• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

  • سخن حضرت آیت الله بهجت درباره مقام حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در جمع طلاب :" شما در جوار گنج الهی هستید قدر آن را بدانید ***

یادی از شهید محمودرضا بیضایی؛

23 مهر 1393 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


بسم الله السبحان

این مطلب را در حالی مینویسم که مدتهاست از فضای وبلاگ دور بوده ام. دوست داشتم از نام مبارک شهداء تبرک بجویم تا رونقی دوباره سراغ وبلاگ ما بیاید.

ازمیان همه شهداء مطلبی از شهید محمودرضا بیضایی دیدم که خلوص ایشان را برایمان بیشتر مسجل کرد. ایشان همسر خانم قوی از طلاب فارغ التحصیل حوزه ما و دوست برادرم بودند . خداوند جمیع ما را به خیل شهداء اسلام ملحق کند ان شاءالله. مطلب زیر از وبسایت برادر این شهید بزرگوار اخذ شده است:

شهید ، محمودرضا بیضایی

اسفند سال 88 بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم آنروز. محمودرضا زنگ زد و گفت: می‌آیی مراسم؟ گفتم: می‌آیم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم قاسم سلیمانی است. گفتم حتما می‌آیم و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلی‌ها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پله‌ها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف می‌زدیم ولی حاج قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمی‌زد. من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش می‌داد.



وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی می‌کرد، محمودرضا یکمرتبه گفت: «حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را می‌بینی؟ شاید اصرار کرده‌اند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا شاید همین قدر هم وقت نداشته باشد.» بعد از برنامه، از پله‌های ساختمان وزارت کشور پایین می‌آمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش میشد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: من خجالت می‌کشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه می‌کنم؛ چهره‌اش خیلی خسته و تکیده است. محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: من یکبار پیش حاج قاسم برای بچه‌ها حرف می‌زدم، گفتم بچه‌ها من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که توی کارشان پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بوده‌اند. بعد گفت: حاج قاسم این حرفم را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود.


 2 نظر

اضطرارشیخ نخودکی و ماجرای عنایت امام رضا

28 مرداد 1393 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


عرفان و معرفت، تنها سرچشمه‌ای است که از جوشش آن سرزمین جان‌ها سرزنده می‌شود و بذرهای محبت شکوفا و رابطه دوستی با خلق با خالق متعال محکم و با صفا.

اهمیت عارفان از آنجا بسیار نمودار و روشن است که هرکه به مقامی والا رسید از غیر دوست بی‌نیاز شد. به همین منظور، با استناد به کتاب «نشان از بی‌نشان‌ها» نوشته علی مقداد اصفهانی بر شرح احوال و شیوه سلوکی عارف سالک شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی نظر می‌افکنیم که در مجاورت حرم ثامن الحجج مدفون است.

این نوشتار به مسافرت‌های این عارف وارسته به شهرهای مختلف و نحوه سکونت مرحوم نخودکی از زبان فرزندش می‌پردازد:

نخودکی، مزار، مشهد

مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة‌الله علیه در سال 1303 هجری قمری به سبب پیشامدی که در رابطه با ظل السلطان حاکم اصفهان برای ایشان رخ داد و منجر به تنبیه حاکم از طریق تصرفات نفسانی شد از آن شهر رخت سفر بربست و در بیست و چهار سالگی، تنها از اصفهان خارج شد و به عزم مشهد مقدس قدم به راه گذارد این نخستین سفر ایشان به آن شهر منور بود که به قصد زیارت مرقد مطهر حضرت سلطان اولیاء علی بن موسی الرضا علیه السلام صورت پذیرفت. لیکن در همان روزهای اول سفر راه را گم می‌کند و نزدیک غروب آفتاب، در کوه و بیابان سرگردان می‌شود. در این حال به ذیل عنایت حضرت ثامن الحجج(ع) متوسل می‌شود و عرضه می‌دارد مولای من! آگاهی که قصد زیارت تو را داشته‌ام ولی در این وادی سرگردان شده‌ام. تو را توانایی یاری و مددکاری من هست. از من دستگیری فرما. پس از دقایقی به خدمت با سعادت حضرت خضر علیه‌السلام تشرف حاصل می‌کند و به طریق ظاهر و باطن راهنمایی می‌شود و در کمتر از چند دقیقه هجده فرسنگ راه باقی مانده تا کاشان را، به مدد مولا، طی می‌کنند و وارد آن شهر می‌شود.

باری، مدت توقف ایشان در شهر مقدس مشهد از یک سال کمتر به طول می‌انجامد که تمام این مدت را در حجره‌ای از حجرات صحن عتیق رضوی که ظاهراً اطاق فوقانی درب بازار سنگ‌تراشان بوده است به ریاضت و تصفیه باطن اشتغال داشته‌اند. سپس به اصفهان مراجعت می‌کنند و به سال 1304 هجری قمری، بار سفر به صوب نجف اشرف می‌بند و مدتی نیز در آنجا به تحصیل علوم ظاهری و تزکیه نفس و ریاضت سرگرم بود تا آنکه مجدداً به اصفهان بازمی‌گردد.

در سال 1311 هجری قمری برای دومین بار، به ارض اقدس رضوی مسافرت و تا سال 1314 در آن شهر توقف می‌کند. در این مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سکنی می‌گزیند ولی برای اشتغال به امور معنوی، حجره‌ای نیز در صحن عتیق به اختیار خود داشته‌اند. در همین سفر، در مدتی بیش از یک سال، هر شب ختمی از قرآن مجید در حرم حضرت رضا(ع) قرائت می‌کرده‌ و روزها در محضر علما زمان به کسب علوم ظاهر همت می‌نمود.

مرحوم پدرم می‌فرمودند: در همین سفر و در آن زمان که در صحن عتیق رضوی به ریاضت مشغول بودم، روزی پیری ناشناس بر من وارد شد و گفت: یا شیخ، دوست دارم که یک اربعین خدمتت را کمر بندم. گفتم: مرا حاجتی نیست تا به انجام آن پردازی.

گفت: اجازه ده که هر روز کوزه آب را پر کنم. به اصرار پیر تسلیم شدم! و هر روز علی الصباح به در اطاق می‌آمد و می‌ایستاد و با کمال ادب می‌خواست تا او را به کاری فرمان دهم و در این مدت هرگز ننشست. چون چهل روز پایان یافت، گفت: یا شیخ من چهل روز تو را خدمت کردم، حال از تو توقع دارم تا یک روز مرا خدمتی کنی. در ابتدا اندیشیدم که شاید مرد عوامی باشد و مرا به تکالیف سخت مبتلا کند، ولی چون یک اربعین با اخلاص به من خدمت کرده بود، با کراهت خاطر پذیرفتم.

پیر فرمان داد تا من در آستانه اطاق بایستم و خود در بالای حجره روی سجاده من نشست و فرمان داد تا کوره و دم و اسباب زرگری برایش آماده سازم. این کار با آنکه بر من به جهاتی شاق و دشوار بود، به خاطر پیر انجام دادم و لوازمی که خواسته بود فراهم ساختم. دستور داد تا کوره را آتش کنم و بوته بر روی آتش نهم و چند سکه پول مس در بوته افکنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مس‌ها ذوب شود. از ذوب آن مس‌ها آگاهش کردم. گفت: خداوندا، به حق استادانی که خدمت‌شان را کرده‌ام، این مس‌ها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به من دستور داد بوته را در «رجه» خالی کن و سپس پرسید در رجه چه می‌بینی؟ دیدم طلا و مس مخلوط است. او را خبر دادم. گفت: مگر وضو نداشتی؟ گفتم: نه. فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلز را در بوته ریختم و در کوره دمیدم تا ذوب شود و به دستور وی و پس از ذکر قسم پیشین، بوته را در «رجه» ریختم؛ ناگهان دیدم که طلای ناب است. آن را برداشتیم و به اتفاق، نزد چند زرگر رفتیم. پس از آزمایش، تصدیق کردند که زر خالص است. آنگاه طلا را به قیمت روز بفروخت و گفت: این پول را تو به مستحقان می‌دهی یا من بدهم؟ گفتم: تو به این کار اولی هستی. سپس با هم به در چند خانه رفتیم و پیر پول را تا آخرین ریال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چیزی بخشید و بعد از آن ماجرا از یکدیگر جدا شدیم و دیگر او را ندیدم.

مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلی، مجددا در سال 1315 هجری قمری به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتی توقف، به نجف اشرف تشرف حاصل کردند و تا سال 1318 قمری در آن شهر سکنی گزید و در سنه 1319 هجری قمری بار دیگر به اصفهان بازگشت پس از آن، سفری به شیراز کرد چندی در آنجا مقیم شدند و در این مدت، قانون ابوعلی سینا را نزد طبیب معروف و مشهور عصر مرحوم حاج میرزا جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمود.

پدرم می‌فرمود: صبح‌ها در مطب حاجی میرزا جعفر به معاینه مرضی و نسخه‌نویسی سرگرم بودم و عصرها کتاب قانون بوعلی را نزد وی می‌خواندم.

روش حاجی بر این بود که حق‌الزحمه‌ای برای معالجه بیماران خود معین نمی‌کرد و هر کس هر مبلغ می‌خواست در قلمدان او می‌گذاشت و اگر بیماری چیزی نمی‌پرداخت حاج میرزا جعفر از وی مطالبه نمی‌فرمود و درآمد حاجی از مطب خود، روزانه از هشت یا نه ریال تجاوز نمی‌کرد و او هم از کمی درآمد خود شکوه‌ای نداشت. یک روز که به سرکار خود آمد گفت: خداوند، امروز میهمان داریم، به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند. آن روز، درآمد مطب، سی و پنج ریال شد و یک روز هم از خدا خواست که فرشتگان را امر کند تا پول برای خرید انگور برای تهیه سرکه بیاورند، در آن روز هم عایدی وی به چهل و پنج ریال بالغ شد. لیکن در روزهای دیگر، نه درآمد وی تغییر محسوسی داشت و نه او عرض حاجتی می‌کرد. در مدتی که من در مطب او سرگرم بودم، سه هزار بیمار را معاینه کردیم و نسخه دادیم و هیچ بیماری برای بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومین بار نشد و تنها در این میان، سه تن از ایشان تلف شدند که حاجی، خود از پیش خبر داده بود. هر بیمار که از در مطب وارد می‌شد، حاجی نگاهی به رخسار وی می‌کرد و پیش از سؤال و معاینه، نوع بیماری او را تشخیص می‌داد.

شیخ نخودکی پس از حج بیت‌الله و زیارت عتبات مقدسه ائمه اطهار علیهم‌السلام به ایران مراجعت کرد و بعد از مدتی توقف، مجدداً به نجف اشرف می‌رود و بعد از چند سال اقامت در شهر اصفهان در سال 1329 هجری قمری این شهر را به قصد مجاورت در مشهد رضوی ترک می‌گوید و از آن زمان تا پایان عمر شریفش در سال 1361 هجری قمری فقط دو سفر کوتاه به اصفهان و یک سفر به سلطان آباد اراک داشت.


منبع:فارس

 1 نظر

کرامت حضرت عبد العظیم (ع) از زبان یک خادم

27 مرداد 1393 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


يكي از خادمين سادات نقل مي كرد: يك روز صبح عيالم رو به من كرد كه: «امشب مهمان داريم، برو چيزي تهيّه كن .» از منزل بيرون آمدم در حالي كه حتيّ يك شاهي هم نداشتم. آن روز نوبت كشيك من نبود. در آن وضعيّت كسي را نيافتم تا از او درخواست كمكي كنم. اگر هم مي يافتم، از چنين درخواستي شرم مي كردم. بنابراين بي اختيار به سمت حرم رفتم.

حرم خلوت بود و معدود زوّار مشغول زيارت بودند. رو به ضريح به حضرت عبدالعظيم عليه السّلام عرض كردم: «یابن رسول الله تفضّلي فرما، شرمنده عيال و مهمان نشوم.» بعد ازاينكه اين خواسته از قلبم گذشت، گوشه اي از حرم ايستاده بودم كه زائري جلو آمد و به من گفت: «سيّد، يك ريال به من بده، وقتي از زيارت امامزاده حمزه عليه السّلام برگشتم، دو ريال به تو مي ده .» اين موضوع زياد متعجّبم نكرد. بسياري بودند كه براي بيشتر شدن بركت مالشان اينكار را مي كردند، و به همين رسم پولي به دست سيّدي مي دادند و آن را پس مي گرفتند. خوشحال از اينكه بالاخره با اين يك ريال ها به التفاوت مي توانستم مهماني آن شب را آبرومندانه برگزار كنم. امّا من همان يك ريال را هم نداشتم. به زائر گفتم: «آقا ، يك دقيقه صبر كنيد، الان برمي گردم.» بيرون آمدم، همينطور كه دور و برم را نگاه مي كردم، يكي از آشنايان را ديدم. به او گفتم يك ريال به من قرض بده نيمساعت ديگر پس مي دهم، يك ريالي را گرفته به نزد آن زائر رفتم. ايشان يك ريالي را گرفت و به زيارت امامزاده حمزه عليه السّلام رفت.

و همان طور كه گفته بود، وقتي از زيارت بازگشت يك سكّه كف دستم گذاشت. خادمين ديگر كه اين صحنه را زيرنظر داشتند، پرسيدند قضيّه چيست؟ ماجرا را گفتم. امّا آنان به حرف من اكتفا نكردند و از آن زائر هم پرسيدند. ايشان هم به آنان همان را گفته بود و از حرم بيرون رفته بود. من به خيال خودم رفتم، تا يك ريالي كه قرض گرفته بودم، پس بدهم. امّا وقتي چشمم به سكّه افتاد، ديدم اين دو ريالي زرد است و مي درخشد! با تعجّب به بازار رفتم. سكّه را به يكي از طلا فروشان نشان دادم. عيار گرفت و گفت: «طلاست » و آن را ۳ تومان مي خرد. از آن سه تومان يك ريال قرض را پس دادم و ۲۹ ريال بقيّه را به خانه بردم. آن زائر غريب را هيچگاه قبل از آن نديده بودم و بعدها نيز نديدم.


منبع: پایگاه اطلاع رسانی حرم عبد العظیم حسنی

 1 نظر

عطسه ربطی به صبر ندارد

26 مرداد 1393 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


یکی از مواردی که از سال‌های دور در میان برخی خانواده‌ها رواج داشته و همچنان تعداد قابل تأملی از مردم جامعه بر آن اعتقاد و باور دارند، آمدن صبر (عطسه) است به گونه‌ای که شخص بر این باور است که تعداد عطسه‌هایش در برنامه‌های روزمره و یا کاری او بسیار تأثیرگذار است. از این رو در ذیل به توصیه‌های آیت‌الله شهید دستغیب درباره این موضوع را می‌خوانید:

گاه می‌شود انسان برای انجام کاری از خانه بیرون می‌رود و چون می‌ترسد آن کار را فراموش کند، انگشتر خود را برمی‌گرداند به طوری که نگین آن کف دست قرار گیرد یا ریسمانی به انگشت خود می‌بندد به امید اینکه چشمش به وضع انگشتری یا ریسمان بیفتد آن کار به نظرش بیاید و انجام دهد.

البته گرداندن انگشتر یا بستن ریسمان یا گذاشتن علامت، به تنهایی شرک و مضر نیست، چیزی که شرک است تمام امید بدان داشتن در یادآوری آن کار است در حالی که شخص موحد باید در تمام کارها تنها امیدش به خدا باشد هر چند یادآوری فلان کار جزئی باشد و بداند که اگر خدا نخواهد یادش بیاید، گرداندن انگشتر و مانند آن هم موجب یادآوریش نخواهد شد.

اموری که خداوند منشأ و سبب چیزی قرار نداده و بشر از روی وهم و خیال و پندار نادرست خود آن‌ها را سبب مستقل برای بروز خیر یا شر بیند و به پندار نادرست خود ترتیب اثر دهد، این پندار را «تطیّر» گویند که در حقیقت شریک برای خدا قرار داده است؛ مثلاً می‌خواست از روی میزان عقلی کاری را انجام دهد خودش یا دیگری عطسه‌ای کرد، اگر این عطسه را سبب شومی آن کار پنداشت و آن را از این جهت ترک کرد، این همان تطیّر و شرک است.

این پندار غلط طوری شایع شده که بسیاری از مردم نام عطسه را «صبر» گذاشته‌اند و گاهی که کسی عطسه کند، می‌گوید صبر آمد و دنبال این کار نباید رفت در حالی که عطسه عقلاً و شرعاً منشأ هیچ امری نیست، بلی شرعاً نشانه رحمت و عافیت عطسه‌کننده است و نیز شاهد صدق‌گفته‌ای که در آن حال گفته شده یا تصمیمی است که در آن حال گرفته شده بود.

همچنین مانند کسی که اوضاع فلکی و حرکات کواکب را در حوادث مؤثر ببیند و رسیدن به سود و زیان را از آن‌ها شناسد و کاری را که می‌خواهد انجام دهد اگر به پندار خودش یا به گفته دیگری آن ساعت را نحس شمرد و آن کار را ترک نمود، شرک خواهد بود؛ چنانچه اگر بداند سود و زیان به دست توانای آفریدگار است و به وسیله دعا و صدقه از خدا کمک بجوید و به آن کار اقدام نماید توحید است و جز خیر به او چیزی نخواهد رسید.

کسی که تکیه‌اش در اموری که برایش پیش می‌آید غیر خدا باشد، مبتلا به مرتبه‌ای از مراتب شرک است. مؤمن باید تنها تکیه‌اش خدا باشد «یَا مَنْ عَلَیْهِ مُعَوَّلِی»؛ ای خدا که تکیه من بر تو است بنابراین اکثر خلق به مرتبه‌ای از شرک مبتلایند، هر چند گوینده «لا اله الا الله» هم باشند. چنانکه در سوره یوسف تذکر می‌فرماید: «و ایمان نیاوردند بیشتر ایشان مگر اینکه مشرکند.» شرک پنهان، که نمونه‌اش تکیه بر غیر خداست.

یکی از علما مکرر می‌فرمود: حاجت من این است که مشرک نمیرم و به کسانی که برای زیارت عتبات یا حج مشرف می‌شدند، التماس می‌کرد از خدا بخواهید من با شرک نمیرم.

و راستی پاک شدن از شرک پنهان، بسیار سخت است. کارش برسد به جایی که جز به خدا تکیه نداشته باشد و بیم و امیدش منحصرا به خدا باشد. حتی اگر کسی هم به او احسانی کرد، از خدا بخواهد عوضش دهد. اگر کسی او را ناراحت کرد شکایتش را به خدا ببرد «یَا مَنْ إِلَیْهِ شَکَوْتُ أَحْوَالِی یَا رَبِّ» یا مثلاً کارش به جایی برسد که اگر مالک دنیا باشد و صبح کند در حالی که همه از کفش رفته باشد مثل پرکاهی باشد که از دوشش افتاده است. چنانکه مضمون روایت در معرفی مؤمن است.

می‌بینید دلگرمی بچه و بیم و امیدش به مادر است، تقصیر هم ندارد. حد ادراکش فعلاً همین است، اما وقتی نور عقل آمد و فهمید که مادر هم مسخر پروردگار عالم است، خدا او را معین فرموده و مهر فرزند را به دلش افکنده، مهربانی مادر رشحه‌ای است از رحمت خداوند. آن وقت همان وضعی که بچه نسبت به مادر دارد، به مراتب بیشتر نسبت به خداوند پیدا می‌کند.


منبع:فارس



 1 نظر

توصیه ای از علامه طباطبایی(ره)

25 مرداد 1393 توسط عبدالعظیم حسنی (ع)


در زمستان سال 1350 شمسي، وقتي عازم بيت الله الحرام بودم، روزي در هوايي سرد و برفي براي عرض سلام و توديع به منزل ايشان رفتم و عرض كردم كه عازم بيت الله هستم و براي خداحافظي خدمت رسيدم. نصيحتي بفرماييد كه در اين سفر، ره‏ توشه من باشد و به كارم آيد.

معظّمٌ له آيه مباركه فَاذكُروني اَذكُركُم را به عنوان پند و زاد راه قرائت كرد و فرمود: خداي سبحان مي ‏فرمايد: به ياد من باشيد تا من هم به ياد شما باشم؛ شما نيز به ياد خدا باش تا خدا به يادت باشد.

آنچه علاّمهِ ديگران را بدان توصيه فرمود، دقيقاً در وي متجلّي بود. ذكر وي (ياد خدا در قلب) دائمي بود و در اذكار الهي مستغرق شده بود، از همين‏رو ياد او در دلها زنده است، چون كسي كه خداوند را به ياد داشته باشد، هرگز نخواهد مُرد و فراموش نخواهد گشت.


پی نوشت:

کتاب شمس الوحی تبریزی ، صفحه 305

منبع:جام


 3 نظر
  • 1
  • ...
  • 132
  • 133
  • 134
  • ...
  • 135
  • ...
  • 136
  • 137
  • 138
  • ...
  • 139
  • ...
  • 140
  • 141
  • 142
  • ...
  • 399

معرفی حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم ع

شهرری، زمانی دارای حوزه‌های بسیار بوده و یک مرکز علمی محسوب می شد که مهم‌ترین عامل آن، حُسن‌ همجواری با مشاهد شریفه سه امامزاده بزرگوار، خصوصاً حضرت عبدالعظیم(ع) است که در این باره یکی از مراجع عالی‌قدر شیعه، حضرت‌ ایة الله ‌بهجت به طلاب فرمودند: «شما در جوار گنج الهی هستید، قدر آن را بدانید». قدمت حوزه علمیه آستان حضرت عبدالعظیم(ع) به سال‌های اوایل پیروزی انقلاب اسلامی بر می گردد. در اواسط شهریور 1359 بنای مقبره رضاخانی تخریب و به جای آن حوزه علمیه احداث شد و در 1366 حدود هفتاد نفر طلبه برای سال اول پذیرفته شدند. حوزه ‌علمیه آستان ‌حضرت‌عبدالعظیم(ع) ظرفیت ‌پذیرش سیصد طلبه علوم دینی در دو سطح 2و 3 را داراست و ساختمان آن از کلّیه امکانات آموزشی و رفاهی برخوردار است و از این جهت جزء معدود حوزه‌های کشور است. زیر بنای کلّ ساختمان 11 هزار و 500 متر مربع و محوطه، 6500 متر مربع و مساحت کلّ مدرسه 18 هزار متر مربع است.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • طب سنتی و پزشکی
  • سیاسی
  • مناسبتهای سال
  • اخبار حوزه
  • علمی
  • مذهبی
  • عمومی
  • دست نوشته های یک طلبه
  • نرم افزار
  • شهداء
  • استفتائات
  • جدیدترین مقالات
  • برگی از زندگی علما
  • فراخوان
  • پژوهش
  • معرفی رسانه
  • منِ طلبه
  • نمونه سوالات امتحانی سطح2
  • داستان های پند آموز

پیوندهای روزانه


پشتیبانی سامانه وبلاگ مدارس
وبلاگ خانم یادگاری
گفته ها و ناگفته های یک طلبه
شبکه اجتماعی هادی نت
دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبري
دفتر مقام معظم رهبري

خبرنامه

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

اوقات شرعی

امروز: جمعه 05 دی 1404
اوقات شرعی به افق:
  • اذان صبح اذان صبح:
  • طلوع آفتاب طلوع آفتاب:
  • اذان ظهر اذان ظهر:
  • غروب آفتاب غروب آفتاب:
  • اذان مغرب اذان مغرب:
  • نیمه شب شرعی نیمه شب شرعی: