یاد لبخندهای شیرین آیت الله بهجت (ره)
یک
سال آخر عمر، خواب ایشان بسیار كم شده بود و تقریباً خواب نداشت. حس مىكرد كه این زندگى مىرود و ایشان باید آن را بگیرد. دائماً فكر مىكرد و اگر از تفكر خسته مىشد، ذكر مىگفت و حتى موقع قدمزدن، مطالعات و یافتههای علمى خود را جمعبندى مىكرد و نظرات خودش را هم در آنها مىگنجاند.
دو
حداقل سالی سه ماه روزه میگرفت. این اواخر، ما جلویش را گرفته بودیم و میگفتیم: «حاج آقا، اصلاً روزه بر شما واجب نیست؛ شما نمیتوانید». میخواستیم با مانع شدن از روزه ماه رمضان، مانع روزههای مستحبی شویم. سال آخر گفت: «کاری به کار من نداشته باشید. میخواهم یک روز در میان بگیرم». ماه رجب و شعبان را یک روز در میان روزه گرفت و ماه رمضان را کامل.
سه
نمازهای ایشان عجیب بود. در نماز پیراهنش از عرق خیس میشد؛ حتی در فصل زمستان هم عرق میکرد. خدا بیامرزد حمامی زیر گذرخان را؛ پنکه پایهداری آورده بود که به سمت ایشان بگذاریم که اینقدر عرق نکند. وقتی ایشان نماز میخواند، گویا داشت جان میداد. نماز ایشان از همان دوران جوانی مورد توجه بود. نقل شده است که وقتی به همراه علما و طلاب با پای پیاده از نجف به کربلا میرفتند، بزرگان علما به ایشان اقتدا میکردند. حتی بنده شنیدهام که مرحوم قاضی نیز به ایشان اقتدا کردهاند. در جلسهای در خدمت آقا حاضر بودم که آقازاده یکی از علما[1] آمد و گفت: «آقایان، من شهادت میدهم زمانی ایشان مشغول نماز بود، آقای قاضی رسید و به ایشان اقتدا کرد». آقا سرش را زیر انداخت. البته ایشان اقرار نمیکرد و فقط در همین حد میفرمود که «بله، ایشان فرموده بود که وقتی من دیر میکنم کسی را جلو بیندازید که مشغول نماز باشد. ما هم در هر وقت یکی را جلو میانداختیم و اقتدا میکردیم».
چهار
از آنجا كه ایشان در نماز خضوع و خشوع عجیبی داشت، پس از اینکه امامت مسجد فاطمیه را پذیرفت،[2] نماز ایشان مورد توجه بسیاری از علما و بزرگان قرار گرفت. خیلى از بزرگان مانند شهید مطهری، شهید قدوسى، آیتاللّه مظاهری و آیتاللّه اخوان مرعشى وقتى شنیدند كه نماز این مسجد را ایشان مىخواند، برای نماز به این مسجد مىآمدند. برخی تعجب میکردند که اینهایی که پشت سر دیگران نماز نمیخواندند، چگونه به این آقا اقتدا میکنند.
حتی پیش از آنکه نمازها را در مسجد فاطمیه اقامه کند هم نمازش مورد توجه برخی از آقایان قرار گرفته بود. گاهى که هوا مناسب بود مىرفت و در بیابان نماز مىخواند و بعضىها هم همراه ایشان مىرفتند. آن زمان خیابان دورشهر بیابان بود. در آنجا نماز مىخواندند. آقایان قدوسى و مصباح، آقا مجتبى تهرانى، آقاى پهلوانى و… همراه ایشان به بیابان مىرفتند و در آنجا با ایشان نماز مىخواندند.
پنج
مرحوم ابوی درباره نماز مرحوم آیتالله نایینی چنین نقل میکرد: «اولین باری که در کربلا برای زیارت مشرف شدم، دیدم در رواقی کوچک، آقایی مشغول نماز جماعت است که حالات عجیبی دارد. تصمیم گرفتم فردا برای نماز به آنجا بروم و نماز صبح را به ایشان اقتدا نمایم. فردای آن روز، وقتی برای شرکت در نماز به حرم مشرف شدم، دیدم رواقی که ایشان در آنجا نماز میخواند، بسیار کوچک است؛ بهطوریکه تقریباً بیش از سی نفر نمیتوانستند داخل آن رواق اقتدا کنند. آن زمان کمتر از چهارده سال داشتم و با خودم فکر کردم که من کوچک هستم واگر داخل رواق بایستم، ممکن است مرا بیرون کنند. در این فکر بودم که دیدم آخر صف اول چهارپایهای قرار دارد که با آن، شمعها را اصلاح و روشن و خاموش میکردند. تصمیم گرفتم کنار چهارپایه بایستم که اگر خواستند مرا بیرون کنند، داخل چهارپایه بایستم و نماز بخوانم. همانجا نزدیک امام جماعت ایستادم و امام جماعت آمد و نماز را شروع کرد. چون روز جمعه بود، شروع کرد به قرائت سوره جمعه. خدا میداند چه احوالاتی و مقاماتی را سیر کرد، نگفتنی. این همه، غیر از خضوع و خشوع عجیبی بود که داشت. من پیش از آن، چنین نمازی را ندیده بودم. به اندازه انگشتهای یک دست. بله، یک نفر در شهر خودمان بود و بعدها هم کمتر دیدیم».
شش
مرحوم آیتالله بهجت امامان معصوم علیهالسلام را واسطه فیض میدانست و از راه آنان حرکت میکرد و میفرمود: «اگر انسان با اینها راست باشد و راست حرکت کند و معتقد هم باشد، جواب میگیرد».
هفت
ایشان بهشدت به این امر معتقد بود که اینها اشراف کاملی بر ما دارند. همه نوری واحد هستند و از حال ما غافل نیستند. اصلاً راه رسیدن به معارف الهی، شناخت اینهاست. میفرمود: «من دیده بودم که معرفت ائمه وقتی بالا برود، به معرفت خدا میرسد؛ چون اینها بابند؛ نَزِّلونا عن الرّبوبیّة و قولوا فینا ما شئتم؛ ما را از خدایی پایین بیاورید و هر چه میخواهید درباره ما بگویید».
هشت
پدرم میفرمود: «اهلبیت علیهالسلام آنقدر مقامات و کمالات دارند که تمام عالم هیچ نسبتی با آنها ندارد و اصلاً عالم در مقابل آنها ارزشی ندارد. خدا میداند چه عظمتی دارند و در عالم چه خبر است. حیف است که در عالم یک نفر آدم عادی از آنها عزیزتر زندگی کند».
نه
ایشان براى توسل به اهلبیت علیهالسلام به همین توسلات مأثور توصیه مىكردند و مىگفتند: «بهترین توسلات، همین توسلات مأثوره است، ولى باید قلب همراه زبان باشد». خود ایشان هم در عمل به این گفتار پیشقدم بود و به بسیاری از ادعیه و توسلات مأثور التزام داشت. در حرمهاى ائمه علیهمالسلام بیشتر زیارت امینالله و زیارت جامعه كبیره را مىخواند. در همین حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها نیز زیارت جامعه را قرائت میکرد و معقتد بود که در اینجا باید به نیت زیارت تمام ائمه، این زیارت را بخوانیم.
ده
آقا همیشه میگفت: «خدا میداندکه این توسلات برای انسان چه میکند. این توسل برای انسان یک ارتباط است. مثال شخصی که توسل پیدا میکند، مثال لامپی است که به جریان الکتریسیته متصل میشود و نور میدهد. انسان وقتی به آنها متصل شود، انگار به خدا متصل شده است. این توسلات انسان را خدایی میکند».
یازده
ایشان در ضمن وعدههای غذا با اهل خانه مینشست و صحبت میکرد و حرفهایشان را هم گوش میداد. حرفهای بیربط را هم گوش میداد. حتی حرفهای تکراری را هم گوش میداد. خیلی کم پیش میآمد که سخنی مورد بیاعتنایی ایشان قرار گیرد؛ مثلاً اگر مطلب خیلی بیربط بود، میگفت: «اوه! حالا ما اینقدر وقت صرف کردیم، فکر کردیم چه مطلبی است! آخرش هیچ؟!».اگر کسی در منزل مریض میشد، آنقدر احوالش را میپرسید که ما عاصی میشدیم.
دوازده
مراقب بود كه بچهها معصیت انجام ندهند. اگر كسى از دست بچههایش ناراحت مىشد، هرگز فراموش نمیکرد؛ حتى تا بیست سال بعد. یکبار به من فرمود: «غذایى درست كن و به در خانه فلانى ببر». گفتم: «مىگویم ببرند». فرمود: «نه، خودت ببر». من غذا را بردم و دو روز بعد، آن شخص از دنیا رفت. آن شخص چندین سال پیش از این از من ناراحت شده بود و من یادم رفته بود و حالا كه نزدیک مرگش بود، آقا اینگونه فرمود.
سیزده
ایشان به کارهای نوهها هم توجه داشت. توصیههای زیادی به آنها داشت و به ما هم راجعبه آنها سفارش میکرد. هر روز به فرزند من توصیه میکرد: «وقتی که میخواهی به مدرسه بروی چهار قل و آیتالکرسی بخوان و برو». خود ایشان هم دعای «اللهُمَّ اجعَلهُ فِی دِرعِکَ الحَصِینَةِ الَّتِی تَجعَلُ فِیها مَن تُرِید» را برایش میخواند. همچنین مقید بود که شبها پیش از خواب برای همهشان دعا بخواند. اگر مریض بودند و تب داشتند، چند مرتبه احوالشان را میپرسید و به آنها سر میزد. با آن همه کار و عبادت به این کارهای کوچک هم میرسید. این کارها برایش کوچک نبود؛ از یادش نمیرفت؛ حتی ممکن بود ما فراموش کنیم، ولی ایشان سر وقت پیگیری میکرد.
چهارده
امر و نهی کردن و تحکّمش فقط در حلال و حرام بود. از آن زمان که من بالغ شدم و به سن پانزده سالگی رسیدم، یکبار هم دستور نداد که نانی بخر یا چیزی تهیه کن. گاهی با عبارات لطیفی به ما میفهماند که باید کاری بکنیم؛ مثلاً میفرمود: «اگر نانی باشد، شاید اینجا صرف بشود». یا میفرمود: «مادرت مایل است که فلان چیز در خانه باشد».
پانزده
آقا معتقد بود که در روابط خانوادگی، جواب دادن یا رو کم کردن باید بهصورت کلی کنار گذاشته بشود و این کار هیچ ثمرهای ندارد. برخورد کردن اقتضای طبیعت حیوانی است. اگر آن یک شاخ زد، این هم دو تا شاخ بزند و اگر هم دو تا نزند، بالأخره یکی را که باید بزند! این طبیعت حیوانی است. انسان باید این حرفها و نزاعها را جدی نگیرد و به خدا واگذار کند یا اینکه به دفتر شرع مراجعه کند و ببیند الآن وظیفهاش چیست. اگر کسی خودش به این روش رفتار کند، طرف مقابل هم رفتار خواهد کرد و قضیه حل میشود.
___________________________________________
[1] حجتالاسلاموالمسلمین آقا ضیا آملی، فرزند آیتالله آملی در تهران.
[2] از سال ۱۳۴۴ش. پس از فوت آیتالله عبدالنبی عراقی.