خاطره ای کوتاه از تبلیغ در دبستان
دستش را گرفت بالا ، به محض اینکه اجازه صحبت گرفت بلند شد و با حالتی خاص شروع کرد :
- خانوم اجازه ، اگه ما بریم بهشت و مادر و پدرمون برن جهنم میشه از خدا بخواهیم ما رو برگردونه دنیا ، کار بد کنیم تا ما هم بریم جهنم پیش مامان بابامون ؟!
کمی خندم گرفته بود. همین که این سوال از جانب یکی از بچه ها پرسیده شد، در کمتر از آنی همه بچه ها به اضطراب جدایی از والدینشو افتادند و گویی الان صحرای محشر است و همه آنچه در ذهن دارند قرار است محقق شود …
یکی دیگر پرسید :
- خانوم ، اگه ما بریم بهشت و مادر و پدرمون برن جهنم میشه از خدا بخواهیم از کارای خوب ما برداره و بده به اونا تا اونا هم بیان بهشت؟ !
تقریبا 5- 6 نفری داشتند سوالاتی توی همین زمینه می پرسیدند، این بار اجازه صحبت دادن به بچه ها از کنترل من خارج شده بود و پشت سر هم سوالات مطرح می شد…
یک دفعه گفتم :
- بچه ها گوش بدید ! گوش بدید! به نظر من بچه ی خوبی مثل شما که قراره بره بهشت حتما مادر پدر خوبی هم داشته که اونو خوب تربیتش کردن که کارهای خوب انجام داده و در نهایت خدا می فرستش بهشت … پس هیچ کدوم نگران نباشید … شما و پدر و مادرتون همگی با هم بهشتی می شید…
اینو که گفتم خیلی راحت شدند … آبی بود روی آتیش!
یادش بخیر 1
**************************************
1. خاطره ای از تبلیغ در یک دبستان دخترانه البته با اندکی تلخیص!!