• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

  • سخن حضرت آیت الله بهجت درباره مقام حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در جمع طلاب :" شما در جوار گنج الهی هستید قدر آن را بدانید ***

عکس شهید فرانسوی دفاع مقدس

25 بهمن 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


«ژوان کورسل» از شهدای فرانسوی جنگ است. وی پس از این‎که در فرانسه به تشیع گروید، نامش را به کمال تغییر داد و برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت. وی سپس به سپاه بدر پیوست و در عملیات مرصاد و در سن ۲۴سالگی در شهر اسلام‎آباد شهید شد. او هم‎چنین دو کتاب «چهل حدیث» و «مسأله حجاب» را به زبان فرانسه ترجمه کرد. از او نقل شده است که: «دعای کمیل باعث شیعه شدن من شد.»


شهید فرانسوی


منبع: عمارنامه

 3 نظر

شهادت همسر یکی از طلاب حوزه علمیه عبدالعظیم (ع) در سوریه

06 بهمن 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


بسم الله

یک وقتهایی هست که آدم گیج می شود؛ دنیا دور سرش می چرخد! می فهمد این زمین گرد و قلمبه را از هر طرف بروی می رسی سر جای اولت ! اصلا همین که می گویند دنیا کوچک است دیگر !!

دوست ِ دوستم است؛ یعنی یک وقتهایی توی مسیر حوزه میدیدمش؛ هم مسیر بودیم. خب درسش تمام شده ، آخرین خبری که ازش داشتم این بود که درگیر پایان نامه نویسی بود. سطح سه (ارشد) فقه و اصول خوانده.

ماه محرم که بود زنگ زدم بهش گفتم میروید جایی سخنرانی ده روز؟ گفت : بخاطر دخترم سختمه ! شماره مسئول هیئت را دادم خودش هماهنگ کند!

همان ایام بود؛ صبح زود توی اتوبوس نشسته بودم داشتم میرفتم تبلیغ ماه محرم؛ کتاب دستم بود . خانمی کنارم نشست و سر صبحت را باز کرد. بماند چه گفت و چه گفتم ؛ فهمیدم خواهر ساراست . چقدر برایم جالب بود این اتفاق و اینجور آشنایی !

گذشت تا اینکه هفته پیش سهیل کریمی مستند ساز معروف خبر شهادت یکی از دوستانش را نوشته بود؛ نوشته بود حسین نصرتی هم شهید شد.خواندم و بغض کردم. آن هم گذشت.

رسید به روز سه شنبه صبح ساعت 7:30 . نمیدانم که بود که برایم پیام فرستاد. یک شماره ناآشنا. نوشته بود همسر خانم سارا … در دفاع از حرم بی بی زینب (س) به دست تکفیری ها به شهادت رسید. همه آنچه از سارا می دانستم مثل برق از ذهنم گذشت. نمیدانم چرا بیشتر به فکر دختر یکی دوساله اش بود !

موضوع را به مادرم گفت؛ مادرم گفت نکنه همین دوست برادرت است ! محمودرضا بیضایی ؛ گفتم شاید؛ چون اسم شوهر سارا را نمیدانستم . پیام دادم به دوست مشترکم با سارا و پیگیر مراسم شدم. محمودرضا بیضایی همان روز در محل زندگی اش تشییع شد.

فردا (چهارشنبه) صبح داشتم میرفتم امتحان. بنر بزرگی روبرویم بود؛ ئه ! این که همان عکس حسین نصرتی است ! خدایا یعنی چه؟! از اخوی پیگیر شدم گفت اسم مستعارش بود. چهره اخوی خیلی غمگین بود. میگفت دو دوره با هم بودیم. انگار دوست داشت او جای محمودرضا باشد!

این هم گذشت؛ کبری آسوپار مطلب نوشته بود. از مطلبش فهمیدم ای خدا ! اسکالپل که میخواندمش برادر محمودرضا بیضایی بوده و من نمیفهمیده بودم !

اینجا بود که بیش از پیش دانستم دنیا چقدر کوچک است …

و اینکه در باغ شهادت را نبستند ؛ خدایا روزی مان کن .

 

شهید محمودرضا بیضایی


*************************************************

دختر شهید؛ کوثر کوچولو

نوشته برادر شهید در اسکالپل

نوشته سهیل کریمی در صفحه شخصی اش

وداع سارا با همسرش


 1 نظر

شهید مهدی باكری؛ معجزه انقلاب

23 دی 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


دفاع مقدّس وسيله‌اى شد براى اينكه استعدادهاى مكنون در انسانها، به شكل عجيبى بُروز كند. …مثلاً شهيد باكرى؛ ايشان در آغاز جنگ يك جوان دانشجو است كه تازه فارغ‌التّحصيل شده؛ شما نگاه كنيد در عمليّات بيت‌المقدّس، در عمليّات خيبر، قبل آن در عمليّات فتح‌المبين، اين جوان يك فرمانده‌ى زبده‌ى نظامى است كه ميتواند يك لشكر را، در بعضى جاها يك قرارگاه را حركت بدهد و هدايت كند و كار كند. اينها معجزه‌ى انقلاب است.


رهبر انقلاب ۹۲/۰۹/۲۵

 


شهید باکری

 1 نظر

یک جوان گمشده است !

08 دی 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)

 

گمشده

 

 نظر دهید »

وقتی همه خواب بودند (خاطراتی از نماز و نیاز شهدا)

12 آذر 1392 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


دعای کمیل خونین
شهید نصرالله عظیمی


درست هفت روز از شهادت فرمانده ی مخلص و شجاع گروهانمان یعنی صالحی می گذشت. عصر پنج شنبه بود و شب جمعه. بچه ها تصمیم گرفتند که دعای کمیل برگزار کنند.
پایین تپه دره ای قرار داشت که جای نسبتاً امنی بود؛ چون شکاف هایی در میان آن قرار داشت که نیروها به عنوان سنگر استراحت از آنها استفاده می کردند. قرار شد دعا را در همان جا برگزار کنیم. نگهبانان در سنگرها ماندند و بقیه ی بچه ها به میان دره رفتند.
دعا شروع شد. صدای خوش دعا در میان سنگرها می پیچید. بچه ها با سوز و گداز عجیبی دعا را زمزمه می کردند و اشک می ریختند.
موقع نگهبانی من رسیده بود و مجبور بودم به سنگر بروم. بلند شدم و از دره بیرون آمدم و به طرف سنگر در بالای تپه رفتم. وقتی به در سنگر رسیدم و می خواستم وارد سنگر شوم، صدای «خمپاره های 60» دشمن بلند شد و چند خمپاره ی پی در پی فرود آمد. ابتدا دراز کشیدم و بعد که به عقب برگشتم، دیدم خمپاره ها درست در میان شیار و محلی که بچه ها دعا می خواندند، فرود آمده است.
صدای دعا با صدای خمپاره ها قطع شده و به داد و فریاد تبدیل شده بود. تعدادی زیادی از برادران مجروح شده بودند. یکی از بی سیم چی ها چند شب پیش، خواب شهادتش را دیده بود. با این که در انتهای یکی از شکاف های درّه بود، ترکش خمپاره از بین همه عبور کرده بود و او را به شهادت رسانده بود و بدین گونه دعای کمیلی که با عشق شروع شده بود، با خون و شهادت پایان پذیرفت.(1)

پیش نماز
شهید عبدالعلی اکبری
یک روز به اتفاق برادر اکبری از گشت عملیاتی برمی گشتیم. ظهر بود که به سپاه رسیدیم. برادران به صورت فُرادی مشغول نماز خواندن بودند. ایشان سخت ناراحت شد و فردای آن روز در مراسم صبحگاه، نیم ساعت در باره ی نماز جماعت و اهمیت آن صحبت کرد و گفت: «چرا باید در جمعی که تعداد زیادی پاسدار و بسیجی حضور دارند، نماز جماعت برگزار نشود؟»
همان جا یک نفر را به عنوان پیش نماز معرفی کرد و آخر سر خود نیز هنگام ادای نماز، در حالی که امام جماعت (پیش نماز) بود، به فیض شهادت نائل آمد.(2)

کار مهم تر
شهید رجبعلی امینی
محال بود که برادر امینی هنگام اذان و نماز را از یاد ببرد. یک بار که همه در فکر انجام مأموریتی خطرناک بودیم و کسی حواسش به اذان نبود، دیدیم ماشینی که رجبعلی در آن بود، متوقف شد. ما هم ایستادیم. وقتی پرسیدیم: برادر! این جا جای خطرناکی است. چه موضوع مهمی پیش آمده که توقف کرده ای؟
جواب داد: «کاری مهم تر از نماز هم سراغ دارید؟ مگر نمی دانید کسی که نماز را سبک بشمارد، از شفاعت ائمه بهره مندنمی شود؟ شما که شهادت را با آن عزت و بزرگی می خواهید، معطّل چه هستید؟ وضو بگیرید تا با هم نماز را به جماعت بخوانیم.(3)

احساس خلوص بیشتر
شهید مرتضی پیشداد
یک روز جمعه، برای دیدن یکی از دوستان رزمنده ام، به گردان 418 لشکر ثارالله رفتم. با او مدتی قدم زدم و سخن گفتم و سپس به سوی نمازخانه ی آن گردان رفتم. شخصی که آشنا می نمود، مشغول عبادت و نماز بود. خوب دقت کردم و جلوتر رفتم. پیشداد بود. منتظر شدم تا اینکه او از نماز طولانی خود فارغ گشت.
بعد از فراغت از نماز از او سؤال کردم: مگر گردان خود ما نمازخانه ندارد؟ وانگهی این چه نمازی بود که این قدر طولانی است؟
او ابتدا کوشید که صحبت را منحرف کند و در باره ی آن گفتگویی ردّ و بدل نشود، اما بعد از سماجت و اصرار من گفت: «نمازی که مشغول بودم، نماز شهید جعفر طیار بود و علت این که به این گردان آمده ام، این بود که چون کسی مرا نمی شناسد، احساس آرامش و خلوت و خلوص بیش تر می کنم.(4)

به طرف مسجد
شهید سید مرتضی آوینی
در ایامی که شبانه روز برای تدوین و مونتاژ فیلم ها در صدا و سیما بودیم، وقت نماز که می شد، همین که قرآن شروع می شد، قلم را زمین می گذاشت، لباس پوشیده و نپوشیده که گه گاه هم در طول مسیر می پوشید، بچه ها را صدا می کردکه نماز است.
با جیپی که دم دست بود، به طرف مسجد بلال حرکت می کرد. کاری هم نداشت که کسی می رسد یا نمی رسد. مدتی صبر می کرد و بعد راه می افتاد. اتفاق می افتاد که بچه ها در طول مسیر سوار ماشین می شدند. ماشین پر می شد. سیّد، همیشه از اولین کسانی بود که وارد مسجد می شد.(5)

دیدار دوست
شهیده شهناز حاجی شاه
اوایل انقلاب، خواندن نماز وقت بین مردم چندان متداول نبود؛ اما شهناز از همان موقع تاکید بسیاری روی نماز اول وقت داشت؛ حتی لباس های نمازش با لباس های خانگی و کوچه و خیابان فرق می کرد. او برای هر نماز، لباس هایش را هم عوض می کرد. وقتی از او می پرسیدم: چرا لباس هایت را عوض می کنی؟
می گفت: «مگر شما وقتی به دیدار یک دوست و یک فامیل می روید، لباس نو نمی پوشید و خودتان را مرتب نمی کنید؟ پس چرا برای نماز که گفتگوی انسان با خدا و مهمانی و بساطی است که خدا در خلقت پهن کرده، نباید به سر و وضع خودتان سامان بدهیم و آن را مرتب کنیم؟»
شهناز هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء، دعای کمیل می خواند. منحصر به یک شب خاص هم نبود. چه قدر گریه می کرد. وقتی می پرسیدیم: چرا گریه می کنی؟
می گفت: «اگر معانی این دعا را می دانستید، شما هم با من گریه می کردید.»(6)

دراتاق ژنرال آمریکایی
شهید عباس بابایی
خلبان شدن ما هم عنایت خداوند بود. دوره ی خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود؛ ولی به خاطر گزارش هایی که در پرونده خدمتی ام درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهی نامه نمی دادند.
سرانجام روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. ژنرال، آخرین کسی بودکه می بایستی نسبت به قبول یا رد شدنم در امر خلبانی اظهار نظر می کرد. او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال های ژنرال مشخص بود که دنبال بهانه می گردد و نسبت به من، نظر مساعدی ندارد.
آبروی من و حیثیت حرفه ای من درگرو این مصاحبه بود. بعد از دو سال دست خالی برگشتن، برایم گران بود. توی این افکار بودم که کسی داخل اتاق شد. و ژنرال با او رفت. با رفتن ژنرال، من لحظاتی در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم؛ وقت نماز ظهر بود. با خودم گفتم: کاش در این جا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم!
وقتی انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد، گفتم: هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست. همین جا نماز را می خوانم.
به گوشه ای رفتم، روزنامه ای پهن کردم و مشغول نماز خواندن شدم. در همین لحظه، ژنرال وارد اتاق شد؛ ولی من نمازم را ادامه دادم. با خود گفتم: هر چه بادا باد، هر چه خدا بخواهد همان می شود.
نمازم که تمام شد، از ژنرال عذرخواهی کردم. او راجع به کاری که انجام می دادم، سؤال کرد که گفتم: عبادت می کردم.
پس از توضیح من، ژنرال سری تکان داد و گفت: «مثل این که همه ی این مطالبی که در پرونده ات هست، مربوط به همین کارهاست.»
بعد هم لبخندی زد و پرونده ام را امضاء کرد. به احترام برخاست و دستم را فشرد و پایان دروه ی خلبانی ام را تبریک گفت.
آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم، دو رکعت نماز شکر خواندم.(7)

هم دل
شهید سید محمد صنیع خانی
وقتی سیدمحمد برای معالجه ی زخم های شیمیایی در لندن به سر می برد؛ شب ها درگوشه ای از بیمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول می شد.
یک بار پزشکش به طور تصادفی متوجه حالات او شد و سخت تحت تأثیر نیایش های او قرار گرفت. با این که هم مسلک و هم زبان با سید محمد نبود؛ ولی از سید خواهش کرد که به او اجازه بدهد بعضی از شب ها که سید در حال راز و نیاز است، او هم در کنارش باشد.
از آن به بعد، بعضی شب ها این پزشک مسیحی به کنار سید می آمد. سید، مناجات می خواند و او هم گریه می کرد.(8)

سجده های طولانی
شهیدمصطفی چمران
غاده خیلی دوست داشت به مصطفی اقتدا کند. و مصطفی خیلی دوست داشت تنها نماز بخواند. به غاده می گفت: «نمازتان خراب می شود.»
او نمی فهمید شوخی می کند یا جدی می گوید؛ ولی باز بعضی نمازهای واجبش را به او اقتدا می کرد و می دید مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود، صورتش را به خاک می مالد و گریه می کند. چه قدر این سجده ها طول می کشید!
وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می شد، غاده طاقت نمی آورد و می گفت: «بس است دیگر! استراحت کن، خسته شدی.»
و مصطفی جواب می داد: «تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود. باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست می شویم»(9)

 

نماز، نماز اول وقت
شهید صمد یونسی


از تهران برمی گشتیم. ساعت دوازده شب بود و ما گردنه ی اوج بودیم. دیدم حواسش نیست، داشت دعای «الهی عظم البلاء» را زمزمه می کرد، که رسیدیم به پیچ خطرناک.
گفتم: صمد، مواظب باش….
سریع فرمان گرفت.
رفته بود تو حس. صداش نمی کردم، رفته بودیم ته دره.
آموزش و کار را قطع می کرد.
می گفت: «الآن وقت نمازه».
یک نفر را می فرستاد جلو، بشه امام جماعت.
هیچ وقت موفق نشدیم پشت سرش نماز بخوانیم.
پهلویش زخمی شده بود. اول نمازش را خوانده بود، بعد رفته بود درمانگاه.
- «برادر عزیز چرا دیر آمدی؟ ممکن بود خونریزی کنه…»
- «شما درست می گید. ولی نمازم واجب تر بود. حالا به امید خدا شروع کنید؛ بسم الله.»
روایت داریم، اگر تعداد افراد در نماز جماعت به ده نفر برسد؛ اگر تمام آسمان ها کاغذ و دریاها مرکب و درخت ها قلم و جن و انس و ملایکه نویسنده شوند، نمی توانند ثواب یک رکعت آن را بنویسند.
رفته بودیم با هم نماز جماعت.
- «اصلاً نفهیمدم نماز را چه جوری خواندم.»
- «چرا»؟
-«ما همش هشت نفر بودیم. همه ی حواسم به این بود.»
رفته بودیم گشت شناسایی. نگاه کرد به ساعتش.
- «پنج دقیقه از اذان صبح گذشته، همین جا تو قایق یکی یکی نماز می خونیم.»
- «نه نماز، نماز اول وقت».
هرجمعه از انرژی اتمی می رفتیم آبادان. نماز جمعه می خواندیم به امامت آیت الله جمی؛ خیلی می چسبید.
بیش از چهل کیلومتر راه بود. نماز که تمام می شد، سریع برمی گشتیم. توی آن هلاهل گرما، خیلی وقت ها می نشست پشت فرمان و گاز ماشین را می گرفت. خیلی خوشحال بود که رفتیم نماز جمعه.(10)

وقتی همه خواب بودند
شهید عباس حکیمی
علاقه ی خاصی به نماز داشت. اگر با آدم بی نمازی رو به رو می شد، تمام سعی خود را می کرد تا نماز خوان شود.
در دوران سربازی دوستی داشت که اهل نماز نبود. عباس همه ی تلاشش را کرد تا او نماز خواندن را یاد بگیرد. مرتب تشویقش می کرد و تمام سهمیه ای که از پادگان می گرفت، به او می داد. بالاخره هم دوستش نماز خواندن را یاد گرفت و اهل نماز شد.
دو سال که تمام شد، یک روز ظهر عباس زنگ زد و گفت: «مادر! مهمان داریم.»
مهمان ها، همان دوستش به همراه پدر و مادرش بودند که از شمال برای تشکر آمده بودند. خیلی خوشحال بودند و مرتب عباس را دعا می کردند.
با وجود این که در دوران نوجوانی به سر می برد، اعتقاد عجیبی به نماز و دعا داشت. هیچ وقت بدون وضو ندیدمش. هرگز غسل جمعه را ترک نمی کرد.
شب جمعه بود. همه در خوابی شیرین فرو رفته بودند. اما عباس را توی رختخوابش ندیدم. متوجه ی پتوی جمع شده ی کنار اتاق شدم. کسی غیر از عباس نبود. چراغ شب سوز را برداشته بود، پتو را روی سرش کشیده و مشغول خواندن دعای کمیل بود. نخواسته بود مزاحم خواب دیگران شود و کسی او را در حین دعا خواندن ببیند.(11)

در دل کوه
شهید ابوالفضل سلمانیان


شب ها وقت خواب که می شد، اصرار داشت جلوی چادر و آخرین نفری باشد که می خوابد. دلیلش را که می پرسیدم، می گفت: «می خواهم اگر صبح، زودتر از شما بیدار شدم، مزاحمتان نشوم و بدخواب نشوید.»
یک بار نیمه های شب بود که چشم باز کردم، اما ابوالفضل را ندیدم. رفتم بیرون چادر و دنبالش گشتم. آن جا بودکه متوجه شدم همه ی این شب ها در دل کوه می رفته و مشغول راز و نیاز و نماز شب می شده است. به همین خاطر هم جلوی چادر می خوابید. چون نمی خواست کسی متوجه شود.(12)

پی نوشت ها :

1- از جبهه تا دانشگاه، صص 36- 35.
2- ترمه نور، ص 29
3- ترمه نور، ص39.
4- ترمه نور، ص 62.
5- افلاکیان زمین، صص 11- 10.
6- افلاکیان زمین، صص 7- 6.
7- افلاکیان زمین، صص 7- 5.
8- افلاکیان زمین، صص 11- 10.
9- افلاکیان زمین، ص 9.
10- تبسم نسیم، صص 62 و 67و 70و 79و 121و 127.
11- مسافران آسمانی، صص 65- 63.
12- مسافران آسمانی، ص 73.
منبع مقاله :
- ، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس، (14)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 17

معرفی حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم ع

شهرری، زمانی دارای حوزه‌های بسیار بوده و یک مرکز علمی محسوب می شد که مهم‌ترین عامل آن، حُسن‌ همجواری با مشاهد شریفه سه امامزاده بزرگوار، خصوصاً حضرت عبدالعظیم(ع) است که در این باره یکی از مراجع عالی‌قدر شیعه، حضرت‌ ایة الله ‌بهجت به طلاب فرمودند: «شما در جوار گنج الهی هستید، قدر آن را بدانید». قدمت حوزه علمیه آستان حضرت عبدالعظیم(ع) به سال‌های اوایل پیروزی انقلاب اسلامی بر می گردد. در اواسط شهریور 1359 بنای مقبره رضاخانی تخریب و به جای آن حوزه علمیه احداث شد و در 1366 حدود هفتاد نفر طلبه برای سال اول پذیرفته شدند. حوزه ‌علمیه آستان ‌حضرت‌عبدالعظیم(ع) ظرفیت ‌پذیرش سیصد طلبه علوم دینی در دو سطح 2و 3 را داراست و ساختمان آن از کلّیه امکانات آموزشی و رفاهی برخوردار است و از این جهت جزء معدود حوزه‌های کشور است. زیر بنای کلّ ساختمان 11 هزار و 500 متر مربع و محوطه، 6500 متر مربع و مساحت کلّ مدرسه 18 هزار متر مربع است.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • طب سنتی و پزشکی
  • سیاسی
  • مناسبتهای سال
  • اخبار حوزه
  • علمی
  • مذهبی
  • عمومی
  • دست نوشته های یک طلبه
  • نرم افزار
  • شهداء
  • استفتائات
  • جدیدترین مقالات
  • برگی از زندگی علما
  • فراخوان
  • پژوهش
  • معرفی رسانه
  • منِ طلبه
  • نمونه سوالات امتحانی سطح2
  • داستان های پند آموز

پیوندهای روزانه


پشتیبانی سامانه وبلاگ مدارس
وبلاگ خانم یادگاری
گفته ها و ناگفته های یک طلبه
شبکه اجتماعی هادی نت
دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبري
دفتر مقام معظم رهبري

خبرنامه

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

اوقات شرعی

امروز: دوشنبه 17 آذر 1404
اوقات شرعی به افق:
  • اذان صبح اذان صبح:
  • طلوع آفتاب طلوع آفتاب:
  • اذان ظهر اذان ظهر:
  • غروب آفتاب غروب آفتاب:
  • اذان مغرب اذان مغرب:
  • نیمه شب شرعی نیمه شب شرعی: