ازدواج خدیجه با پیامبر(ص) از نگاه روایت
دهم ربیع الاول، سالروز ازدواج پیامبر اکرم(ص) با حضرت خدیجه(س) است، حجتالاسلام والمسلمین هاشم رسولی محلاتی درباره این ازدواج در کتاب «درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام» مینویسد:
عموماً نوشتهاند ماجراى این ازدواج میمون و مبارک از اینجا شروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابوطالب یا درخواست خدیجه، رسول خدا(ص) به صورت اجیر یا به عنوان مضاربه براى خدیجه به سفرى تجارتى اقدام کرد و به خاطر سود فراوانى که در اثر تدبیر و درایت آن حضرت از این سفر نصیب خدیجه شد، آن بانوى مکرمه علاقهمند به این وصلت شد و مقدمات این ازدواج فراهم شد ….
از پارهاى روایات دیگر نیز استفاده مىشود که این علاقه و اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بود و جریان سفر مزبور، بر فرض صحت، به این عشق و علاقه کمک کرد.
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب خود روایت کرده که در روز عیدى زنان قریش در مسجد گردهم جمع شده بودند که مردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت: نزدیک است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود، پس هر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشد، حتماً این کار را بکند…
زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى که به آنها کرده بود، او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند، ولى این گفتار مرد یهودى بارقهاى در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشت ایجاد کرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جای گیر ساخت.
البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافه کرد که طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیز که از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و کتابهایى را در این زمینه خوانده بود، خبرهایى از ظهور آن حضرت داده بود و در پارهاى از اوقات آن روایات را بر آن حضرت منطبق مىدانست…
*سفر تجارتى رسول خدا(ص) براى خدیجه
اینان نوشتهاند روزى که رسول خدا(ص) عازم سفر شام و تجارت براى خدیجه شد و هنگامى که مىخواستند حرکت کنند، خدیجه غلام خود «میسرة» را نیز همراه آن حضرت روانه کرد و بدو دستور داد، همه جا از محمد(ص) فرمانبردارى کند و خلاف دستور او رفتارى نکند.
عموهاى رسول خدا(ص) و به خصوص ابوطالب نیز در وقت حرکتبه نزد کاروانیان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل کاروان کردند و بدین ترتیب کاروان به قصد شام حرکت کرد و مردمى که براى بدرقه رفته بودند، به خانههاى خود بازگشتند.
وجود میمون و با برکت رسول خدا(ص) که به هر کجا قدم میگذارد برکت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبرد، موجب شد که این بار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل، از آسایش و سود بیشترى برخوردار شود و آن تعب و رنج و مشقتهاى سفرهاى پیش را نبیند و از این رو زودتر از معمول به حدود شام رسیدند…
و چون کاروان به پشت مکه و وادى«مر الظهران»رسیدند، به نزد رسول خدا آمده گفت: خوب است شما جلوتر از کاروان به مکه بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع خدیجه برسانید!
نزدیک ظهر بود و خدیجه در آن ساعت در غرفهاى که مشرف بر کوچههاى مکه بود نشسته بود، ناگاه سوارى را دید که از دور به سمت خانه او مىآید و لکه ابرى بالاى سر او است و چنان است که پیوسته به دنبال او حرکت مىکند و او را سایبانى مىکند.
سوار نزدیک شد و چون به در خانه خدیجه رسید و پیاده شد، دید محمد(ص) است که از سفر تجارت باز مىگردد….
به دنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود، براى خدیجه شرح داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهایى که از مرد یهودى شنیده بود، او را مشتاق ازدواج با رسول خدا(ص) کرد و شوق همسرى آن حضرت را به سر او انداخت.
خدیجه به عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا(ص) داد، میسره را نیز به خاطر مژدهاى که به او داده بود آزاد کرد و آنگاه به نزد ورقة بن نوفل که پسر عموى خدیجه بود و به دین مسیح زندگى میکرد و مطالعات زیادى در کتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت محمد(ص) را به شام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى او تعریف کرد.
سخنان خدیجه که تمام شد، ورقة بن نوفل بدو گفت: اى خدیجه! اگر آنچه را گفتى راست باشد، بدان که محمد پیامبر این امت خواهد بود و من هم از روى اطلاعاتى که به دست آوردهام، منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و میدانم که این امت را پیامبرى است که اکنون زمان ظهور و آمدن او است.
صفحات: 1· 2