کرامت حضرت عبد العظیم (ع) از زبان یک خادم
يكي از خادمين سادات نقل مي كرد: يك روز صبح عيالم رو به من كرد كه: «امشب مهمان داريم، برو چيزي تهيّه كن .» از منزل بيرون آمدم در حالي كه حتيّ يك شاهي هم نداشتم. آن روز نوبت كشيك من نبود. در آن وضعيّت كسي را نيافتم تا از او درخواست كمكي كنم. اگر هم مي يافتم، از چنين درخواستي شرم مي كردم. بنابراين بي اختيار به سمت حرم رفتم.
حرم خلوت بود و معدود زوّار مشغول زيارت بودند. رو به ضريح به حضرت عبدالعظيم عليه السّلام عرض كردم: «یابن رسول الله تفضّلي فرما، شرمنده عيال و مهمان نشوم.» بعد ازاينكه اين خواسته از قلبم گذشت، گوشه اي از حرم ايستاده بودم كه زائري جلو آمد و به من گفت: «سيّد، يك ريال به من بده، وقتي از زيارت امامزاده حمزه عليه السّلام برگشتم، دو ريال به تو مي ده .» اين موضوع زياد متعجّبم نكرد. بسياري بودند كه براي بيشتر شدن بركت مالشان اينكار را مي كردند، و به همين رسم پولي به دست سيّدي مي دادند و آن را پس مي گرفتند. خوشحال از اينكه بالاخره با اين يك ريال ها به التفاوت مي توانستم مهماني آن شب را آبرومندانه برگزار كنم. امّا من همان يك ريال را هم نداشتم. به زائر گفتم: «آقا ، يك دقيقه صبر كنيد، الان برمي گردم.» بيرون آمدم، همينطور كه دور و برم را نگاه مي كردم، يكي از آشنايان را ديدم. به او گفتم يك ريال به من قرض بده نيمساعت ديگر پس مي دهم، يك ريالي را گرفته به نزد آن زائر رفتم. ايشان يك ريالي را گرفت و به زيارت امامزاده حمزه عليه السّلام رفت.
و همان طور كه گفته بود، وقتي از زيارت بازگشت يك سكّه كف دستم گذاشت. خادمين ديگر كه اين صحنه را زيرنظر داشتند، پرسيدند قضيّه چيست؟ ماجرا را گفتم. امّا آنان به حرف من اكتفا نكردند و از آن زائر هم پرسيدند. ايشان هم به آنان همان را گفته بود و از حرم بيرون رفته بود. من به خيال خودم رفتم، تا يك ريالي كه قرض گرفته بودم، پس بدهم. امّا وقتي چشمم به سكّه افتاد، ديدم اين دو ريالي زرد است و مي درخشد! با تعجّب به بازار رفتم. سكّه را به يكي از طلا فروشان نشان دادم. عيار گرفت و گفت: «طلاست » و آن را ۳ تومان مي خرد. از آن سه تومان يك ريال قرض را پس دادم و ۲۹ ريال بقيّه را به خانه بردم. آن زائر غريب را هيچگاه قبل از آن نديده بودم و بعدها نيز نديدم.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حرم عبد العظیم حسنی