مقتل خوانی (شب هشتم محرم)؛
وقتی که از یاران کسی جز خاندان امام (ع) باقی نماند، علی بن الحسین (ع) خدمت حضرت رسید و او زیباترین مردم و خوش اخلاق ترین آنها بود، و از پدرش رخصت کارزار خواست، امام به او اجازه فرمود. آنگاه از روی حسرت یک نگاهی به جوان خود نمود و اشک از دیدگانش به رخسار مبارک روان ساخت.
سپس فرمود: پروردگارا! گواه باش که جوانی را برای جنگ با کفار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوی و سخن گفتن، شبیه ترین مردم به رسول تو بود، و ما هر وقت که مشتاق دیدار پیامبرت می شدیم به صورت او نظر می کردیم. بعد امام فریادی زد و فرمود: ای فرزند سعد! خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا قطع کردی.
علی اکبر (ع) به سوی دشمن حرکت کرد و با آنها جنگ نمایان و سختی کرد و عده ی بسیاری را به درک واصل کرد. سپس به جانب پدرش بازگشت و گفت: پدرم! تشنگی مرا کشت و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه ای آب هست که به من بدهی؟
امام حسین (ع) گریست و فرمود: ای امان، پسرم! از کجا برایت آب بیاورم، اندکی دیگر مبارزه کن، دیری نمی گذرد که جد بزرگوارت محمد (ص) را زیارت خواهی کرد، و تو را از آبی سیراب کند که بعد از آن هرگز احساس تشنگی نکنی.
علی اکبر (ع) به طرف میدان برگشت، جنگ بسیار شدیدی کرد. منقذ بن مره عبدی او را با تیری هدف قرار داد و در نتیجه توان او را گرفت و به زمین افتاد. صدا زد: «یا أبتاه علیکَ مِنِّی السلام …» پدر جان! از من به تو سلام، این جدم (پیامبر) است که به تو سلام می رساند و می فرماید: در آمدنت به سوی ما شتاب کن. سپس فریادی زد و به شهادت رسید.
امام حسین بر بالین علی اکبر امد، و صورتش را بر صورت او گذارد و فرمود: «قَتَل الله قوماً قَتَلوک …» خدا بکشد گروهی که تو را کشتند، چقدر بر خدا گستاخی نمودند و حرمت رسول خدا را شکستند. پس از تو خاک بر سر دنیا باد.
ناگاه زینب (س) دختر علی (ع) از خیمه بیرون آمد و فریاد زد: «یا حبیباه، یابن اخاه» ای حبیبم، ای فرزند برادرم. تا ان که خود را بر روی کشته ی او انداخت. امام حسین (ع) خواهر را گرفت و به سوی خیمه برگرداند.
باشگاه خبرنگاران جوان