر مراسم شدم. محمودرضا بیضایی همان روز در محل زندگی اش تشییع شد.
فردا (چهارشنبه) صبح داشتم میرفتم امتحان. بنر بزرگی روبرویم بود؛ ئه ! این که همان عکس حسین نصرتی است ! خدایا یعنی چه؟! از اخوی پیگیر شدم گفت اسم مستعارش بود. چهره اخوی خیلی غمگین بود. میگفت دو دوره با هم بودیم. انگار دوست داشت او جای محمودرضا باشد!
این هم گذشت؛ کبری آسوپار مطلب نوشته بود. از مطلبش فهمیدم ای خدا ! اسکالپل که میخواندمش برادر محمودرضا بیضایی بوده و من نمیفهمیده بودم !
اینجا بود که بیش از پیش دانستم دنیا چقدر کوچک است …
و اینکه در باغ شهادت را نبستند ؛ خدایا روزی مان کن .
*************************************************
نوشته سهیل کریمی در صفحه شخصی اش