کرامات امام باقر(ع)
پیوند: http://www.linkdin.ir/url/2788
مردى شامى كه ساكن مدينه شده بود، گاه گاه خدمت حضرت باقر ميرسيد و ميگفت: خيال نكنى من خدمت شما ميرسم چون به شما ارادت دارم،بلکه در روى زمين كسى را بيش از شما اهل بيت، دشمن نميدارم و معتقدم كه اطاعت خدا و پيامبرش و بني اميّه در دشمنى با شماست، بلکه چون مردى فصيح و خوش اخلاق هستي، به نزدت مي آيم.وقتى اين حرف را ميزد، امام ميفرمود: خير است، بر خدا هيچ چيزي مخفي نيست.
پس از مدّتي مرد شامى بيمار شد و بيماريش شديد شد. همين كه به حال احتضار رسيد، کارگزار خود را خواست و گفت: هنگامي که از دنيا رفتم و پارچه به رويم كشيدى برو خدمت محمد بن على و تقاضا كن بر پيكرم نماز بخواند و بگو که خودم اين كار را وصيّت كردم.
نيمه شب كه شد، بدنش سرد شد، فهميدند از دنيا رفته است، او را در پارچهاى پيچيدند.
هنگام نماز صبح کارگزارش به مسجد آمد، پس از نماز خدمت امام رسيد، عرض كرد: آن مرد شامى از دنيا رفت و خودش از شما تقاضا كرده كه بر پيكرش نماز بخوانيد.
امام فرمود: نه او نمرده است، سرزمين شام سرد است، و حجاز گرم و شدت گرمايش زياد. برو و در دفن او شتاب نكنيد و او را بر نداريد تا من بيايم.
سپس امام بلند شد، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند، و دست به دعا برداشت و به سجده رفت تا خورشيد طلوع نمود، آنگاه به سوي منزل شامى حرکت کرد.
داخل خانهي او شد و صدايش زد. او جواب داد.
امام شامى را نشاند و مقدارى شربت سويق به او داد، بعد به خانوادهاش سفارش كرد که با خوراندن غذاهاى سرد سينهاش را خنک کنند.
چيزى نگذشت كه مرد شامى بهبود كامل يافت و خدمت حضرت باقر رسيد و گفت: مايلم خانه را برايم خلوت كنى، عرضى خصوصى دارم.
امام خانه را خلوت كرد.
شامى گفت گواهى ميدهم كه تو حجت خدايى بر مردم و واسطه بين مردم و خدايى و هر که به غير تو پناه برد، نااميد و زيانكار و گمراه واقعى است.
حضرت باقر فرمود: چه شده؟
گفت: من فهميدم كه روح از بدنم خارج شد، ناگاه منادى فرياد زد و با گوش خود صداى او را شنيدم، خواب نبودم، گفت: روح او را برگردانيد، محمد بن على درخواست كرده است.
حضرت باقر فرمود:
نميدانى خدا گاهى شخصى را دوست دارد ولى كارش را نمىپسندد و گاهى شخصى را دوست ندارد اما كارش را دوست دارد.
از آن پس مرد شامى از اصحاب حضرت باقر بشمار ميرفت.