یادی از شهید محمودرضا بیضایی؛
بسم الله السبحان
این مطلب را در حالی مینویسم که مدتهاست از فضای وبلاگ دور بوده ام. دوست داشتم از نام مبارک شهداء تبرک بجویم تا رونقی دوباره سراغ وبلاگ ما بیاید.
ازمیان همه شهداء مطلبی از شهید محمودرضا بیضایی دیدم که خلوص ایشان را برایمان بیشتر مسجل کرد. ایشان همسر خانم قوی از طلاب فارغ التحصیل حوزه ما و دوست برادرم بودند . خداوند جمیع ما را به خیل شهداء اسلام ملحق کند ان شاءالله. مطلب زیر از وبسایت برادر این شهید بزرگوار اخذ شده است:
اسفند سال 88 بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم آنروز. محمودرضا زنگ زد و گفت: میآیی مراسم؟ گفتم: میآیم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم قاسم سلیمانی است. گفتم حتما میآیم و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلیها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پلهها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف میزدیم ولی حاج قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمیزد. من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش میداد.
وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی میکرد، محمودرضا یکمرتبه گفت: «حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را میبینی؟ شاید اصرار کردهاند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا شاید همین قدر هم وقت نداشته باشد.» بعد از برنامه، از پلههای ساختمان وزارت کشور پایین میآمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش میشد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: من خجالت میکشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه میکنم؛ چهرهاش خیلی خسته و تکیده است. محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: من یکبار پیش حاج قاسم برای بچهها حرف میزدم، گفتم بچهها من اینطور فهمیدهام که خداوند شهادت را به کسانی میدهد که توی کارشان پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بودهاند. بعد گفت: حاج قاسم این حرفم را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود.